تحلیلی بر شعر آخر الزمانی استاد علی معلم دامغانی
شرحه شرحه است صدا در باد شب پا رفته است
نقل امشب نیست از بر ساد شب پا رفته است
بر اهل بی هنگ بی هنجار می کوفد باد
ضرب شب پا نیست ناهموار می کوفد باد
جگرم داغ ملامت نیست ،کسبم دشنه است
باز بی نفت است فانوسم، اسبم تشنه است
آب در چشمه نبود امروز چشمم نم خورد
چشمه در آب شناور بود اسبم رم خورد
می دمد ماه دو تارم کو ؟شب تنها نیست
زخمه آبستن هذیان است تب تنها نیست
آسمان را مه انبوه دگر خواهد کرد
نیمه شب خیل گراز از کوه سر خواهد کرد
بیشه دروا است ،خروش دد و دیو از قریه است
هله عوعای سگان است غریو از قریه است
آن طرف صخره کن است این باد تنگ ایمن نیست
مادیانها یله در تنگند تنگ ایمن نیست
هاله دستار هلال است زمین خواهد سوخت
تف توفان جلال است زمین خواهد سوخت......
هر صدایی که از دل بر می خیزد باد نفس آزا پاره پاره و نارسا می کند شب پایی وجود ندارد اینجا شب است جهان را ظلمت ظلم فراگرفته است و این قصه برای روزگار ما نیست مدتها است که سیاهی ظلم بر تاریخ بشریت سایه افکنده است از برساد دیو سیاه ظلم بر تارک تاریخ روشنایی حقیقت را برده است و برساد یعنی باران اول بهار که حیات حقیقی بشر از اوست مبعث رسول مکرم اسلام بود. رسولی که بشارت حق بود و باران بهاری که زندگی گلهای بهاری هم از اوست.
باد نفس بی شائبه می تازد. دهل شب پا را به دست گرفته است و ندا در می دهد آسوده بخوابید شهر درامن و امان است آی بنی آدم خوب گوش فراده ضرب کوفتن این دهل پی هنگ است .بی هنجار است .ناهماهنگ است. این ضرب شب پا نیست .طوفان انانیت نفسانیت انسانها است که روزه می کشد و صلای آسوده بخوابید را سر می دهد.
آنسوی تر را بنگر. مگر چشم نداری آنسوی تر را بنگر. این باد آنچنان شدید است که سنگها و صخره ها را از جای می کند .سنگها هم ایمن نیستند. دختران لاابالی و هرزه گرد مانند مادیانها آزاد و رهانید. آنسوی تر را بنگر. تنگ ایمن نیست. هیچ کس ایمن نیست. خوب گوش فراده .خوب نگاه کن. گویا درهای بیشه باز است. آنجاست: خوب نگاه کن. گویا تمام حیوانات وحشی، گویا تمام دد و دام در قریه جمع شده اند مثل اینکه شهرها و روستاها از آدمی خالی اند گویا هر چه دد و دیوند در قریه ها جمع شده اند مگر عوعوی سگان را نمی شنوی غریو دیوان را نمی شنوی که تمام فضای شهرها و روستاها را پر نموده است.
به آسمان نگاه کن روشنایی هست. ماهی هست اما نور آن در مه گم شده است معلوم نیست که این نور از کجا بر می خیزد. حقیقت وجود دارد و اما کجاست! خوب نگاه کن این هم یک علامت دیگر. هاله ای از مه دور هلال ماه را گرفته است. شب است و من به تو می گویم که اینجا آخر الزمان است. توفان جلال و قهر اسماء جلالی حضرت پروردگار ظهور کرده است وبشر به واسطه ظلم و تاریکی گناه به آخر کار خود رسیده است و من به توگویم که این طوفان قهر تمام زمین را می سوزاند نگهداشتن ایمان در این روزگار دشوار است. گوی آتشین به دست گرفتن است. آیا می خواهی این داستان را برای تو تعریف کنم یا نه آیا گوش فرا می دهی.
مه و ماه باهم تلاقی کرده اند شهبه ها تمام عالم رادر نوردیده اند و تو حتماً می دانی که شبهه چیست. حق و باطل طوری با هم تلاقی می کنند که تشخیص این دو از هم مگر برای اوحدی از پیروان حق که چراغ عقشان به واسطه ی عمل به دستورات حقیقی دین روشن شده است و با این چراغ با تمانینه و آرام گام بر می دارند غیر ممکن است.
آنچه آمد بیان ساده شعر آسمان فرسای استاد علی معلم دامغانی با عنوان "امت واحده از شرق بپا خواهد خواست" است. این مثنوی که بدون شک یکی از ماندگارترین اشعار آخرالزمانی تاریخ ادبیات جهان است هر خواننده آشنا بامقوله انتظار و آخرالزمان را که با زبان فصیح اما ثقیل استاد آشناست رابه وحشت و تعمق و تحیر وا می دارد وحشت ازآن جهت که ضرب آهنگ کلمات و موسیقی شعر و عمق مطلب آنچنان است که گویا خواننده از همان ابتدا صدای صور اسرافیل را می شنود که بانگ برخاستن و حشر سر می دهد و تعمق و تحیر به این دلیل وجود آدمی را فرا می گیرد که استاد آنچنان عالم خیال را به واقعیت روزگار ما نزدیک کرده است که هر انسان آزاده ای آنرا با عالم پیش روی خود در موافقت می بیند.
اشعار آخرالزمانی در این روزگار بسیارند. و اگر شعر را کلام مخیل بنامیم که نطفه آن در عالم خیال نقش می بندد من به خود اجازه می دهم که تمامی کتاب مستطاب "چنین گفت زردشت نیچه"، قسمت اعظمی از اشعار" هولدرلین " شاعر بزرگ آلمانی که محل مباحثه هایدگر فیلسوف شاعر آلمانی بود و حتی نظرات فلسفی جناب هایدگر و بسیاری دیگر از آنسوی مرز را و شعر قاصدک اخوان را و آی آدمها و افسانه نیما را و شعر" من خواب دیده ام" و" آیه های زمینی" فروغ فرخزاد را و حتی فیلمهایی چون ارباب حلقه ها و رمانهایی چون کوری ساراماگو، مسخ کافکا، نمایشنامه هایی چون کرگدن اوژن یونسکو را و ....بسیاری دیگر را شعر آخر الزمانی بنامم. منتها بر این باورم که شاعران در دو ساحت جمالی و جلالی حضرت حق قرار دارند و مگر نه این است که حضرت رسول(ص) می فرمایند: شاعران شاگردان خدایند.
و هم از این روی است که در این تقسیم بندی شعر قاصدک اخوان که خبر از قاصدک می گیرد و می گوید که
قاصدک هان چه خبر آوردی
وز کجا وز که خبر آوردی
خوش خبر باشی اما اما...
تا آنجا که می گوید:
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیارودیاری باری
برو آنجا که ترا منتظرند...
و شعر افسانه نیما و بسیاری دیگر را در ساحت جلالی حضرت حق قرار می دهم چرا که در این اشعار که البته از جانی شاعرانه برآمده هیچ امیدی به آینده نیست. شاعر خسته جان است. تنها است . هیچ نوری نمی بیند در ظلمت اسیر است و بشریت را به وقوع ظلمتی عظیم که همه را و جانهای همه را و عالم را چون فضای اتر هویگنس فیزیک دان فراگرفته آگاه می کند. مایوس است .سرخورده است. راهی به کوره راهی باز نمی کند. پیوسته در وحشت است. وحشت از بی نوری .وحشت از بی دینی. وحشت از عالمی عاری از خدا چنانکه نیچه درچنین گفت زردشت در معرفی ابرانسانش می گوید که ابرانسان به زمین معتقد است. توصیه می کندکه خدامرده است و انسان باید به زمین معتقد باشدو مدینه فاضله اش را می بایست در زمین بسازد . آن شاعر خسته جان و آن موسن کافر دماغ تا اینجا آگاه است که تقدیری دیگر برای عالم رقم خورده است و بشر به گردنه ای خطرناک تر از تمام دوره هایی که تا پیش از این در تاریخش دیده است رسیده است و از این رواست که پس از تألیف کتاب" چنین گفت زردشت "که بحق یکی از فصیح ترین روایتهای آخرالزمانی در ساحت جلالی حضرت حق است به زعم اندیشه خسته جان خود می خواهد اخلاقی دیگر را پس از بر هم زدن بنیانهای اخلاقی میراث گذشته در کتاب" فراسوی نیک بد" پی افکند و در این کتاب است که می گوید بشر از این پس باید در انتظار خوبیهای بزرگ و بدیهای بزرگ باشد.
کافکا در کتاب مسخ خود روایتی آخرالزمانی دیگر دارد و بی تفاوت و بی مایگی و بی جانی انسانهایی را به تصویر می کشد که البته زمینی اند و بعد آسمانی خود را فراموش کرده اند و اگر چه نامطلع از بیان حقیقت آنچه بر زبانش نهاده شده ، بواسطه روح شاعری خود همانگونه که رنج می کشد تنها وقوع انسانهای اینگونه را به نمایش می گذارد.
در کتاب" طاعون" البرکامو نیز دلهای انسانها دچار طاعون بی دردی است و در شهری طاعون زده که تمام روایت داستانش در آن می گذرد این بی دردی را به گونه ای ملال آور و بسیار دهشتناک در جلوی چشم تماشاگر به نمایش می گذارد.
اوژن یونسکو نیزدر نمایش نامه کرگدن اینچنین شهری را در خیالات خود می گذارند و داستان او روایتگر مردمانی است که بواسطه جدایی از آسمان مسخ می شوند و کرگدن می شوند. نظایر این گونه تغییرات در تمام فیلمها و حتی کارتونهایی که مانند جنگ ستاره ها در آن حمله ای از آسمان به زمین صورت می گیرد متصور است. آنچه در اینجا لازم به ذکر است این است که وجه تشابه تمام این اشعار تنها حول یک نکته می چرخد و آن این حقیقت است که تمامی این افراد در ساحت وجودی خود از یک بی دینی و یا یک ایمان ضعیف و نادرست رنج می برند. بررسی زندگی این شاعران و این آفرینندگان نمودهای آخرالزمانی گواه بر این مدعا است.
اما آنچه استاد علی معلم را از تمام این شاعران متمایز می کند ایمان بسیار مستحکم و چنگ اندازی شاعر به حبل المتین استوار ولایت و دین و بخصوص باور ورزی او به قرآن و اهل بیت است و هم از این روست که شاعر در ساحتی دیگر قرار می گیرد ساحت امید و دریافتن حقیقت انتظار. به سخن دیگر شاعر گرچه تا اینجا و ورود مقدمه شعرش با سایرین در یک تراز است اما امید و باور عمیق به آن حقیقت ازلی و مژده های قرآن و حدیث شوق اشتیاق و حرکت و گذر از وضع موجود و رسیدن به وضع موعود را در دل و جان شاعرانه اش روشن می کند .یعنی درست همان امری که قرآن وعده داده که مستضعفان زمین را وارث حقیقی زمین قرار دهد و جهان را پس از آنکه از ظلم و جور پر شده را پر از عدل و داد نماید شور و شوق را در دل شاعر بر می افروزد و آنچنان است که پس از این مقدمه دلهره آور و بیان واقعیت تلخ تاریخی که بشر در ان قرار گرفته رجوع به تاریخ ائمه می آورد و خط بطلان بر آنچه تاریخ تجربه گرا و تاریخ هرودتی در تبیین و تفسیر تاریخ بیان میکند می کشد که می خواهند حقیقت تاریخ را بر اساس تجربه تعبیر و و تبیین کنند. و خدا و هر گونه حقیقت قدسی و آسمانی را در این باره نادیده می انگارند اما در منظر شاعر دین باور هر تاریخ تفکری که سرآغاز آن نه بر اساس تاریخ انبیا باشد باطل است و از این روست که با رجوع به تاریخ انبیا خط بطلان بر تمام ایسمهای غربی و فلسفه هایی که براساس خرد جزءاندیش بشری است می کشد و ادامه می دهد:
کار صعب است در این راه بگویم
یا نه تو امانند مه و ماه بگویم یا نه
دوش نقشی به زمین آمد و نقشی بر خواست
آذرخشی بدرخشید و درفشی برجاست
میخ خرگاه فلاطون خر عیسی را کشت
پسر سایه سقراط کلیسا را کشت
شهر را مردم شنعار عمارت کردند
سدنه فلسفه او بار زیارت کردند
بارها جهد شبانان رمه را ایمن کرد
شره شاخ تراشان همه را ریمن کرد
لحن طنز معلم در ادامه بسیار جای تامل دارد. همچنانکه جرقه ای دیگر در رجوع به تاریخ انبیا در ذهن او درخشیدن می گیرد. شاعرتمام گمراهی های بشر را در اندیشه های فلسفی غرب می جوید. اندیشه هایی که با رها کردن حبل المتین استوار دین گمراهی عظیم بشر را رقم ز ده است و از این روست که شاعر را بر این باور مصر می کند که تمدن غربی بر روی پایه های تمدن شنعاری بنا نهاده شده است که روزگاری عذاب حضرت پروردگار بر آن نازل شده است و فلاسفه گمراه تاریخ که آن قسمت روحانی بشر را ندیده اند و به نوعی ابلسیند که" نفخت فیه من روحی" را ندید و بر آن اقامه دعوی نموده اند و به عنوان یک تمدن پی ریزی شده بر مبنای خردمندی بر آن مهر تایید زده اند. بیت بعدی باز مهر تایید بر روح دین باور شاعر می زند چه او پس از همه ی اینها به صراحت تأکید می کند که با آنکه پیامبران به سادگی حقیقت دین را که اساس زندگی و هدف خلقت است را برای مردمان بیان کردند و مردمان را گرد سایه دین جمع نمودند فلاسفه چنانکه بوجهل که بولحکم بود و فارغ التحصیل دانشگاه اسکندریه آن زمان و این لقب محمد مصطفی(ص) بر او نهاد آنچنان در بیان آنرا دشوار نمودند که همه از دین فراری شدند.
بند دیگر مثنوی حکایتی دیگر است و تجلی دیگر همچنانکه موسیقی شعر با وجود ثابت ماندن وزن عروضی آن تغییر می کند و در مایه ای دیگر در می آید شاعر صلایی دیگر درمی دهد تغییر مایه موسیقیایی و رفتن مثلاً از پرده عراقی به اصفهان با وجود ثابت ماندن وزن از شگردهای معلم در مثنوی سرایی است که اگر چه در اینجا جای بحث آن نیست اما تنها در یکی از شاعران می توان سراغ گرفت و آنهم حکیم نظامی گنجوی در خسرو شیرین است.
معلم با تکراراین بیت در همه بندهای این مثنوی بلند:
کار صعب در این راه بگویم یا
نه تو امانند مه و ماه بگویم یا نه
باز تکیه بر وجود شبهه در سر شناخت حقیقت دارد و این بار مژده می دهد:
هله در تیه یکی خواب اریحا را دید
کسی از سامریان اسب یشوعا را دید
نیل این قوم شمایید که نیلید از خشم
خصم راهید و رمه دشمن ایلید از خشم
این ابیات به شدت با موسیقی کلامی خاص اشعار معلم اوج می گیرد و بشارتی را نوید می دهد اشاره معلم به گرفتار آمدن قوم موسی در تیه ضلال و دستور تسخیر شهر اریحا و پیامبری یشوعا و نسبت دادن آن به وضعیت حال مشرق زمین و رکود و سکون و سقوط مشرق زمین و استفاده شاعر از این تشبیه غریب و بجا بسیار شنیدنی است. پس ابتدا داستان تیه را از اقوال مختلف تاریخی و تفاسیر معتبر ببینید. در تاریخ طبری و تفسیر زیبای کشف الاسرار و عدد الابرار رشید الدین میبدی نقل به این مضمون آمده است که:
قوم موسی از فرزندان دوازده پسر یعقوب بودند که چون یوسف فرمانروای مصر شد به مصر کوچیدند باز آنچنانکه تواریخ مختلف نقل می کند پس از یوسف فرعون مصر فرزندان یعقوب را در معرض آزار و اذیت قرار داد تا آنکه موسی منجی قوم یهود ظهور کرد و قوم موسی را از نیل گذرانید و فرعونیان را آنچنان که قران تصریح می کند نیل فرا گرفت و نابود کرد. سپس وقت امتحان فرا رسید و خداوند پس از آن هم اعجاز که برای قوم بنی اسرائیل از سوی پیامبرش حضرت موسی(ع) آمد دو امتحان را در سر راه آنها قرار داد. پس از جانب حضرت پروردگار فرمان رسید که قوم موسی می بایست به پاس آنهمه معجزات به جنگ جباران بروند آورده اند که جباران در شهر بلقا و اریحا ساکن بودند. در شهر بلقا فردی مستجاب الدعو بنام بلعم باعورا بود و داستان آن در قران آمده است و در شهر اریحاعجایب الخلقه ای بنام عجب بن عنق زندگی می کرد و باز همین تاریخ نویسان گه گاه اسطوره پردازنیز می شوند می آورند عجب عنق از فرزندان قابیل بود که از طوفان نوح جان به سلامت برد چرا که سرش به آسمان می سایید و طوفان نوح و آن دریای سیل آسا تا کمرگاه او درنمی داد. باری به هر حجت با فرمان خداوندگار از هر سبط بنی اسرائیل یکی انتخاب می شوند تا اطلاعاتی از شهر اریحا کسب کنند می گویند چون این دوازده نماینده به نزدیکی سرزمین اریحا می رسند بوسیله عجب بن عنق دستگیر می شوند و عنق این دوازده تن نماینده را به شهر می برد و رای مردمان شهر بر آن می شود تا این دوازده تن آزادگردند. باشد که با بیان عجایب شهر از حمله به شهر اریحا صرف نظر کنند. روایتگرانی که اینچنین داستانی را نقل می کنند می گویند چون این دوازده تن از چنگال عنق نجات می یابند با هم عهد می بندند که شرح ماجرا را برای قوم خود بازگو نکنند تا مگر از دلهره آنان جلوگیری شودو فرمان خداوندگار اجرا شود اما در رسیدن به میان قوم خود یازده تن از دوازده تن ماجرا را برای قوم بازگو می کنند.و تنها یشوعااست که در این میان رسم عهد بر جای می گذارد که البته بعد از موسی(ع) و هارون(ع) پیامبری بنی اسرائیل بدو می رسد. باز در ادامه از قول همین روایتگران می آید که با شنیدن ماجرا قوم بنی اسرائیل نزد موسی(ع) می روند و در ممام گلایه و بهانه که خاصیت قوم یهود است به موسی(ع) عرض می کنند که ما خانه و خانواده داریم و از عهده مبارزه با اینچنین اهریمنی برنمی آییم و تو و خدای تو به جنگ عجب بن عنق بروید...
و اینچنین است که موسی(ع) در پیشگاه خداوندگار به تضرع می نشیند و می فرماید: خداوندا تو خود آگاهی که من که پیامبر تو باشم اختیار خود و هارون را دارم و به همراه هارون برادرش گردن به فرمان حق تعالی می نهد و به جنگ جباران سرزمین اریحا می رود از آنسوی گفته می شود که عنق کوهی بدست گرفته قصد قوم بنی اسرائیل کرده بود تا این کوه را برسر بنی اسرائیل بکوبد و جملگی تباه سازد. در تاریخ طبری آمده است که چون موسی عنق را بدین هیبت می بیند در پیشگاه حضرت پروردگار به دعا می نشیند که مگر تو از عهده او برآیی و ازخداوند طلب کمک می نماید. می گویند دعا در دم به تیر اجابت می نشیند و پرنده دوزخی در آسمان ظاهر می شود و با منقارش سرکوه را آنچنان می کند که بر گردن عنق می افتد و موسی با عصای موسوی اش بر آرنج پای عنق می زند و این مخلوق عجیب را روانه دوزخ می کند. در بازگشت قوم موسی (ع) مستوجب تنبیه می شوند و در تیه گرفتار می آیند. آنچنان که باز از تواریخ و تفاسیری چون کشف الاسرار برمی آید تیه بیابانی بوده است بی آب و علف و قوم موسی چهل سال در آن زندانی می شوند بگونه ای که از راه باز می مانند.
می گویند در تمام این مدت ابری از آسمان بر این قوم سایه افکنده بود و آنان را از گزند آفتاب محافظت می کرد و برای آنها از آسمان غذا که گویا نوعی پرنده بود می بارید. مولانا جلال الدین بلخی در جلد اول کتاب مستطاب مثنوی در شعر بلند" از علی آموز اخلاص عمل" آنجا که از حضرت مولی الموحدین حضرت علی(ع) درخواست می کند که یا شخص آن جناب خود را معرفی کند یا آنکه او به اندازه تاب و توان خود در معرفی اش می کوشد می آورد" تو ابر موسی در تیه ضلال هستی" منتها فرق تو با موسی(ع) این است که سایه رحمت موسی چهل سال بر سر قوم بنی اسرائیل بود و سایه رحمت تو تا ابد بر سر مسلمانان است. این عارف شوریده حال گرفتار آمدن قوم موسی در تیه را نتیجه خشم موسی بواسطه عدم اطاعت از فرمان خداوندگار برمی شمارد و آن ابری که بر سر قوم بنی اسرائیل سایه گسترده بود را نتیجه عشق و علاقه موسی(ع) نسبت به قومش می داند.
باری به هرجهت پس از چهل سال قوم موسی از تیه خلاص می شوند. موسی(ع) و هارون(ع) در دیار ابدی رحل اقامت می افکنند و به دیار باقی می شتابند. باز از جانب حضرت پروردگار فرمان جنگ با جباران می رسد اما این بار یوشع بن نون پیامبر است.
با این مقدمه که گفته آمد اکنون معلوم می شود که استاد معلم چه تعبیر عجیبی را بکار برده اند. پس یکبار دیگر این ابیات را مرور کنیم.
تیه به پایان رسیده است یکی خواب آمدن شیوعا را دیده است استاد در ابیات بعد از این علت واماندگی مشرق زمین را و این رخوت و سکون واماندگی و خواب زدگی مشرق زمین را در اهانت به ساحت حضرت مولی الموحدین علی(ع) در واقعه دردناک ثقیفه بنی ساعده و جدا نمودن ثقل اکبر از ثقل کبیر(قرآن وعترت) می داند چنانکه درادامه می آورد:
هور بی شعله سر می زد و کیوان می سوخت
و هم می کاشت سواری که در ایوان می سوخت
ما سوی را به دم تیغ سوا می کردند
می شمردند جهان را و جدا می کردند
گریه روح روان بود که جان طغیان کرد
صبح تاراج زمین بود ، زمان طغیان کرد......
ادامه دارد......
عباس صالح