گداز تمنا
هر كه در عمرش یك بیت خوب سروده باشد شاعر خرده آینه ایست! شعرش آینه است، بیتش آینه است. و بدین قیاس اگر دیوانی یافتی كه مملو از شعر ناب بود آیینه خانه یافته ای. مغتنم شمار كه از انعكاس نورش، فیض خواهی برد. بی خودی نیست كه دیوان خواجه شیراز در هر خانه ای یافت می شود. علاقمندانش كوچك و بزرگ و مرد و زن نمی شناسد. كلیدی انگار در میان نهاده اند كه هر قفلی را می گشاید؛ در شلوغ بازار قعودان باشد، در كنج غم و اندوه باشد، یا در زمزمه های آن دهقان پیر در آنسوی ایران، فرقی نمی كند. قفل ها خرد و كلان به اعجاز بیان شاعر باز می شوند. انگار عطشی عمیق و دیرینه را در وجودت فرو می نشاند. گم می شوی از خود، رها از هر بند، راهی آیینه خانه حافظ می شوی، و بدین سان تو را می برد با خود تا اوج آسمان، تا مقامی كه حرف و گفت و بیان والایش بر تو تأثیر می كند. تا برای این باده ناب، چگونه ظرفی فراهم كرده باشی؟ كاسه اگر آوردی هم به قدر كاسه خواهی برد. مراقب باید بود كه از این در، باد به دست نباید رفت.
سهم برخی در این برداشت با داس عقل است؛ گروهی كه از علم بهره ای دارند و كلام شاعر را بدان معیار می سنجند. گاه كه نه، اغلب از این قوم، نكته ها می شنویم و می خوانیم كه مثلاً فلان شاعر با فلان بیت، همه شأن منزلت خویش را زیر سؤال برده است! یا نظمی بی روح و معنا پرداخته است! یا آسمان و ریسمان را به هم بافته است! مثلاً بیدل دهلوی از زمره این شاعران است. خیلی ها خیلی ابیات بیدل را بی معنی می شمارند.
آنها اگرچه حتی به قدرت بیان شاعر تصریح و تاكید می كنند اما در نهایت، كلیات شعر را جدای از هنرنمایی ظاهر شعر، ابیاتی بی معنی می دانند. این امر در مورد حافظ خودمان هم صدق می كند بعضی از ابیات حافظ نیز برای ذائقه برخی داسداران غیرقابل هضم و نادرست است.
اما دسته ای دیگر، فارغ از هرگونه علم و درس و مدرسه، شیفته حافظند. ابیاتش را با شوقی عجیب می خوانند، از خواندنش چشمهایشان خیس می شود، انگار حرفهای دل خود را از زبان شاعری دلداده در آن سوی تاریخ می شنوند. عشق، پررنگ ترین نقش آینه خانه اوست، بازتاب نورش، در غم و شادی گرمابخش است. گرچه گاه اسیر دست نورسیدگان و نوعروسان بلوغ است. ناخوانده می روند و نانوشته نمی دانند. و این، عیب آینه نیست، كه آینه اقتضای خویش دارد و بس.
و سرانجام گروهی كه با عقل و درایت پا در ره نهاده اند، هم خوانده اند و آموخته اند و هم از دلدادگی و عشق باخبرند. بی شك ایشانند كه می دانند، می فهمند، می جوشند و در انتقال معانی ناب، حكم حلقه دارند. حلقه ای كه معانی را چون گنج هایی نهان به صاحبان اصلی خود متصل می كند و رسم امانت بجا می آورد. اما نكته اینجاست كه حافظ به كدامین فن، تمامی این اقشار را بی هیچ واسطه و مقدمه ای، اسیر خویش كرده است؟ قرآنی كه در سینه اوست؟ قوت نظمی است كه بكار برده است؟ كلام عارفانه و سبك خاص شعری اوست؟ «آنی» است كه به اتفاق نظر در ابیات او جلب توجه می كند؟ چیست این كشش درونی شعر كه این گونه افراد را به سوی خود می كشد و در این كشش، آن و این نمی شناسد؟
پاسخ این همه جز آینگی شاعر چه می تواند باشد. آینه است. آینه ای كه جلوه زاری سحرانگیز را در مقابل چشم هر خواننده و شنونده به تصویر می كشد. چون طاووسی رنگارنگ و زیبا كه در آئینه خانه، تكثیر شده باشد بیننده از دیدنش به حیرت افتد. چنانكه بیدل ازتماشای جلوه زار طاووسی هستی در حیرت می آید و می گوید:
حیرت دمیده ام گل داغم بهانه ایست
طاووس جلوه زار تو آئینه خانه ایست
حافظ آنگاه كه از فراق و دوری یار به غصه و غم گرفتار می شود، آنگاه كه در ظلمت شب اسیر پنجه تاریكی می شود، آنگاه كه نیازمند جرعه ایست تا عطش از جان فرو نشاند، ناگاه صبح صادقش روی می نماید. دلش صفت آینگی می یابد و زبانش گویای اسرار می گردد. اسراری كه بر قوت شعر جامه بیان می پوشند. شاعر، دیدنی ها را چون آینه ای پاك، وامی نماید كه می فرماید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر كه این تازه براتم دادند
بعد ازین روی من و آینه وصف جمال
كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
این همه اما به آسانی حاصل نشده است. جور و جفا و صبر و ثباتی هم در كار بوده است و این انگار پاداش آن همه است كه می گوید:
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زكاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
كه بدان جور و جفا، صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شكر كز سخنم می ریزد
اجر صبریست كز آن شاخ نباتم دادند
شاخ نبات و همت شاعر و انفاس سحرخیزان سرانجام غبار غم از چهره می زداید و موجب رهایی می گردد كه خود می گوید:
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
كه ز بند غم ایام، نجاتم دادند
سحر و سحرگاه زمانی معنوی بشمار می رود كه اغلب محل تابش خورشید حقیقت است. گویی دروازه های آسمان باز می شود و اهل راز و نیاز و صافی دلان غمزده، غبار از چهره می شویند و در این زمان روشنی و عبادت ره بسوی یارمی برند. آینه حافظ در این جلوه زار از عالم بالانور می گیرد و بر سینه طالبان منعكس می گردد.
از این خرمن هركس به قدر همت خویش می برد و به قدر ظرفی كه مهیا نموده جرعه می نوشد. بدین سیاق بعضی از گویندگان در دوره ای كوتاه می آیند و می گویند و می روند و فراموش می شوند. برخی ماهی، سالی و برخی قرن و قرن ها در یادها می مانند و آثارشان محو نمی شود. كم نیستند چنین شاعرانی كه نقش آینگی را خوب ایفا كرده اند. رسالتشان در «گفت» چیزی یا در اسلوبی خاص بوده است. از گذشته تا امروز، موارد بسیاری می توان یافت. مثل سبك هندی یا اصفهانی كه صائب تبریزی در آن شهره خاص و عام است در واقع مربوط به دوره ركود شعر فارسی است. مربوط به زمانی است كه شعر اصطلاحاً به كوچه و بازار آمد. این امر موجب شد تا انواع اصطلاحات از اقشار مختلف وارد شعر شود. اما صائب كه ابیاتش اغلب به شاه بیت معروف است، شاعری فراموش نشدنی است. مضامین بكر و ناب در كنار مفاهیم ملموس و قرینه كاری های هنرمندانه اش، او را به شاعری تبدیل كرده است كه به هر حال در سبك هندی، شهرتی بخصوص دارد. او هم بنوعی آئینه در دست بیان داشت و انعكاس نورش همچنان پابرجاست.
در این سبك صد البته كه نام بیدل دهلوی فراموش ناشدنی است. بیدلی كه آثار شعرش در روزگار كنونی هم پیداست، شاعری كه در سالهای اخیر كم و بیش معرفی شده و در ایران مورد توجه قرار گرفته است، او شاعری است كه با پرواز در قله های رفیع شعر، آینه پردازی ها كرده و بسیاری را در شیفتگی خویش، مفتون كرده است. چرا كه خود مفتون اوست:
روشندلان چو آینه بر هر چه رو كنند
هم در طلسم خویش تماشای او كنند
پاكی چو بحر، موج زند از جبین شان
قومی كه از گداز تمنا وضو كنند
احمد معلم تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان