تبیان، دستیار زندگی
مردی که در طول عُمر هفتاد و یک ساله خویش، در زمینه های گوناگون فرهنگ وادب ایران زمین، کوشش های بی دریغی از خود نشان داد و با آثار پر بار، باارزش و به یادماندنی خود، به ویژه ترجمه روان قرآن کریم به فارسی، برای همیشه تاریخ، یادگارهایی پر ارج از خود بر جای ن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادیب کوشا

(درگذشت نویسنده توانا، ابوالقاسم پاینده)

ادیب کوشا

هیجدهم مردادماه، سالگرد درگذشت شادروان، استاد ابوالقاسم پاینده، ادیب، نویسنده، مترجم و روزنامه نگار روزگار ماست. مردی که در طول عُمر هفتاد و یک ساله خویش، در زمینه های گوناگون فرهنگ وادب ایران زمین، کوشش های بی دریغی از خود نشان داد و با آثار پر بار، باارزش و به یادماندنی خود، به ویژه ترجمه روان قرآن کریم به فارسی، برای همیشه تاریخ، یادگارهایی پر ارج از خود بر جای نهاد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

کودکی و تحصیل

زنده یاد ابوالقاسم نجف آبادی معروف به پاینده، در سال 1292 هجری شمسی در نجف آباد اصفهان به دنیا آمد. او در سال های نخست کودکی، هم چون دیگر هم نسلان خویش، آموختن را از مکتب خانه آغاز کرد و صرف و نحو را آموخت. پاینده داستان هایی بس شیرین از دوران مکتب رفتن خویش به یاد داشت که رگه هایی از آن ها را در برخی از قصه هایش می توان دید.

او پس از تحصیلات مقدماتی، به اصفهان رفت و از سال 1301 تا 1309، به آموختن منطق، فلسفه، بلاغت، فقه و اصول پرداخت، ولی دل مشغولی اصلی اش ادبیات بود و به خواندن آثار ادبیِ فارسی و عربی رغبتی تمام داشت. شوق آموختن در وی چنان بود که در کنار تحصیلات حوزوی، زبان فرانسه و کمی انگلیسی نیز یاد گرفت تا آثار برجسته ادبی جهانی را بخواند و با فرهنگ و ادب ملل دیگر نیز آشنا شود.

روزنامه نگاری

مرحوم ابوالقاسم پاینده، در سال 1311 از اصفهان به تهران عزیمت کرد و کار روزنامه نگاری را که در سال 1308 در روزنامه «عرفان» اصفهان آغاز کرده بود، با همکاری با نشریاتی از قبیل «شفق سرخ» و «ایران» ادامه داد. او مدتی هم مدیر مجله «تعلیم و تربیت» بود.

شادروان پاینده، روزنامه نگاری چیره دست به شمار می آمد و گذشته از مقالات سیاسی، اجتماعی، ادبی و تاریخی که در نشریات گوناگون کشور می نوشت، مدیریت مجله «صبا» را که در سال 1321 تأسیس کرده بود عهده دار شد و آن را در زمره یکی از موفق ترین نشریات در تاریخ مطبوعات کشور ما ثبت کرد. صبا به لحاظ حرفه ای، نشریه ای موفق بود که نویسندگان و مترجمان مشهوری با آن همکاری می کردند و در آن زمان، تنها مجله ای بود که هیأت تحریریه آن به طور منظم جلسه تشکیل می داد.

سال های گمشده من

روزنامه نویسی، شادروان پاینده را نیز چون بسیاری دیگر از روزنامه نگاران و صاحب قلمان، به محافل قدرت نزدیک ساخت و وی را در صف رجال سیاسی کشور جای داد، به طوری که در دوره دوم مجلس مؤسسان و دوره های بیست و یکم و بیست و دوم مجلس شورای ملّی، نماینده مردم نجف آباد، و در سال 1344، نماینده ایران در کنفرانس اسلامی مکّه بود. البته پاینده به رغم سمت های سیاسی و موقعیت های اجتماعی خویش، هم چنان و تا واپسین دم زندگی، همان طلبه ساده زیست روستایی باقی ماند و دغدغه ای جز خواندن، اندیشیدن و نوشتن نداشت؛ چندان که در پایان عمر پر برکت خود هم در منزل اجاره ای جان سپرد.

آشنایان او بارها این سخن را از زبان وی شنیدند که از روزگار صاحب مقامی خویش، به عنوان «سال های گمشده من» یاد می کرد.

ادبیات داستانی

شادروان ابوالقاسم پاینده، در ادبیات داستانی این مرز و بوم بی نام و نشان نیست. ذهن خلاق، قلم روان و نثر دلنشین برخی ازقصه های وی، آن ها را در صف قصه های کوتاه خوب ادبیات معاصر فارسی جای داده است و به راستی می توان این قصه هارا، سنگی بر زیربنای قصه ناب ایرانی شمرد؛ چنان که قصه هایی از او، در شمار قصه های برجسته ادب معاصر ایران، به زبان های فرانسوی، انگلیسی، روسی و عربی ترجمه شده است.

پاینده، داستان نویس توانایی بود و گامی بلند و استوار در نمایاندن زندگی مردم اطراف خود برداشت. داستان های وی که به پیروی از محمد علی جمال زاده، پدر داستان معاصر فارسی نوشته شده، سبکی واقع گرایانه دارند و به کنایه و طنز آمیخته اند. در داستان های پاینده، خاطرات دوران کودکی، انتقاد از فساد دستگاه اداری و توجه به جنبه های خنده دار و طنز زندگی روستایی، جایگاه ویژه ای دارد.

نثر پاینده

روان شاد ابوالقاسم پاینده، مترجم و نویسنده ای پرکار بود. تسلط او بر زبان و ادبیات فارسی و عربی و نیز آشنایی با زبان های انگلیسی و فرانسه، هم چنین تجربه و فعالیت بی وقفه در عرصه روزنامه نگاری، نثری روان و بی غلط به او بخشیده بود که ویژگی برجسته آثارش و باعث توفیق آن ها شده بود.

در واقع پاینده، صاحب یکی از بهترین نثرهای در خور روزنامه، البته به معنای خوب و کامل به زبان فارسی بود. در این میان، اهمیت کار پاینده، بیش تر در ترجمه های فصیح و جذاب از زبان عربی است که نثر آن ها، در عین امروزین بودن، یادآور فخامت متون کهن فارسی است.

یادگارهای پرارج

ازمرحوم ابوالقاسم پاینده، بیش از چهل اثر در موضوعات مختلف به یادگار مانده است. دراین جا به برخی از آن ها اشاره می شود: کتاب املاء یا دستور نوشتن، ترجمه زندگانی محمد صلی الله علیه و آله نوشته محمدحسین هیکل، ترجمه تاریخ سیاسی اسلامی در سه جلد، نوشته دکتر حسن ابراهیم حسن، سخنان محمد صلی الله علیه و آله ، نهج الفصاحه، ترجمه مُروجُ الذَّهب مسعودی، ترجمه تاریخ طبری، علی علیه السلام ابرمرد تاریخ، و سرآمد همه آثارش، ترجمه قرآن کریم در سال 1336، که به سبب آن، در همان سال مورد تقدیر قرار گرفت.

یکی از داستانهای کوتاه پاینده ازکتاب ظلمات عدالت :

ترازوی معیوب

پاسبان چکمه پوش ، شمیز خاکستری را تحویل داد وامضا گرفت . متهم ،کنار اطاق به دیوار تکیه داد . یک کاریکاتور بود ، سیه چرده ولاغر ، با قد خمیده وسبیل فلفل نمکی ورزشی که هفته ها ول مانده بود . یک پاچه شلوارش از بالای زانو نبود ، پیراهن از چند جا دریده بود ، شیاری عمیق به گونه داشت . دو دندان سیاه ودراز از لثه ی عورش بیرون زده بود یک گروه بچه قد ونیم قد به دنبال داشت ، شمردنشان آسان نبود ، در هم می لولیدند ، آرام نداشتند ، نه تا بودند ، نه ، ده تا ، یکی هم زیر چادر پاره پاره مادرش خزیده بود . یازدهمی هم به پستان زن لاغر زردنبوچسبیده بود ، که هق هق می کرد ومی نالید که خدایا با این نان خورها ی زبان نفهم چه کنم! چیزی جانخراش ولرزش آور در صدایش موج می زد : صدای انسان نبود ، نای خام زندگی بود ، صدای ماورای قرون بود ، ناله حیوان غار بود .

گناه ، محقق بود ، ده گرم سوخته - مرزخطر - از جیب متهم در آورده بودند.

شرح قضیه ، با مرکّب آبی غلیظ وامضا های کج وکوله ،اما موثر ومعتبر ، به کاغذ نقش بسته بود ، رشته های عنکبوت تقدیر به گردن مکس قضا زده ، محکم شده بود می باید چند ماه در زندان بماند و زن لاغر واین کپسولهای زنده ای که به جبر زندگی از شکمش بیرون ریخته بودند ، در چنگال زمانه ول شوندتا بگیرد وبفشارد وبدرد ونابود کند و از خرده ریزشان روسپی کوچه وبچه قهوه خانه وچاقو کش وشب رو و دزد وآدمکش بسازد تا کارخانه داد ، از کمبود مایه های خام از کار نماند وزندان بایر نشود .

قاضی گفت زن را خاموش کنند . اوراق را   زیرورو کرد ، ورقه اصلی را خواند، امضا را دید ،وچهره اش در هم شد. خطّ ملال را در صورتش خواندم، درخود گم شده بود. لحظه ای دراز در اندیشه بود، جانش از کشاکش پر شده بود. جزرومدّ اندیشه را در چهره اش آشکار می شد دید.

عاقبت لبخند زد . لبخندتلخ، نشان ختم کشاکش بود. چشمانش برق زد .از جا برخاست ، شمیز را زیر بغل گرفت ، گویی مرا از یاد برده بود .وقتی جلو من رسید آشکارا یکّه خورد ، گفت : « ببخشید، باید بروم ، کار فوری است ، فرصت از دست می رود، پرونده نقص دارد.» و چون خفته ی شبگرد با گام های استوار از اطاق بیرون جست .

ضجه ی زن بالا گرفت . از پشت پنجره دیده می شد ، چادر چهار خانه ی وصله داری به سر داشت . گونه های استخوانیش به رنگ زردچوبه بود، شیرخوار چون کنه به پستان شل و ولش چسبیده بود و به شدت می مکید . ده موجود انسانی ، مردان و زنان آینده ، به دورش حلقه زده بودند ، چیزی به جای لباس به تنشان بود که کهنه فروش دوره گرد به دو سوزن نمی خرید . چهره ها رنگ نداشت ، گفتی اسکلت های پوست دار گریخته از گورستان ، بودند . دخترک هفت ساله ، کچل بود. پسرک سیزده چهارده ساله ،دو تا گیوه تا به تا به پا داشت که یکی رویه نداشت و با یک نخ سیاه به پا بند بود، بقیه پا برهنه بودند.

چیزی نگذشت که قاضی برگشت ، چهره اش روشن بود ، از من معذرت خواست ، گفت : « باید محل را می دیدم ، ترازو معیوب بود. اشکال رفع شد، پرونده را کامل کردم » . لبخندش تلخ نبود .

پرونده را زیر و رو کرد . چند خطی نوشت و متهم را پیش خواند ، قیافه اش عبوس شد . گفت : « این با ر بخت کمک کرد ، از بند جستی، اما وای به حالت اگر یک بار دیگر گذرت اینجا بیفتد . بیا اینجا را امضا کن و برو گم شو ، دیگر اینجا نبینمت .»

متهم سر فرود آورد و رفت . زن بلند خندید ، سر به آسمان برداشت و دعا کرد . بچه هابه دور پدر ریختند و از شادی جیغ کشیدند ، اردوی فلاکت براه افتاد .

تقدیر شوم تغییر مسیر داده بود . قاضی از پنجره نگاه می کرد ، چهره اش شکفته شد، گفت :« اشتباه کرده بودند ، ترازو درست نبود ، سوخته ها نه گرم بود ، یک گرم از نصاب قانونی کمتر ، فقط یک گرم .» و لبخند زد .

چهره ی خندانش از این دنیا نبود ، هاله ای از نور خدا داشت .

تنظیم : زهره سمیعی