تبیان، دستیار زندگی
او زنی است از طبقه مرفه جامعه؛ از آنها كه ماشین تصادفی را به جای صافكاری، تعویض می كنند، حتی اگر بی ام و آخرین مدل یا چیزی در همین حدود باشد، از آنها كه عده یی به راحتی نام شان را با پسوند «بی درد» مزین می كنند. اما او آنقدرها هم «بی درد» نیست...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرفه با درد!

نگاهی به رمان «احتمالاً گم شده ام»

سوال های بی پاسخ
مرفه با درد!

رمان «احتمالاً گم شده ام» اولین اثر نویسنده اش سارا سالار است كه در زمستان سال گذشته توسط نشر چشمه وارد بازار كتاب شد و در روزهای پایانی تابستان 88 به چاپ سوم رسید. نثری خوشخوان، موضوعی جذاب و روایتی امروزی سه عاملی هستند كه بیشترین تاثیر را در اقبال مخاطب به این رمان داشته اند. این رمان با استفاده از زاویه دید من روایت، داستان زنی را پیش چشم خواننده به نمایش می گذارد كه تصمیم می گیرد یا مجبور می شود با خودش، خاطراتش و همه زندگی گذشته اش تصفیه حساب كند. تلاش راوی برای بازخوانی گذشته اش، اگرچه آرامش اندكی برای او به همراه دارد، اما به تصفیه حسابی تمام و كمال -به معنای پشت پا زدن به هرچه بوده و نبوده- منجر نمی شود. راوی بی نام رمان «احتمالاً گم شده ام»، زنی است در آستانه ورود به میانسالی و پر از تضادهای درونی. او زنی است از طبقه مرفه جامعه؛ از آنها كه ماشین تصادفی را به جای صافكاری، تعویض می كنند، حتی اگر بی ام و آخرین مدل یا چیزی در همین حدود باشد، از آنها كه عده یی به راحتی نام شان را با پسوند «بی درد» مزین می كنند. اما او آنقدرها هم «بی درد» نیست، و خوردن كباب توی آن رستوران مكش مرگ مای دربند، از وقتی كه سنگینی نگاه پسرك كارگر را روی خودش احساس می كند، دیگر برایش لذت بخش نیست. همسر راوی كیوان، این طور كه به نظر می رسد، بیشتر اوقاتش را در سفرهای كاری می گذراند و پسرش سامیار در سن و سالی است كه به مهد كودك می رود. منصور، شریك كیوان، علاوه بر كمك هایی كه در غیاب كیوان در قبال زن و فرزند او بر ذمه خود می داند، تلاش صادقانه یی دارد كه رابطه ای با راوی داشته باشد. راوی از این موضوع مطلع است و سعی می كند با معنا كردن بعضی حرف ها و حركاتش، مثلاً لبخندهایی كه تحویل منصور می دهد، این موضوع را با خواننده هم در میان بگذارد. اما این روایت ماجرای «حال» داستان است، در حالی كه راوی بیشتر در «گذشته» زندگی می كند. او دختر بزرگ خانواده یی پدرمرده در زاهدان بوده، كه به خاطر كار بیرون از خانه مادرش، مسوولیت نگهداری و مراقبت از دو برادر كوچك ترش را برعهده داشته. آشنایی راوی با دختری به نام گندم در دبیرستان مهم ترین اتفاق دوران نوجوانی اوست. گندم دختری است از خانواده یی متمول، كه با پدر و مادربزرگش زندگی می كند و همیشه چند قدمی جلوتر از راوی است. همین موضوع باعث می شود گندم در ذهن راوی تبدیل به موجودی آرمانی شود؛ موجودی كه راوی همیشه، خواسته و ناخواسته، دنباله رویش بوده، حتی در اتفاق بزرگ و تاثیرگذاری مانند قبولی در دانشگاه و كندن از شهر و خانواده و آمدن به تهران. اگرچه از هشت سال پیش كه راوی با كیوان ازدواج كرده، دوستی اش با گندم را هم قطع كرده، اما هنوز و هنوز، ذهنش درگیر گندم است و هر عمل و عكس العملی را با معیار گندم می سنجد. «احتمالاً گم شده ام» كشمكش راوی است برای كندن از گندم، برای مستقل شدن، حتی به كمك روانكاو. و در پایان، امید به پیدا كردن دوباره گندم و ادامه دوستی قدیمی، در سایه این استقلال نوپا و كمی دیررس. البته رمان گاهی وانمود می كند كه راوی و گندم، هر دو، یك نفرند. در این مورد یا باید پذیرفت كه این تلاشی است نافرجام برای پیچیده كردن ساختار رمانی كه هیچ سنخیتی با این قسم پیچیدگی ها ندارد، یا باید پذیرفت قسمت بیشتر روایت كه گندم را شخصیتی عینی و واقعی در كنار راوی نشان می دهد، در پرداخت ذهنیت آشفته راوی موفق نبوده است. سالار داستانش را با نثری گفتاری و زبانی ساده، و در قالب روایت یك روز از زندگی راوی ارائه می كند. انتخاب زاویه دید من روایتی برای این رمان، انتخاب خوبی است كه امكان رفت و برگشت ذهن راوی به گذشته و حال را در اختیار نویسنده گذاشته است. به كمك همین رفت و برگشت هاست كه خواننده با دنیای گذشته راوی (شهرش، خانواده اش، گندم، پدر گندم و فرید رهدار) و دنیای امروز او (كیوان، سامیار، منصور، دكتر روانكاو و البته بطری آبش) آشنا می شود. امتیاز دیگر این زاویه دید صمیمی شدن لحن روایت و برداشتن فاصله میان خواننده و راوی است؛ چیزی كه به همذات پنداری تعبیرش می كنند. پیچیدگی استفاده از این زاویه دید هنگام روایت داستان در زمان حال خودش را نشان می دهد؛ جایی كه با یك لغزش كوچك داستان به گزارش تبدیل می شود. در این رمان هم در بخش هایی كه درباره دنیای امروز راوی است و به زمان حال روایت می شود، گاه این اتفاق می افتد و راوی به جای داستانگویی، شرح ماوقع و گزارش می دهد؛ مثل صحنه هایی كه جابه جا آگهی های تبلیغاتی شهری را برای خواننده توضیح می دهد یا اخبار رادیو را دوباره گویی می كند، یا جاهایی كه می خواهد با روایت اتفاقات، كنش ها و واكنش ها، عمل داستانی را پیش ببرد. اینجاها خواننده احساس می كند راوی به جای داستانگویی، صاف زل زده توی چشم هایش و دارد او را بمباران اطلاعاتی می كند.

... این هم از آسمان كه یكدفعه اینقدر می گیرد، این هم از باران كه شرشر روی شیشه جلو می بارد، این هم از برف پاك كن های ماشین كه شیشه را پاك می كنند. این هم از بطری ام كه یواش یواش دارد ته می كشد، این هم از سرعتم كه باید كم بشود، این هم از آوازی كه از توی ماشین كناری ام می شنوم... (صفحه 41، رمان احتمالاً گم شده ام)

«احتمالاً گم شده ام» رمانی است واقع گرا. درست است كه بخشی از داستان را خواننده صرفاً پس از عبور از صافی ذهن راوی می خواند، اما ذهن راوی هم آنقدرها پیچیده یا ساختارشكن نیست كه واقعیت بیرونی را تبدیل به واقعیتی معوج یا اساساً فراواقعیت كند. راوی از اول تا آخر رمان با آن تاكیدهای افراطی روی تابلوهای تبلیغاتی و اخبار رادیویی و دیگر بن مایه های مد روز، جهانی واقع گرا را با خواننده قرارداد می كند. در نتیجه خواننده برای سوال هایش به دنبال پاسخ های واقع گرای برخاسته از همین جهان داستانی می گردد. پاشنه آشیل رمان همین جاست؛ سوال هایی كه بی پاسخ می ماند. چرا راوی نمی خواهد دیگر هرگز به شهرش بازگردد، چطور حتی نمی داند كه حالا خانواده اش، مادر و دو برادر كوچك ترش، زنده اند یا نه- آن هم در جهان داستانی كه صحبتش شد- چرا بعد از هشت سال ناگهان هوس گندم می كند، رابطه اش با منصور در چه حد و حدودی است، چطور راوی و منصور از ملاقات در حضور سامیار نگران نمی شوند، چرا زیر چشم راوی كبود است و این همه تاكید در تمام رمان روی این كبودی كه تا آخر هم دلیلش برای خواننده روشن نمی شود، چیست؟ البته شاید خواننده بتواند برای همه سوالات بالا به جز سوال آخر پاسخی پیدا كند، اما این پاسخ هرچه باشد، برخاسته از متن- حتی در قالب آن چیزی كه نامش را می گذاریم سفیدخوانی- نخواهد بود.

محمود قلی پور، كاوه فولادی نسب/ روزنامه اعتماد

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان