عموم هنرمندان درباره نقد ادبی و هنری بدبین هستند
عبد العلی دستغیب از پیشگامان عرصه نقد ادبی معاصر و از جمله افراد شاخص و شناخته شده این حوزه است از وی تاکنون 70عنوان کتاب و مقالات بسیاری در این منتشر شده است .که از آن جمله می توان به "فلسفه و حقیقت" اثر نیچه"،"فرهنگ و تعهد" اثر مردم شناس آمریکایی "مارگارت مید"،هر طور که بخواهید" اثر شکسپیر "رویکردهای نقد ادبی"،"هستی شناسی حافظ"، "مدرن و پست مدرن " با این نویسنده پرتلاش و سینه سوخته ی عرصه فرهنگ و ادب ، گفتگویی انجام داده ایم که در پی می آید.
نقد ادبی و هنری چه جایگاهی در توسعه و ارتقای آثار ادبی ما دارد و شما جایگاه نقد ادبی را در جامعه امروزخصوصا پس از انقلاب چگونه ارزیابی می کنید و چه مشکلاتی را در این باره می بینید؟
تاثیر نقد ادبی در پیشرفت ادبیات و هنر و جایگاه نقد ادبی را مطرح فرمودید:
طبیعی است که آثار ادبی و هنری دارای ایهام ها و دشواری هایی هستند که خواننده و بییننده عادی ممکن است نتواند آنها را درک و دریافت کند. از طرف دیگر ممکن است که ساختارهای هنری دارای اشکالات معنایی یا اشکالات صوری و فرمی باشند بنابراین اینجا نقد آثار ضرورت پیدا می کند یعنی نقد ادبی و آثار هنری به همراه خود نقد آن آثار را هم می آورند و این ضروری کار است. البته برخی از نویسندگان و هنرمندان که دارای شم و ذوق نقدی بوده اند درباره آثرا خودشان هم قضاوت کرده اند و این قضاوت آنها گاهی مربوط به ماهیت آثار بوده و تعریف از آثار و گاهی انتقاد از آن . برخی از نویسندگان از نوشته ها و آثار خود هم انتقاد می کنند نمونه بارز تولستوی نویسنده روسی است بعد از اینکه وارد سلوک عرفانی شد در کتاب "هنر چیست؟" از آثار بسیای از هنرمندان و نویسندگان، از جمله خودش انتقاد کرده حتی از "جنگ و صلح" خودش که یکی از بزرگترین رمانهای جهان محسوب می شود. در آثار قدیمی ما هم انتقاد ادبی وجود داشته و علمای کلام و فیلسوفان و شاعران و نویسندگان از کار خود ودیگران انتقاد کرده اند و این انتقادی که در گذشته در آثار ادبی و هنری ما وجود داشه البته مدون نبوده و بیشتر به صورت پراکنده بوده است در تاریخ نقد باید گفت که افلاطون و ارسطو در یونان نخستین کسانی بوده اند که این نوع نقد ادبی را مدون کرده اند.
و باید گفت که در گذشته نقد ادبی به صورت شفاهی و فلسفه ادبی بصورت کتبی وجود داشته است . درباره نقد ادبی یکی از بزرگان نقد ادبی به نام نتروپ فرای "که کانادایی است، مطلبی را گفته که بسیاری تازگی دارد با این عنوان که : "عموم هنرمندان درباره نقد ادبی و هنری بدبین هستند و دوره رمانتیسیزم ناقد شعر و داستان را طفیلی می دانستند و دلیل آنها این بود که ناقد ادبی، محصول کار آنها را به صورت کتاب در می آورد و تا حدودی از آن خودش می کند و از این راه امرار معاش می کند. از طرف دیگر، چیزی به هنرمند و نویسنده نمی دهد. یعنی فرض کنید بسیاری از آثار نقد ادبی به طوری جامع و مانع است که خواننده لزومی به ارجاع متون نقد شده ندارد و آن را کافی می بیند. و ناقد ادبی روی دست هنرمند و نویسنده بلند می شود و پولی هم از این بابت به دست می آورد. بنابراین نویسندگان آن دوره، ناقد ادبی را طفیلی می دانستند.
"نتروپ فرای" در جایی دیگر می گوید: متون ادبی در ابتدای مطلب خاموش هستند و این ناقد ادبی است که آنها را به صدا در می آورد یعنی آن آوای خاموشی که در متن وجود دارد ناقد ادبی آن را آشکار و بارز می کند و آن را با صدای بلند برای دیگران توضیح می دهد.
این نکته برای من بسیار قابل توجه و جالب است البته نقد یک جهت دیگر هم دارد و آن جهت شالوده شکنی آن است. برخی از ناقدان، انتقادهایی که به یک متن یا یک شعر وارد می کنند در واقع تا حدودی تعرضی و تخریبی است البته اگر این نقد همراه با راهنمایی و رعایت جوانب متن نقد شده ، باشد می تواند برای نویسنده آن اثر هم موثر باشد وبه قول سعدی :
"تا متکلم را عیب نگیرند، سخنش کمال نپذیرد"
بنابراین همانطور که گفتم نقد ادبی صورت کار ادبی است. یعنی هر اثر ادبی همراه با خودش، لزوم نقد را هم ایجاد می کند حالا خواننده و بیننده عادی قضاوت ذوقی دارد نه قضاوت علمی. مثلا می گوید این رمان را خواندم از آن خوشم نیامد یا از فلان شعر خیلی خوشم آمد و ... ولی ناقد ادبی این را توضیح می دهد که شعر شاعر A از شعر شاعر B بهتر است یا اشتراک سعدی و حافظ در غزل چیست و کدامیک بهتر عمل کرده اند. اینها همه جزء وظایف ناقد ادبی است.
اما در ایران نقد ادبی به صورت مدون از اواسط دوره قاجار شروع شد و پیشرو نقد ادبی در ایران 2 نفر بودند. یکی فتحعلی خان آخوندی زاده که کتابی در نقد نوشته و دیگری میرزا محمد ملک خان ارمنی که او هم نقد سیاسی و اجتماعی می کرد و بر آثار شاعران و نویسندگان آن دوره هم نقد هایی نوشته اند. در دوره مشروطه کسانی مثل دهخدا، صادق هدایت، احمد کسروی، نیما یوشیج، میرزا رضا خان کرمانی و بعدها دکتر خانلری ناقدان خوبی بودند و نقدهای ارزشمندی بر آثار تحقیقی و ادبی آن دوره نوشتند ولی اینجا یک اشکال عمده وجود دارد و آن اینکه کسانی نبودند که کار اصلی خود را نقد ادبی قرار دهند. الان هم این اشکال وجود دارد یعنی فرض کنید کسی وجود ندارد که به غیر از نوشتن نقد ادبی به کار دیگری نپردازد مثلا دکتر خانلری هم شعر می گفت، هم مجله سخن را منتشر می کرد هم مدیر بنیاد فرهنگ بود و هم مقاله می نوشت و هم ترجمه می کرد و در کنار همه این کارها نقد هم می نوشت . طبعا نیروهای کسانی که کارهای متفاوت می کنند، پراکنده می شود در حالیکه ناقد ادبی باید همه نیرو و توان خود را صرف این کار کند و در کار خودمتخصص شود.
بعد از دکتر خانلری و دکتر زرین کوب و کسانی مانند دکتر یوسفی و پرویز داریوش که نقد ابدی هم می نوشتند و ترجمه هم می کردند، عده ای پیدا شدند که حدود و مرزهای نقد ادبی را آشفته کردند یعنی به جای نوشتن نقد ادبی، نظریه هایی از فیلسوفان غرب را اقتباس کردند و سعی کردند که آنها را با قالب متون و شعر و قصه ها بزنند یعنی در واقع آنها ایده ها و نظریه های فیلسوفان غربی را به آثار ادبی تحمیل کردند. امروز با بسط نظریه مدرنیستها و پست مدرنیست ها این غلو در نظریه پردازی که عاریه ای است بسیار شدید شده است و در مطبوعات ما پر است از نظریه پردازی هایی که پیدا است نویسنده آن مقاله یا کتاب، مفردات کار خود را نمی داند یعنی آن را از ترجمه های مخلوط فیلسوفان غربی اقتباس کرده و سعی می کند به کمک مفهوم هایی که غالبا در زبان اروپایی معنایی خاص دارد در زبان فارسی بیاورد و آثار ادبی ما را با این نظریه های عاریه ای نقد کند که البته تفسیر و تاویل است تا نقد ادبی و در این زمینه بایستی کسانی که وارد هستند و فلسفه و علم می دانند وارد میدان شوند و مسئولین هم کلاسهای نقد ادبی بگذارند و مقدمات کار را به علاقه مندان نقد ادبی بیاموزند و اگر این کار انجام نگیرد این نوع نظریه پردازیها و تفسیر و تاویلها سبب شود که مرتبه و مدارج توفیق شاعران و نویسندگان معلوم نشود و آنها (ناقدان) دچار کبر و غرور شوند و به اصطلاح در تکمیل و اصلاح کار خود نکوشند و این امر بسیار آسیب رسان است و باید کسانی که می خواهند نقد ادبی بنویسد مجهز به تخصص در این زمینه باشند و مقدمات کار را یاد بگیرند و ادبیات و تاریخ تحول آن را هم بداند یعنی یک شاعر معمولی را برتر و بالاتر از حافظ و مولانا حساب نکنند در مسئله ارزش گذاری اثر ادبی هم بذکر این نکته ضروری است که تا ناقد ادبی حائز زمینه های تخصصی لازم در این باره نشود صلاحیت نقد ندارد.
نظر انتقادی و پیشنهادی شما در احیای تفکر دینی در آثار ادبی چیست؟
دین یک مسئله ای است که به شمشیر دولبه شباهت دارد یک لبه آن مردم را متوجه خداشناسی و مروت و ... می کند و لبه دیگر این ایجاد دشمنی و نفاق، مثلا جملاتی از این دست که من حقیقت مطلق را می گویم و دیگران در کفر هستند و... که به گمراهی و ضلالت منجر می شود همچنین بسیاری از جنگهای مذهبی به واسطه همین تعبیر ها و تفسیرها بوده یعنی مسیحیان، مسلمانان را به اسم خداشناسی می کشتند یهودیان، مسیحی ها را و مسلمانان مسیحی ها را می کشتند که آنها باطل هستند و ما حق . جنگهای صلیبی که تا چند قرن طول کشید نمونه ای از این تعارض های بشری است که اگر گسترش پیدا کند طبعا همه در خطر هستند.
اما آثار دینی که بوجود می آید و برای تطبیق وضع موجود یا عقیده خاص هستند آثار هنری و ادبی و دینی محسوب نمی شوند و به قول فرهنگیان رنتوریک هستند یعنی بلاغت و ترغیب و تشویق هستند و آثاری هستند که در واقع جنبه خلاق گونه ندارندو به قول یونانیان پولتیک است.
مثلا آثارناصر خسرو، شعر نیست بلکه به نوعی دستورالعمل است یعنی رنتوریک است پولتیک نیست. در حالیکه آثار سعدی و حافظ خلاقانه و پولتیک است.
اگر سالهای اخیر را مورد توجه قرار بدهیم می بینیم که عده ای از نویسندگان بیمه شده اند و نویسندگان دولتی هستند و رسمی. اینها آنچه را که سیاست روز دولت اقتضاء می کند به نظم و نثر در می آورند یا به صورت قصه می نویسند و طبعا اینها تاریخ مصرف دارند و بعدها در گنجینه آثار ادبی و هنری جهان جایی ندارند. مثلا کتابهایی که در موردجنگ 8 ساله نوشته شده، عموما اینگونه اند. حتی کتاب "زمین سوخته" از احمد محمود را می توان یک گزارش مربوط به چند ماه اول جنگ دانست و جنبه هنری و خلاق ندارد.
البته بین نویسندگان دینی و متعهد، عده ای هستند که وقتی از آن قالب بخشنامه ها بیرون می آیند و کارشان جنبه پولتیک و خلاقانه پیدا می کند و البته موفق بوده اند ودر کل باید گفت بیشتر این اشعار و رمانهایی که مسائل 25 سال اخیر خصوصا جنگ را بیان کرده اند، کپی و تقلیدی است از آثاری که در روسیه نوشته می شد و مربوط به تحکیم دولت شوروی و حزب واحدی که در آنجا وجود داشت.وباید اذعان نمود که آثاری که در چین و اروپای شرقی هم بوجود آمد، همین آسیب را در بر داشت و نویسندگان خلاق روس یا اروپای شرقی در همان زمان هم به این آثار معترض بودند و آنها را آثار دولتی می دانستند.
خلاصه مطلب اینکه اگر کسی به واسطه وقوع جنگ یا چیز دیگری به هیجان بیاید و الهام را از درون خود بگیرد و احساسات خود و دیگران را درباره آن واقعه بیان کند. این اثر قابل توجه است و باید مورد نقد قرار بگیرد.
اما یک وقتی است که مثلا فلان دایره تصمیم می گیرد که فلان مساله مطرح شود و این را به عده ای از نویسندگان و شاعران بخشنامه می کنند و هزینه ای هم می دهند و حق التالیف را هم پرداخت می کنند و اگر آن نویسنده یا شاعر ذوق و قریحه ای هم داشته باشد، در چارچوب آن بخشنامه باید آن اثر هنری را بوجود بیاورد. همانطور که نویسندگان دولیت روسیه (شوروی سابق) در مدت 70 سال نتوانستند موفق شوند، در جوامع دیگر هم کسانی که می خواهند به سیاست روز عمل نمایند و جنبه ها هنری کار را نادیده بگیرند، هرگز موفق نخواهند شد و می بایستی هنرمند در خلاقیت خود آزاد باشد و از دل و ذوق و سلیقه خودش الهام بگیرد و بعدا معلوم می شود که ظرفیت و توانایی این نویسنده چقدر است و تکلیف او با ناقد ادبی و زمانه است و اینکه زمانه چقدر راز متن او را نگهداری می کند. مثلا در ایران چند صد شاعر داشته ایم ولی از میان آنها فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا، نظامی بسیار معروف و نامی شده اند. بقیه هم اگر چه هنرمند بوده اند ولی از توجه خاص و عام بیرون بوده اند.
شما به عنوان یک منتقد ادبی بفرمائید آیا ما در ایران چیزی به اسم رمان دینی داریم و در صورت مثبت بودن مولفه هایی را که یک اثر باید دینی باشد را بیان بفرمائید؟
بله رمان دینی داریم و اغلب رمانهایی که نوشته می شود عموما مسائل زیادی در آن مطرح می شود.
از جمله مسائل اعتقادی و دینی . ممکن است که نویسنده اسمی از آن نبرد اما هیات اثر نشان می دهد که این متن توجه به دیانت دارد. مثلا "بدلر" که یکی از شاعران بدبین فرانسه است و مفهوم های دنیوی و غیر مسیحی را در آثار خود بکار برده است آنطور که الیوت می گوید: او می خواست یک در مخفی به مسیحیت باز کند یعنی باید حسن دینی داشته باشد.
فرض کنید در رمانهای فارسی، در کتاب "نغمه در زنجیر" میثاق امیری این حس دینی وجود دارد والا قهرمانان داستان، مبارزان دوره شاه هستند که با حکومت شاه در مبارزه و ستیز هستند تیر اندازی می کند، به زندان می روند، کشته می شوند و ... ولی در مجموع در کتاب حس دینی وجود دارد.
همچنین می توان کتاب "مخلوق" فیروز زنوزی جلالی که درباره پیدایش موجودات است و از آدمیان صحبت می کند و در یک فضای تخیلی پدید می آید که در آن آدمیان سرگرم مناظره با خودشان هستند و از خود می پرسند که ما برای چه به دنیا آمده ایم آیا مقصدی نیز وجود دارد و... این سوال که این جهان آیا آفریننده ای دارد یا نه و اگر آفریننده دارد این بدیها و ظلمها و زشتی ها از کجا آمده اند و.... ر ا می توان یک رمان خوب دینی دانست.
البته مسائل دیگر از جمله وضع خانواده ها و معیشت آنها در آنجا طرح شده، ولی در کل این رمان در زمره آثار دینی است .
یک اثر ادبی مثل "برادران کارامازوف" می تواند هم جنبه های مادی و هم جنبه های معنوی و دیانتی را منعکس کند. چنانچه ما در آنجا قهرمانی مثل ایوان داریم که ایرادی در خلقت جهان می بیند البته او خدا باور است و قهرمان دیگری است به نام آلیوشا کارامازوف که یک مسیحی با ایمانی است و این دو قهرمان با هم صحبت می کنند و جدال و منازعه ای فکری و معنوی بین این دو، کتاب را پیش می برد، نویسنده سعی می کند که نظرات هر دو را منعکس کند. کارامازوف زیباترین چهره از یک شخص متدین است که در رمانهای جهان ظاهر شده است در این کتاب اصل قضیه این است که ما نسبت به آفرینش جهان و نظام آن چه نظری داریم: و می شود به این سئوالات پاسخ داد. ولی پاسخ قطعی ندارد به همین علت است که امروز هم می توانیم رمان داستایوسکی را بخوانیم
نحوه استفاده رمان نویسان از سوژه های دینی در روزگار ما چگونه است؟
نویسندگانی که در این زمینه فعال هستند مثل خانم ها زهرا زوایان، فاطمه تجار، آقای بنی عامری، کاتب، ابراهیم حسن بیگی، محمود اسعدی، سید مهدی شجاعی، جلالی و ... من کتابی نوشته ام به نام "به سوی داستان نویسی بومی" که حوزه هنری چاپ کرده و در آنجا از این نویسندگان نام برده ام.
البته پیش از اینها ما جلال آل احمد را داریم که در دوره دوم زندگانی خود به سوی دین و دیانت برگشت و "خسی در میقات" و "نفرین زمین" را نوشت و تز او این بود که در برابر سیطره تکنیک جهانی امروز ما باید به سمت دیانت برگردیم و قهرمانان داستانهایش در دوره دوم زندگانیش عموما اینگونه هستند و کسانی هستند که جنبه عرفانی در آثارشان است و دیانت را در معنای عرفانی می دانند و یکی از این اشخاص، دکتر شیرازپور پرتو است که در زمینه داستان نویسی فعالیت کرده ولی نامی از او برده نمی شود و نویسنده خیلی قدیمی است و با صادق هدایت هم همکاری داشته است.
تعامل دین و هنر چگونه می تواند به گسترش فرهنگی و معنوی کمک کند؟
دین و هنر هیچ منافاتی با هم ندارند و می توانند با هم همکاری داشته باشند به شرط آنکه دین را به معنای خداشناسی در نظر بگیریم یعنی اینکه به معنای قاعده و قانون الهی فرض نکنیم.
اگر کسی بتواند از شریعت بالاتر برود و به عرفان برسد، مسلما می تواند آثار هنری هم خلق کند اما اگر در دایره احکام شرعی باشد، نمی تواند موفق باشد مثلا مسجد شیخ لطف ا... که یک اثر هنری دینی است با آن رنگ آمیزی کاشیها و... انسان را متوجه آفریدگار جهان و زیبایی او می کند.همچنین نقاشیهای میکل آنژ ما را به خداشناسی و آفریدگار رهنمون می کند.
اگر دین به معنای وسیع کلمه باشد یعنی مناسب با خداشناسی باشد و اینکه آنرا به این معنا تعریف کنیم که انسان را از یک مرحله به مرحله دیگر برساند و در جستجوی سلوک باشد مبدع اثار هنری جاویدان می شود مثلا کتاب مثنوی مولانا یا نقشایهای سن سباستین که ساخته میکل آنژ است را بوجود می آورد. اما اگر محدود باشد به همین قواعد و قوانین شرعی و شریعتی، آنجا ادیان از هم جدا می شوند و مذاهب مختلف بوجود می آید و طبعا نمی توانند حضور یکدیگر را تحمل کنند و دین هم گرایش به توتالیتریسم پیدا می کند و مجالی برای بروز و ظهور هنر قرار نمی دهد.
بنا براین شرط اول برای پیدایش هنر دینی همان مطلبی است که عارفان گفته اند : "الطرق الی الله بعدد... " یعنی انسان باید آزاد باشد که در این راه سیر و سلوک به سوی معرفت و خداشناسی پیش رود.
و اگر او را درچارچوب قواعد و هنجارهای معینی محبوس کردیم او چون دیگر حق انتخاب ندارد بنابراین چیزی را هم که بوجود بیاورد، هنر والایی محسوب نمی شود و ماندنی و پایدار نخواهد بود.
بیژن مقدم