بازی خیال و واقعیت
نگاهی به مجموعه داستانی «مرغ عشقهای همسایه روبهرویی»
مجموعه داستانی فرشته نوبخت حاوی شانزده داستان كوتاه به نامهای «این دل...، یك میز یك صندلی یك پنجره، مرغ عشقهای همسایه روبه رویی، خاطرات فراموش شده، ماه ومادر، یك فنجان قهوه بیتو، دور نزدیك، این خانه پنجره ندارد، فروشگاه بزرگ، زنی كه هیچ وقت نخندید، مادر در باران آمد، این آقای مطنطن، فاصله، زندگی كسالت بار آقای ت، میخكهای زرد و غبار» است.
تصویر جلد كتاب در نیمه بازی را نشان میدهد كه نور سفیدی از داخل اتاق به بیرون ساطع میشود كه برگرفته از فضای داستان مرغ عشقهای همسایه روبهرویی است كه اسم كتاب به نام همین داستان است.
(نور تند اتاق از پشت سر زن به درون راهروی تاریك میتابید....ص25).
در بیشتر داستانهای مجموعه علاقه خاصی بین نویسنده و نور دیده میشود. به نمونههای ذیل توجه كنید:
(چند دانه از آنها میافتد روی مژه هایم و باعث میشود كه همه جارا برای چند لحظه با رگه تندی از نور سفید ببینم....ص10).
(نور از لای پردههای حریر خاك گرفته روی میز و كتابها و دیوارها افتاده بود.....ص108).
(نور پنجره از پشت سرمن و مادر افتاده بود روی صورت خانم وكیل كه یك ابرویش را داده بود بالا و با حیرت میپرسید...ص99).
(طوری روبه نور و روبه روی تابلو ایستاده بود كه یك سوم صورتش كه طرف من بود...ص56).
داستانهای مجموعه مرغ عشقهای همسایه روبهرویی بیشتر تم اجتماعی دارند و رویكرد داستانها مسائل و مشكلات زنان است. داستانها به دلیل زاویه دید و دغدغههای شخصی نویسنده، در پرداختن به مسائل و مشكلات زنان قابل تامل است. این داستانها باور پذیر بوده و آدمها و شخصیتهای داستان دور از دسترس نیستند. آنها دركنار ما و با ما زندگی میكنند. در این یادداشت بهمنظور اجتناب از كلی گویی به بررسی كوتاه دو داستان از مجموعه میپردازم.
غبار
اگر جای نویسنده بودم نام چمدان را برای این داستان انتخاب میكردم. داستان غبار شروع خوبی دارد كه خواننده را در فكر فرو میبرد:
(وقتی به خانه پدری برگشتم دوتا چمدان داشتم كه توی یكی از آنها تو بودی یعنی خود خودت كه نه، منظور باقیماندههایی از توست كه من آنهارا گذاشته بودم توی چمدان طوسی رنگ بزرگی كه دو تا چرخ كوچك زیرش بود....)
كاش نویسنده تعلیق را حفظ میكرد و توضیح درباره چمدان نمیداد و تعلیق را تا آخر داستان حفظ میكرد.
داستان «غبار» داستان بازگشت است، بازگشت زن به خانه پدری یا بهتر است بگوییم به خودش. زن گرچه شكستخورده و ناكام از زندگی زناشویی است اما مانند بسیاری از زنان، گریه و زاری و شیون نمیكند و برعكس میخواهد تلاش كند تا مستقل باشد. به همین دلیل به خانه پدری پناه میبرد و اتاقك زیر شیروانی را پناهگاه خویش میكند. چرا كه هیچ دوست ندارد كسی به دیده ترحم در وضعیت او بنگرد. حتی در داستان مادر راوی هم برخلاف بیشتر مادران كه در مواجهه با چنین وضعیتی به شكوه و گلایه و سرزنش متوسل میشوند، در قامت یك مادر رازدار و صبور، ظاهر میشود. اتاقك زیر شیروانی نه تنها پناهگاه زن در روزهای جدایی است بلكه به روزگار كودكی و جوانی نیز وقتی راوی كار بدی میكرده، پناهگاه راوی بوده است. بنابراین انتخاب اتاقك زیر شیروانی تصادفی نیست و پس زمینه تاریخی در ذهن راوی دارد.
ماه و مادر
داستان ماه ومادر را به دلیل آوردن فضای وهم آلود و توصیف و تشبیهات خوب آن، از بهترین داستانهای مجموعه میدانم. حتی نام داستان ماه و مادر خوب و ماهرانه انتخاب شده است، ماه و مادر به لحاظ زیبایی قیاس جالبی است. همانطوركه دنوشر برای تشبیه زیبایی همسرش مادام نیرسن در مكتوباتش مینویسد:
« مادام نیرسن ماه شب چارده من، تو را صادقانه دوست دارم.»
داستان از تعلیق برخوردار است و چندلایه و رازگونه است. از آن دست داستانهایی كه بعداز خواندنش ذهن مشغول میشود و داستان رهایت نمیكند.
داستان، شب مهتابی را، به تصویر میكشد كه دو خواهر
- رباب و مه راز - سیبهای قرمز و زرد را درون حوض آب میریزند و به تماشای ماه رقصان در حوض مشغول هستند. مكان داستان خانه قدیمی است كه باغچهای دارد و حوض آبی، خانههایی كه در چاردیواریشان یادآور خانواده پرجمعیت مردسالاری است كه احترام به بزرگ خانواده
( آقا بابا) از مشخصههای برجسته آن است.
(آقابابا توی قاب پنجره ظاهر شد پشتش به نور بود و هاله سیاهی از هیكل بزرگش توی قاب سایه میزد صدا زد: پس این چای چی شد؟ ص42).
داستان حول محور خیال و واقعیت، گذشته و حال دور میزند. در داستان ماه مادر دو زن حضور دارند. رباب، كه سیبها را در حوض میریزد، طوریكه عكس ماه را در آب چندپاره میكند و مه راز كه باردار است و با سیبهای شناور بر سطح آب بازی میكند و به تصویر رقصان ماه در موج آب مینگرد.
(من میدانم به خاطر ماه است گاهی نیمهشب بیدار میشدم و ردش را تا كنار پاشویه میگرفتم مینشست همینجا و خیره میشد به ماه كه اغلب قرص كامل بود و وسط آسمان میدرخشید ص 41).
مه راز عاشق ماه است و به ماه شبیه، از طرفی بین مهراز و مادرش نجوایی است كه رباب از آن بیخبراست و به مه راز متذكر میشود.
(مادر گاهی با تو حرف میزد من از قاب پنجره میدیدماتان. ص41).
(نمی دانم چرا حالا یاد مادر افتاده ام...ص 40).
مجموعه داستانی مرغ عشقهای همسایه روبهرویی داستانهای تامل برانگیزی است كه از خواندن آنها لذت بردم، داستانهایی كه بیاغراق بگویم به راحتی نمیتوان از كنارشان گذاشت.
علی رشوند
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان