تبیان، دستیار زندگی
ازان بی سنگر قرار بود در شمالی ترین نقطه كردستان عملیاتی صورت گیرد; بدین خطر از نیروهای جهادسازندگی درخواست شد كه جاده را برای انتقال نیرو و تداركات تا پشت مواضع دشمن احداث كنند. جاده تا نزدیكی های دشمن پیش رفته بود كه قرار ش...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بیاد سنگر سازان بی سنگر


قرار بود در شمالی ترین نقطه كردستان عملیاتی صورت گیرد; بدین خطر از نیروهای جهادسازندگی درخواست شد كه جاده را برای انتقال نیرو و تداركات تا پشت مواضع دشمن احداث كنند. جاده تا نزدیكی های دشمن پیش رفته بود كه قرار شد كار را شبانه ادامه دهیم ...

پس از رسیدن به محل كار دستگاهها را روشن كرده مشغول فعالیت شدیم و هنوز لحظاتی از ابتدای فعالیت نگذشته بود كه متوجه شدیم از هر طرف به سوی ما آتش می بارد. با این وضع احساس كردیم كه دشمن كمین زده و قصد اسارت نیروهای جهادگر را دارد. ما در آن محل فقط چند نفر جهادگر بودیم ولی نیروهای دشمن در حدود صد نفر بودند.آتش همچنان بیشتر می شد , صدای شلیك گلوله , پرتاب موشك آرپی جی به طرف دستگاهها و...خلاصه از هر طرف راهمان بسته شد.

من به همراهی یكی دیگر از برادران جهادگر كه روی دستگاه آخری كار می كردیم به سمت جاده فرار كرده توانستیم خود را از محاصره خارج كنیم . مابقی بچه ها نیز در لابلای سنگ ها , صخره ها و دره ها متفرق شده سنگر گرفته بودند ودر همان لحظات یكی از نیروهای مزدور و سرسپرده وطن فروش كه به اتفاق نیروهای دشمن برای ضربه زدن آمده بود مجروح می شود بدون اینكه بچه ها را بیابند و یا كسی از آنها مجروح گردد. ما نیز سریعا به مقر لشگر نجف رفته از آنها تقاضای نیروی كمكی كردیم .

ساعت 2 الی 3 بامداد بود كه با دو دستگاه تویوتای مجهز به دوشكا به طرف آن جاده حركت كردیم . نیروها به گروههای 3 یا 4نفری تقسیم شده به سمت كوههای اطراف كه دشمن در آنها موضع گرفته بود حركت كردند. گروه ما نیز از پنج نفر ـ 2 نفر بسیجی و 3 نفر جهادگر ـ تركیب یافته بود . هر كسی یك اسلحه و چهار خشاب به همراه داشت و چون قرار بود تا زمانی كه هوا روشن شود به عقب برگردیم لذا مناطق صعب العبور كوهستانی بسیار سخت را با عجله و شتاب می پیمودیم و این واقعا جز لطف خدا چیز دیگری نبود و واقعا در هیچ زمانی حتی در روشنی روز عبور با این سرعت از آن منطقه امكان نداشت .

خلاصه به محل اصلی رسیدیم و در پشت دشمن موضع گرفتیم . رمز ما صدای دشمن شكن تكبیر بود كه می بایست با همدیگر هماهنگ عمل كنیم و بدینوسیله رعب و وحشت عظیمی در دل دشمن افكنده شود اما از هرگونه درگیری بیجا پرهیز می كردیم تا علاوه بر « لو » نرفتن مواضع , مهمات خود را برای زمان مناسب تری حفظ كرده باشیم .

صدای تكبیر عده ای از بچه ها كه در اطراف بودند شنیده شد , سپس گروهی دیگر از طرف مقابل , بانگ تكبیرشان در دل پیچید. ما نیز با صدای الله اكبر جواب آنها را دادیم . در نتیجه این حركت صداها از چهار طرف در كوه منعكس گردید و دشمن را رعب و وحشت فراگرفت و به گمان اینكه نیروهای اسلام تعداد زیادی هستند , و از چهار طرف آنها را محاصره كرده اند تیراندازی را قطع كرده فرار را برقرار ترجیح دادند و ما هم به سراغ برادرانی كه در محاصره بودند رفته مشاهده كردیم و دیدیم كه آنها در حال خواندن نماز صبح می باشند و هیچكدام ناراحتی نداشته از لطف حق همگی سالم بودند و فقط یكدستگاه از بلدوزرهای ما با موشك آرپی جی آتش گرفته بود.

دو شب گذشت , مجددا كار را شروع كردیم . آتش توپ و خمپاره دشمن بر سر جهادگران باریدن گرفت آنها قصد داشتند انتقام عملیات مفتضحانه دو شب قبل خود را بگیرند لذا برادران با بی توجهی كار را ادامه دادند.

بنده به دستور برادر شهید زینت بخش (كه در همان شب شهید شد) جهت تغییر مواضع به دنبال بچه ها رفتم . هنگامی كه به كنار دستگاه سوم به رانندگی برادر شهید نجفی رسیدم پس از مصافحه و احوالپرسی ماجرای مذكور را به او گفته در بالای دستگاه مجاور او نشستم تا به جلو حركت كنیم . به محض اینكه بلدوزر قصد حركت به جلو را داشت ناگهان گلوله توپی كنار بیل بلدوزر به زمین خورد. بنده خود را جمع كرده پایین كشیدم ولی برادر نجفی كه روی صندلی قرار داشت و جایش بلندتر بود از ناحیه سروصورت مورد اصابت قرار گرفت . فورا دستگاه را خاموش كردم و دستی به بدنم كشیدم تا از جراحت یا عدم آن اطمینان پیدا كنم . به روی صندلی نگاه كردم كسی دیده نشد با خود گفتم كه حتما نجفی به سرعت پایین پریده و فرار كرده است ولی وقتی به صندلی دست كشیدم خون زیادی ریخته بود. دقت كردم و چشمم به نجفی عزیز افتاد كه جلو صندلی افتاده و به ملكوت پیوسته بود.

او عاشقی بود كه به وصال دوست رسید , پرنده ای بود كه چه زیبا از قفس آزاد شد و مجاهدی بود كه چه نیكو جهاد با نفس و جهاد با خصم را به هم آمیخت , تلاشی كرد و بالاخره اجرش را دریافت نمود. او خود می دانست كه خواهد رفت زیرا ایشان همان روز بعد از ناهار سریعا به حمام رفته , وقتی یكی از دوستان به او می گوید : « الان چه وقت حمام است برو كمی استراحت كن . » در جواب می فرماید : « باید غسل شهادت بكنم . »

بنده نیز در همان روز بر اثر موج انفجار بیهوش شده و به بیمارستان منتقل می شوم ولی هنگامی كه به هوش آمدم خبر از بچه ها و وضعیت منطقه را گرفتم كه در جواب شنیدم :

عملیات پیروزمند قادر انتقام شهدا را گرفت .

به روی صندلی نگاه كردم . كسی دیده نشد با خود گفتم كه حتما نجفی به سرعت پایین پریده و فرار كرده است , ولی وقتی به صندلی دست كشیدم خون زیادی ریخته بود. دقت كردم , چشمم به نجفی عزیز افتاد كه جلو صندلی افتاده و به ملكوت پیوسته بود

خاطره ای از برادر جهادگر « ابراهیم غذایی »