ممکن است ساعت ها و ساعت ها در یک روز با یک نفر حرف بزنید ولی هیچ چیز واقعی درمورد او ندانید. ممکن است جزئیاتی درمورد زندگی اش بدانید ولی نمی دانید که حقیقتاً کیست و خود واقعی ای که زیر آن ظاهر که از خود نشان می دهد نهفته است را نمی شناسید.
چند روزی از غرق شدن سانچی می گذرد و اخبارو تحلیل ها فروکش کرده است اما تازه اول ماجرای انهایی است که عزیزانشان رااز دست داده اند ، زندگی ادامه دارد و بعد از هر سوگ باید دوباره به آن سلام کرد.
همه زن ها در حرف هایشان می گویند به شوهرمان آنقدر اعتماد داریم که برایمان مهم نیست اگر در جمع هزاران زن دیگر قرار بگیرند. اما در دلشان حتی می خواهند بدانند همان یک همکار زنی که در اداره آنها کار می کند چه شکلی دارد. و این به دلیل بی اعتمادی به همسرشان نیست بلکه از سر کنجکاوی های زنانه است.
وارد خانه که می شویم قبل از آنکه لباس های مان را عوض کنیم و یا آب جوشی برای درست کردن چای بگذاریم، دنبال کنترل تلویزون می چرخیم تا این جعبه سیاه کننده را روشن کنیم. از شبکه یک تا جایی که صدای خش خش آن در گوش بپیچد آن را بالا پایین می کنیم اما غاف از این هستیم که صدای پاریزیت آن روی اعصاب زندگی مان است.
زمانی که زندگی تنگ و تنگ تر می شود، جایی که هزاران مسیر را رفته ای اما روزنه ای نور پیدا نشده است. وقتی که عرصه آنقدر فشار می آورد که ماندن در آن جایز نیست. آن زمان است که باید هر کسی راه خودش را برود تا بتواند مسیر جدیدی برای زندگی خود پیدا کند.
در زندگی هر زن و شوهری لحظه هایی وجود دارد که هرگز از ذهن شان بیرون نمی رود. لحظه ای که برای اولین بار همدیگر را دیدند، برای اولین بار اسم هم را صدا زدن و اولین باری که برای هم گل خریدند. اما روزگار کار می کند که گاهی این اولین ها در صندوق ذهن بایگانی شود و زوجین بدون توجه به آنها دل به تنهایی خود بدون وجود همسر بسپارند.
افراد به علل مختلفی دیگر کسی را در اطراف خود ندارد. کسی نیست که حرف دل آنها را گوش کند و بعد از اتمام صحبت هایش با کلامی او را آرام کند. هجوم سایه تنهایی بر سر فرد باعث می شود تا با هر توانی دارد فرار کند. آنقدر بدود تا دست از سرش بردارد و از هر سویی طلب یاری می کند.
ورود هر تکنولوژی در جامعه، خودآگاه و ناخودآگاه تغییرات عمده ای در نحوه زندگی افراد آن جامعه، اخلاقیات و سطح توقعات آن ها ایجاد می کند. اما بدا به حال زمانی که تکنولوژی وارد جامعه ای شود ولی فرهنگ استفاده از آن در بین مردم آن جامعه رواج نیافته باشد. در چنین شرایطی ست که هم تکنولوژی به هدف خود که ارتقا» سطح کیفی زندگی و رفاه حال کاربران می باشد، نرسیده است و هم با عدم استفاده صحیح و به هنجار از وسیله مورد نظر، زندگی به کام افراد جامعه تلخ می شود. اینجاست که شاعر می گوید:
ما ز فناوری چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!
در پیچ و خمهای مسیر زندگی، گاه همسران متوجه می شوند که دیگر صمیمیتهای روزهای گذشته در میانشان کم رنگ شده و دلگرمی هایشان نسبت به زندگی رنگ باخته است و این آغاز تلنگری برای یادآوری عشق های اول زندگی است.
هنوز هم هستند دخترانی که سیب گلابند ، مثل برفند ، مثل آبند اما گاهی داستان فرق می کند و چیزی که مهم است علت آن است ، می توان علت های مختلفی را برای آن در نظر گرفت اما بدترین ان زمانی است که مادر خانواده ، خود مسبب این رفتار شود.
هنوز با من هم سفره می شود ، صحبت می کند، می خوابد و می خندد دیگر خودم هم معنی خنده هایش را نمی فهمم انگار به من می خندد و می گوید: چقدر ساده ای تو!...نمی داند که من همه چیز را میدانم! میگویند واقعیت تلخ است اما نه به تلخی خیانت...خیانت واژه ی تلخیست؛ به راستی که خیانت حقیقتی زهر آگین فرود دشنه پی در پی بر پیکره زندگی است . هرگز «بخشیدہ» نمیشود آنکه به فروپاشی آشیانه ی عشق برخاست و دلی را پژمرد...
پسری 15 ساله ام. یک بازی روی گوشی نصب کرده ام و نمی توانم آن را ترک کنم! واقعا نمی شود! گاهی روزانه 11 تا 12ساعت بازی می کنم! هر چه می خواهم ترکش کنم، نمی شود! لطفا راهنمایی ام کنید. می ترسم ازدرس خواندن بیفتم.
ناشادی و کدر شدن روابط خانوادگی علل زیستی، روانشناختی، اجتماعی و معنوی دارد. باید هر مرد و زنی خود را یک محقق بداند. روش تحقیق علمی متناسب با زندگی را یاد بگیرند و سبب شناس شوند. لازم است مسیر زندگی مینرویی شود این مین ها را ذهن غفلت زده، دوستان نادان و دشمنان آگاه یعنی شیطان جنی و انسی در مسیر ما می گذارند.
این روزها کمتر کسی را میشود پیدا کرد که دست یک بخش از بدنش را به تیغ جراحی نسپرده باشد. دیگر خیلی زن و مرد و جوان و میانسال هم ندارد. انگار ویروسی به جان خیلیها افتاده که توانسته به آنها بقبولاند که «عزیزم! تو زیبا نیستی».
بیشتر ما از ایستادن در صف نانوایی گریزان هستیم و میخواهیم به هر نحوی شده از آن شانه خالی کنیم. نانی را هم که میخوریم خیلی به آن توجه نداریم و ممکن است در شرایط مناسب از آن نگهداری نکنیم و حتی آن حرمت گذشته را هم برایش قائل نباشیم.