سقط جنين و نازا كردن در شريعت اسلام
مقاله ای از شهيد آيتاللّه سيدمحمد حسيني بهشتي
اشاره
عالم فرزانه، فقيه روشنبين، شهيد مظلوم، حضرت آيتاللّه سيدمحمد حسيني بهشتي (1307-1360) كه به تعبير امام خميني، مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود؛ در عمر پرثمر علمي و فرهنگي خود، آثار ارزشمندي را بر جاي گذاشته است.
يكي از آثار كوتاه ولي پر از دقت آن بزرگوار را كه توسط «بنياد نشر آثار و انديشههاي شهيد آيتاللّه دكتر بهشتي» تهيه و تنظيم شده است؛ مقاله ای است كه به موضوع سقط جنين و نازا كردن در شريعت اسلام ميپردازد. این مقاله در اصل، به زبان عربي نگارش يافته و به كنفرانس «اسلام و تنظيم خانواده» كه در مراكش برگزار شد ارائه شده است. مقاله مذکور به همراه مجموعهاي از مقالات نويسندگان از 22 كشور اسلامي، در دو جلد كتاب به نام «الاسلام و تنظيم الاسرة» در سال 1352ش در بيروت توسط «الدار المتحدة للنشر» انتشار يافته است.
در اوايل دهه پنجاه، سازمان بهداشت جهاني تصميم گرفت كنفرانسي را در رباط، پايتخت كشور مراكش، برگزار كند و ديدگاه انديشمندان مسلمان را در زمينه «تنظيم خانواده» به دست آورد. بدين منظور از صاحبنظران 22 كشور مسلمان دعوت كرد تا مقالاتي در اين زمينه ارائه كنند. در ميان دانشمندان شيعي از دكتر بهشتي نيز خواسته شد تا به يكي از موضوعات مورد بحث كنفرانس بپردازد. ايشان موضوع نازا كردن و سقط جنين را در فقه اسلامي و به ويژه فقه شيعه انتخاب كرد و مورد بحث و بررسي قرار داد و صورت مكتوب آن را با عنوان «حكم الاجهاز و التعقيم في الشريعة الاسلامية» به آن كنفرانس ارسال كرد. ايشان معتقد بود كه بحث پيشگيري تا حد مطلوبي مورد توجه قرار گرفته و در ميان فقهاي اسلامي تحت عنوان عزل از آن بحث شده است، اما بحث نازا كردن و سقط جنين، نيازمند بررسي جديتر است، لذا اين بحث را ادامه داد.
پس از آن فرصتي فراهم شد تا ايشان بتواند در داخل ايران، در محفلي علمي، زاويههاي مختلف اين بحث را بكاود. در اين جلسات انديشمنداني چون استاد شهيد آيتاللّه مرتضي مطهري و آيتاللّه محمدتقي جعفري و نيز دكتر كاظم سامي حضور داشتند، و يكي از نكات جالب توجه نيز مباحث و نقدهايي است كه توسط آنان مطرح شده است و درست از همين نقطه است كه بازگويي اين بحث را به عنوان يك مبحث علمي كه از سوي نظريهپرداز برجستهاي چون آيتاللّه بهشتي در چارچوب موازين اسلامي و فقهي مطرح شده است مينگريم و خوانندگان محترم نيز تنها از همين منظر مينگرند و نه از زاويه بيان فتوا و حكم شرعي براي مقلّدان كه ضوابط خاص خود را دارد.
كتاب «بهداشت و تنظيم خانواده»، مجموعهاي از چهار جلسه بحث و گفتگو در موضوع «بهداشت و تنظيم خانواده» به علاوه متن عربي مقاله ذیل و ترجمه آن ميباشد و تبیان این مقاله را با انکی تصرف در اختیار علاقه مندان قرار می دهد.
با درود به روح بلند شهيد مظلوم حضرت آيتاللّه بهشتي و ياران باوفاي انقلاب،از خداوند بزرگ علو درجات آنان و توفيق زنده داشتن نام و انديشه و روش آنان را می خواهیم.
سقط جنين و نازا كردن در شريعت اسلام و مذهب جعفري
پيش از آغاز بحث، اشاره به يك مسأله را ضروري ميدانم: پيامبر گرامي اسلام مسلمانان را به زاد و ولد و افزايش فرزندان تشويق ميكرد. از ايشان نقل شده است كه «بر شماست كه بر شمار فرزندانتان بيفزاييد تا فردا به وسيله شما فزوني گيرم.» (وسائل الشيعه، ج3، ص118)
اما به راستي انگيزه اصلي ايشان از اين دعوت و تشويق چه بوده است؟ آيا ميخواستهاند اسلام و امت اسلامي بدين وسيله در برابر تجاوزات بيگانگان حفاظت شود؟ آيا مقصود ايشان اين بوده است كه تعداد خداپرستان و غيرمشركان در كره زمين افزايش يابد؟ آيا ميخواستهاند در روز رستاخيز به فزوني امت خويش [در قياس با امتهاي ديگر] مباهات كنند؟ يا همه اين ها، و جز اين ها، از علل ديگري كه بر ما آشكار يا پنهان است، در كار بودهاند؟
در ميان رواياتي كه از پيامبر اسلام در اين باب نقل شده، به مواردي برميخوريم كه دلالت بر وجه و تعليل دوم [= افزايش موحدان در زمين] دارند. برخي از روايات منقول از اهل بيت ايشان نيز بر وجه سوم دلالت ميكنند.
اما، در كنار توجه به چنين تحريك و تشويقي از سوي ايشان، بايد دو نكته را در خاطر داشت:
1ـ آن چه از ايشان در اين مورد نقل شده صرفا بر تحريك و تشويق دلالت دارد، نه بر وجوب و امر. از اين رو، نميتوان با استناد به اين دسته از روايات حرمت استفاده از ابزارهاي پيشگيري از آبستني را اثبات كرد. از اين گذشته، در رواياتي جواز عزل، از پيامبر نقل شده است، و چنين رواياتي بر مباح بودن استفاده از ابزارهاي پيشگيري از آبستني، نظير قرص يا چيزهاي ديگر، دلالت دارند.
2ـ تشويق ايشان بر افزايش شمار مسلمانان، بر وجوهي مبتني است كه به تعدادي از آنها اشاره كرديم. اين امر هيچ ارتباطي با برخي رويدادها كه گاه پيش ميآيند و موضوع استيلاد يا افزايش فرزندان را براي يك مسلمان يا تمامي جامعه اسلامي حرام يا مكروه ميكنند، ندارد.
بنابراين، ميپرسيم، اگر فرض كنيم كه بارداري، زندگي يا سلامت مادر را به مخاطره مياندازد، آيا باز هم ميتوان از والدين خواست كه بيتوجه به چنان خطري، كه ناشي از بارداري است، همچنان در پي زاد و ولد باشند؟ آيا اگر چنين كنند باز هم ميتوان گفت كه از سنت پيامبر پيروي كردهاند؟
مورد فوق به شکل های ديگري نيز قابل فرض است. فرض كنيم امكانات و تواناييهاي فعلي مسلمانان فقط براي آموزش و پرورش و تأمين غذاي تعداد خاصي كفايت كند، و چنانچه چيزي بر اين تعداد افزوده شود آنان ديگر قادر نخواهند بود امور جامعه را سامان بخشند؛ آيا در اين صورت باز هم جايي براي تشويق مسلمانان به افزايش شمار فرزندان باقي ميماند؟ آيا اگر مسلمانان به مشكلات مذكور توجه نكنند و همچنان بر شمار خود بيافزايند، باز هم ميتوان ايشان را پيروان سنت پيامبر دانست؟ به هيچ وجه!
بر امت اسلامي، به ويژه علما و انديشمندان، و نيز مسؤولان امور است كه به ارزيابي شرايط و اوضاع و احوالي كه اينك در آنيم بنشينند، و در اين ارزيابي، خود را از تمامي تعصب ها يا تقليدها، و نيز پيروي كوركورانه از آرايي كه سازمانهاي جهاني تبليغ ميكنند، برهانند. بر مسلمانان است كه پس از اين ارزيابي، ضمن رعايت معيارهايي كه شريعت اسلامي تبيين و تعيين ميكند، مناسبترين و بهترين راهكارها را در اوضاع و احوال فعلي برگزينند.
نفس محترمه همان نفس انسان است كه كشتن آن نه به منظور اجراي حد باشد نه قصاص. اما آيا جنين، مصداق انسان است؟
اينك، پس از ذكر مقدمات فوق، به موضوع اصلي بحث باز ميگرديم: حكم شريعت اسلامي در مورد دو مسأله سقط جنين و نازا كردن.
سقط جنين
آيا سقط جنين را ميتوان قتل نفس ـ كه در شريعت اسلامي از آن نهي شده و گناهي بزرگ، بلكه از بدترين و بزرگترين گناهان، شمرده شده است ـ دانست؟ اصولاً نفس محترمه، كه اسلام قتل آن را در زمره كبائر محسوب ميكند، چيست و كدام است؟
پاسخ روشن است: نفس محترمه همان نفس انسان است كه كشتن آن نه به منظور اجراي حد باشد نه قصاص. اما آيا جنين، مصداق انسان است؟ در كدام مرحله از تكوين؟
قرآن كريم بيان ميدارد كه خلق انسان، اطواري دارد: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفةً في قرارٍ مَكين. ثمّ خلقنا النطفة عَلَقةً، و خَلَقنا العَلَقَةَ مُضغَةً، فخلقنا المُضغَةَ عِظاما، فكسونا العِظامَ لحما، ثمّ اَنشأناه خلقا آخر؛ فَتَبارَكَ اللّهُ اَحسَنُ الخالقين (سوره مؤمنون، آيات 14 ـ 12) همان انسان را از چكيدهاي از گل آفريديم. آن گاه او را نطفه گردانيده و در جايي استوار قرار داديم. سپس نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و آن گوشت استخوان كرديم و بر آن استخوانها گوشت پوشانيديم؛ پس از آن خلقتي ديگر انشاء كرديم. آفرين بر قدرت كامل بهترين آفريننده.»
در كدام يك از اين مراحل است كه قرآن جنين را انسان به شمار ميآورد؟ آن هنگام كه «سلالة من طين» است ـ يعني قبل از آنكه به جنين تبديل شود؟ نه.
آن گاه كه به نطفه تبديل ميشود و در «قرار مكين» مستقر ميگردد؟ نه.
آن زمان كه نطفه به علقه تغيير شكل ميدهد؟ نه. آنگاه كه علقه، مضغه ميشود؟ نه.
آن گاه كه استخوان در او پديد ميآيد؟ نه.
آنگاه كه تمامي استخوانها در جنين شكل ميگيرد و گوشت بر آنها ميرويد؟ نه.
پس چه هنگام؟
آن چه از آيات 14 ـ 12 سوره مؤمنون برميآيد اين است كه جنين آن هنگام به انسان تبديل ميشود كه خداوند خلقتي ديگر را عارض كند؛ خلقتي كه او را به موجودي متمايز از ديگر حيوانات تبديل ميكند و او را مناسب نام و عنوان «انسان» ميسازد.
اما ميپرسيم: اين موجود، در اين مرحله [خلقا آخر] چه چيز كسب ميكند؟ پاسخ اين پرسش را از قرآن ميجوييم كه هيچ باطلي در آن راه ندارد [لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه].
چون به قرآن نظر كنيم پاسخ خود را در اين آيات مييابيم:
«ذلك عالِمُ الغيب و الشهادة العزيزُ الرحيم، الذي احسن كلّ شيء خلقه و بَدَأ خلقَ الانسانِ من طين، ثمّ جعل نسلَه من سلالة من ماءٍ مَهين، ثمّ سوّاه و نَفَخَ فيه مِن روحه و جَعَلَ لكم السَّمعَ و الابصارَ و الاَفئدة، قَليلاً ما تَشكرون (سوره سجده، آيات 9 ـ 6) اين است داناي نهان و آشكار؛ آن عزيز مهربان. آن كه آفرينش هر چيز را نكو كرد و آفرينش انسان را از گل آغازيد. سپس، نژادش را از چكهاي از آبي پست گردانيد. سپس او را آراست و از روح خويش در او دميد و براي شما گوش و چشم و دل قرار داد، و شما كم سپاس گزاريد.»
جنين آن هنگام به انسان تبديل ميشود كه خداوند خلقتي ديگر را عارض كند؛ خلقتي كه او را به موجودي متمايز از ديگر حيوانات تبديل ميكند و او را مناسب نام و عنوان «انسان» ميسازد.
در داستان [خلقت] حضرت آدم نيز چنين ميخوانيم:
«فَاذا سَوَّيته و نَفَختُ فيه من روحي فَقَعُوا له ساجدين (سوره حجر، آيه 29) آن هنگام كه او را آراستم و از روح خويش در او دميدم، سجدهكنان در مقابلش افتيد.»
آيه اخير نشان ميدهد كه حضرت آدم حتي پس از آنكه جسمش آراسته شد هنوز شايستگي آن را نيافته بود كه ملائك بر او سجده كنند؛ اما پس از آنكه خداوند از روح خويش در او دميد به خليفه و جانشين وي در ميان مخلوقات تبديل شد و مورد تكريم الهي قرار گرفت. همان گونه كه حضرت آدم فقط بعد از دميده شدن روح [الهي] در وي به چنان مقام و مرتبتي نايل آمد، جنين نيز فقط بعد از دميده شدن روح است كه عنوان نفس محترمه ميگيرد.
اما روح چيست؟ آيا روح همين حياتي است كه ميان انسان و حيوان و گياه مشترك است؟ آيا چيزي است كه فقط در انسان و حيوان وجود دارد و گياهان را شامل نميشود؟ و يا چيزي است ويژه و مختص انسانها، بيآنكه حيوانات با وي انباز باشند؟
با دقت و تأمل در آيات قرآن معلوم ميشود كه روح امري است ويژه انسان، و منظور از آن نيز حيات عام و مشتركي كه در حيوانات، يا در حيوانات و گياهان، يافت ميشود، نيست.
علم جديد بحث از روح و ماهيت آن را كنار نهاده و ترجيح ميدهد به آثار و پديدههايي كه ظواهر روحي ميناميمش بپردازد. با اين همه، روشن است كه پديدههايي روحي وجود دارند كه مختص انساناند، و به همين دليل، چنين ظواهري بايد در ذات انسان داراي منشأ و سرچشمهاي باشند؛ همان سرچشمهاي كه انسان را از حيوانات متمايز ميكند و به او قدرت تسخير آسمان و زمين و هر آنچه را بر آن [و در آن] است ميدهد.
قرآن كريم از اين منشأ ناشناخته با عنوان «روحٌ منه» ياد ميكند، گرچه چيزي بيش از آن نميگويد. چنان كه ميدانيم، از پيامبر در باره روح پرسش شد، و به همين مناسبت اين آيه نازل گرديد: «و يسئلونك عن الروح، قل الروح من امر ربي، و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً (سوره اسراء، آيه 85) از تو در باره روح ميپرسند. بگو روح به امر پروردگار من است. و ما به شما جز اندكي علم نداديم.»
آشكار است كه عدم آگاهي از جوهر و ماهيت مبدأ مذكور با اذعان و اعتراف به وجود آن منافاتي ندارد. روح از اين نظر همانند خالق خود است، كه گرچه ميدانيم هست، اما از ذات وي هيچ گونه آگاهي نداريم. اساسا شايد به دليل وجود همين همانندي و شباهت، و نيز شباهتهايي ديگر، ميان روح و خالق بوده است كه خداوند فرموده است: «قل الروح من اَمر ربّي».
اين مسأله كه خداوند، روح را با خود نسبت ميدهد، شاهد ديگري بر اين مدعاست؛ چنان كه ميفرمايد: «و نَفَختُ فيه من روحي» (حجر 29، ص72)؛ «ثمّ سوّاه و نَفَخَ فيه من روحه» (سجده 9).
ما در اينجا قصد نداريم به بحث از روح و ماهيت آن بپردازيم، بلكه تنها در پي آنيم كه معناي «ثمّ انشأناه خلقا آخر» (مؤمنون14) را دريابيم. از آنچه تا كنون بيان شد دانستيم كه جنين پس از آنكه روح در آن دميده شد خلقتي ديگر مييابد. اين امر پس از طي مرحله «سوّاه» يا به تعبير ديگر، پس از آنكه خلق جسم با تمامي اعضايش پايان يافت، صورت ميگيرد.
داوري علي علیه السلام
در كتاب وسائل، روايتي از محمد بنيعقوب، به اسنادش از امير مؤمنان، علي علیه السلام نقل شده است. آن حضرت فرمود: «ديه جنين چهل دينار است، مني مرد تا زماني كه به جنين تبديل شود پنج جزء است. تا وقتي كه جنين است و هنوز روح به او تعلق نيافته، صد دينار؛ زيرا خداوند متعال انسان را از سلاله خلق كرده، كه همان نطفه است (اين يك جزء)؛ سپس سلاله به علقه تبديل ميشود (اين دو جزء)؛ علقه به مضغه تبديل ميگردد (سه جزء)؛ پس از آن استخوان در جنين پديد ميآيد (چهار جزء)؛ و سپس گوشت بر استخوان ميرويد و خلق جنين كامل ميشود و پنج جزء تكميل ميگردد. براي اين پنج جزء صد دينار است. صد دينار پنج قسمت است. ديه نطفه يك پنجم اين صد دينار است كه ميشود بيست دينار. ديه علقه دو پنجم صد دينار، يا چهل دينار است. ديه مضغه سه پنجم صد دينار، يا شصت دينار است. ديه استخوان چهار پنجم يا هشتاد دينار. و ديه جنيني كه بر استخوانهايش گوشت روييده، صد دينار كامل است. پس وقتي «خلق آخر» (كه همان روح است) پايان يافت ديه نفس كامل را دارد؛ يعني اگر پسر باشد هزار دينار و چنانچه دختر باشد پانصد دينار». (وسائل الشيعة ، ج3، ص498، كتاب الديات)
نظر محقق حلي در شرايع
گروهي از فقهاي ما، از جمله محقق حلي (2) بر طبق مضمون اين روايت فتوا دادهاند. محقق حلي در شرايعالاسلام چنين ميگويد: « ديه جنين مسلمان، در صورتي كه جنين كامل شده باشد، ولي هنوز روح به آن تعلق نگرفته باشد، صد دينار است؛ اين حكم براي جنين پسر يا دختر يكسان است. چنان چه روح به جنين تعلق گرفته باشد، ديه كامل براي پسر و نصف آن براي دختر پرداخت مي گردد؛ وجوب اين حكم در صورتي است كه به زنده بودن جنين يقين حاصل شود. و سكون پس از حركت، معتبر نيست زيرا ممكن است بر اثر باد باشد. كفاره در اينجا در صورت مباشر شدن در جنايت واجب ميشود [نه سبب شدن]. اگر خود زن حملش را بيندازد، چه به مباشرت و چه با سبب شدن، ديه آنچه را انداخته [از پسر يا دختر] بر اوست و در اين حال از ديه چيزي به او نميرسد. اگر كسي زن حاملهاي را بترساند و زن از ترس حملش را بيندازد، ديه بر ترساننده است. هر كس كه مال را به ارث ببرد، ديه جنين را نيز به ارث ميبرد، (الاقرب فالاقرب). اگر كسي زن را بزند و او هم جنين را بياندازد، و جنين نيز در اين حال بميرد؛ ضارب، قاتل محسوب ميشود و در صورتي كه عمدا چنين نموده باشد به قتل ميرسد؛ و اگر شبيه به عمد بوده، ديه را از مال خود ضامن است؛ و اگر به خطا بوده، عاقله ضامن ديه است. همين طور است اگر ناخوش بماند و بميرد، يا سالم بيفتد ولي مثل كساني باشد كه نميتوانند به زندگي ادامه دهند. در هر يك از اين حالات كفاره نيز بر او لازم ميشود.» (3)
[نظر صاحب جواهر (ره)]
فقيه بارع، صاحب جواهر، (4) در شرح خود بر شرايع ميگويد: «به هر حال، از نظر ما لازم نيست جاني كفارهاي بپردازد، و حتي هر دو نوع اجمال [مُحَصَّل و منقول] نيز در اين مورد وجود دارد. علت اين امر نيز اين است كه وقتي فرض بر اين باشد كه روح به جنين تعلق نگرفته، ديگر قتل معنا ندارد.» (5)
[نظر شهید ثانی (ره]
شهيد ثاني (6) نيز در روضه (7) گويد: «در اين مورد كفارهاي واجب نيست، مگر در قتل جنين، آن هم در تمامي حالات؛ زيرا وجوب كفاره مشروط به زماني است كه جنين مقتول داراي حيات بوده باشد. اگر روح به جنين تعلق گرفته باشد، چنانچه جنين پسر باشد ديه كامل، و اگر دختر باشد نصف آن پرداخت ميگردد.» (8)
از آن چه گفتيم روشن شد كه اسقاط جنين در صورتي قتل به شمار ميآيد كه پس از تعلق روح به آن باشد، اما قبل از تعلق روح، عنوان قتل بر آن صادق نيست ـ منظور ما از قتل، قتل نفس محرّمه يا نفس انساني است.
منظور از روحي كه در شرع از تعلق آن به جنين در آخرين مرحله سخن رفته، چيزي غير از حياتي است كه علم جديد براي جنين ـ و حتي براي نطفه، پيش از آنكه از مرد به رحم زن منتقل شود ـ اثبات ميكند
علم جديد
الف) ممكن است گفته شود كه اسقاط جنين در تمامي مراحل و حالات آن، قتل به شمار ميآيد؛ زيرا علم جديد روشن كرده است كه جنين از همان آغاز داراي حيات است.
پاسخ اين اشكال چنين است كه خود اين امر دلالت دارد بر اينكه منظور از روحي كه در شرع از تعلق آن به جنين در آخرين مرحله سخن رفته، چيزي غير از حياتي است كه علم جديد براي جنين ـ و حتي براي نطفه، پيش از آنكه از مرد به رحم زن منتقل شود ـ اثبات ميكند. اگر مرد نطفه خود را در خارج از رحم تخليه كرد (چنان كه در عزل چنين است) آيا ميتوان كارش را قتل، يعني قتل انسان، دانست؟ به هيچ وجه! پس اسقاط جنين، پيش از آنكه روح انساني به او تعلق گيرد، قتل انسان نيست، زيرا جنين در آخرين مرحله تكاملياش به انسان تبديل ميشود ـ آن هنگام كه روح به آن تعلق گيرد.
البته اگر كسي بخواهد اسقاط جنين را پيش از تعلق روح، قتل بنامد (9) ما با او مخالفتي نخواهيم كرد، به شرط آنكه آن را قتل حيوان بداند، زيرا بالاخره آن جنين هم موجودي داراي حيات است كه در آينده به انسان تبديل ميشود؛ ولي نميتوان قتل آن را در زماني كه هنوز به انسان تبديل نشده قتل انسان دانست.
در وسائل الشيعه از محمد بنيعقوب، از علي بنابراهيم، از پدرش، از ابنمحبوب، از عبداللّه بنغالب، از پدرش، از سعيد بنمسيّب روايت شده است: «از علي بنحسين [علیهما السلام] در باره مردي پرسيدم كه لگدي به زن حاملهاي زده است و زن هم حمل خود را مرده انداخته است. ايشان فرمود: اگر آنچه سقط شده، مضغه باشد، شصت دينار بر ضارب است. پرسيدم: مضغه چيست؟ فرمود: مضغه آن است كه وقتي در رحم جاي گيرد صد و بيست روز در آن بپايد. اگر جنين را در زماني بيندازد كه زنده و داراي استخوان و گوشت باشد و هر يك از اندامها شكل گرفته باشند و روح عقل نيز در آن دميده شده باشد، ديه كامل بر او واجب است.» (10)
در اين روايت كلمه روح به عقل اضافه شده است [روح العقل] تا بر اين نكته تأكيد ورزد كه منظور از روح [مضاف] روحي است كه ويژه انسان است و او را از ساير حيوانات متمايز ميسازد، نه حيات عام و كلي.
ب) در علم جديد گفته ميشود كه جنين در طول چند ماهي كه در رحم جاي دارد تمامي مراحل و دورههايي را كه جانداران در مسير تكامل خويش در ميليونها سال پشت سر نهادهاند، از سر ميگذراند، و در هر مرحله از اين مراحل شكل مناسب آن را مييابد و بسياري از ويژگيهالي انواعي را كه قبل از انسان خلق شدهاند واجد ميشود و تنها در آخرين مرحله تكامل در رحم است كه به انسان تبديل ميشود. آيا اين سخن علم جديد تعبير ديگري از اين كلام قرآن نيست كه «ثم انشأناه خلقا آخر»؟ (سوره مؤمنون،14)
ما ميگوييم علم از وحي ـ يعني از قرآن كريم و سنت روشنگر قرآن در مورد اين موضوع ـ فاصله نميگيرد. آري، بسا پژوهشگري كه در عبارات فقيهان و روايان چيزي بيابد حاكي از اين كه جنين در آخرين مرحله، يعني پس از آنكه تمامي اعضاي بدني او شكل گرفتند، از حيات برخوردار ميشود.
اين سخن البته حاكي از آن است كه صاحبان چنين رأيي فرقي ميان حيات و روح عقل نمينهادهاند و ميپنداشتهاند جنين در مرحله تعلق روح ـ يا روح عقل ـ از حيات برخوردار ميگردد و پيش از آن، عنوان «جاندار» [= حيّ] بر او صدق نميكند. ما هيچ خردهاي برايشان نميگيريم و آنان را به خاطر چنين رأيي نكوهش نميكنيم، زيرا پيشرفت علم، ما را در فهم كتاب و سنت چنان مدد ميرساند كه پيشتر مقدورمان نبود. اما ظنّ ايشان به اينكه پيدايش حيات در جنين با تبديلش به انسان هر دو در يك زمان صورت ميگيرد، هيچ خللي در فهم حكم اسقاط جنين از كتاب و سنت براي آنان پديد نميآورد. چنان كه از كلام محقق حلي و شهيد ثاني و صاحب جواهر و ديگران دانستيد، آنان اسقاط عَلَقه و مضغه را محكوم به حكم قتل انسان نميدانند.
پاورقيها:
1 ـ وسائل الشيعة، ج29، ص312 (باب 29 از ابواب ديات اعضا).
2 ـ ابوالقاسم نجمالدين جعفر بنحسن حلي، معروف به محقق اول، متوفاي سال 676ه.ق وي يكي از بزرگان فقه جعفري بود.
3 ـ شرائعالاسلام، ص397، 398 (كتاب الديات).
4 ـ شيخ محمدحسن بنمحمدباقر اصفهاني از بزرگان فقه جعفري، وفاتش به سال 1266ه. بود.
5 ـ جواهرالكلام في شرح شرائعالاسلام، ج6، ص742.
6 ـ زينالدين بنعلي بناحمد العاملي، از فقهاي بزرگ شيعه كه در 965 يا 966ه به شهادت رسيد.
7 ـ الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية كتاب اللمعة الدمشقية از شهيد اول، شمسالدين محمد بنمكي نبطي عاملي است كه از فقهاي بزرگ فقه جعفري به شمار ميآمد و در 786 به شهادت رسيد.
8 ـ الروضة البهية للشهيد الثاني، ج2، ص373.
9- اسقاط جنين در صورتي قتل به شمار ميآيد كه پس از تعلق روح به آن باشد، اما قبل از تعلق روح، عنوان قتل بر آن صادق نيست.
10- وسائل الشيعة، محمد بنحسن بنعلي بنحسين حر عاملي، ج3، ص118
1. وسائل الشيعة، ج29، ص312
2. الروضة البهية، شهيد ثاني، ج3، ص498
3. شرائعالاسلام، ص397 و 398
4. جواهرالكلام في شرح شرائعالاسلام، ج6، ص742
5. الروضة البهية للشهيد الثاني، ج2، ص373
نویسنده: آیت الله سید محمد حسینی بهشتی
تنظیم برای تبیان: رهنما، گروه حوزه علمیه
منبع: نشريه پيام زن، ش112