تبیان، دستیار زندگی
دعوت‌نامه‌ای از سوی شهیدان آمده است. بعضی می‌گویند «همت» است و عده‌ای می‌گویند «قسمت»؛ اما نه، به راستی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات سفر به مناطق عملیاتی

گروه فرهنگ پایداری: برخلاف خیلی از ما که فکر می کنیم  یاد کردن از شهدا و بازدید از مناطق جنگی هشت سال دفاع مقدس و سرزمین هایی که روزها شاهد رشادت و شب ها ناظر عبادت بزرگ مردان و دلیران این قرن بوده، فقط مخصوص بهار و نسیم روح بخش آن است ، عده ای حتی در گرمای تابستان هم به عشق شهدا پا در بیابان هایی می گذارند که یاد و خاطره شهدا در آن ها تا ابدیت زنده خواهد ماند و هر چند ذره ای از زندگی پاک و بی ریای آن سفر کرده های به وادی دوست را سرلوحه اعمال خود قرار دهند- و به قول مسئولین راهیان نور این اردوها باید در طول سال هم بر پا باشد - تا یادمان نرود تمام عزت و آرامشمان را مدیون چه از خودگذشتگی هایی هستیم . 

آنچه در پیش رو دارید خاطرات یکی از مسافران سرزمین های نور است که برای گروه فرهنگ پایداری تبیان نوشته است.

راهیان نور

در زندگی هر كس، فرصت‌هایی هست كه در آن روزهای خوبی را تجربه می كند. ما هم خوب‌ترین روزهایمان را در بیابان‌های جنوب گذرانده‌ایم. جاهایی كه می‌توان نامشان را سرزمین نور نهاد. جاهایی كه زمانی عده‌ای از عاشقان و عارفان، به فرمان حسین زمان خویش برای ستیز با ظلم، گرد هم آمده بودند.

• دعوت‌نامه‌ای از سوی شهیدان آمده است. بعضی می‌گویند «همت» است و عده‌ای می‌گویند «قسمت»؛ اما نه، به راستی «دعوت» است.

راستی چرا چنین مهمانی‌ای به راه انداختند؟ آیا تنها برای اینكه یادی از آن مردان عاشق كنیم و یا اینكه چند روزی را صفا كنیم و برگردیم و بعد از مدتی نیز فراموش كنیم و یا چند ماهی با شهدا زندگی كنیم؟ اگر هدف دعوت، فقط در این خلاصه شود كه بسیار كم است. بعید است ما را دعوت كنند برای مدتی خوب بودن. هدفی والا در كار است.

آری! دعوت شده‌ایم كه معنای زندگی را بفهمیم. بدانیم كه چگونه باید زیست. معنای لذت و عشق را درك كنیم. طعم زیبای عاشقی را بچشیم و با آن ادامه حیات دهیم. بدانیم اگر تا به حال زندگی زیبا نداشته‌ایم، چطور می‌شود زیبایش كرد و چطور می‌شود به هر كاری رنگ خدایی داد. پس سفر می‌كنیم به همان جایی كه بوی خدا می‌دهد؛ بوی بهشت، بوی حسین(ع)، بوی علی(ع)، بوی زهرا(س). میهمان كسانی می‌شویم كه خاكی بودند در عین آسمانی بودن؛ كوچك بودند در نظر خود و بزرگ در نظر دیگران. آشنایانی بودند غریب.

• كمی بعد از اذان مغرب به دوكوهه می‌رسیم. پادگانی دركیلومتر ده اندیمشك، مقر اول لشكر 27 حضرت رسول(ص) درطول دفاع مقدس. قبل از ورود باید بر سردر پادگان عشق سلامی دهی و از نام سردار سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان مدد بگیری و قدم بگذاری. اینجا قرار بی‌قراران است. چه آرام است دوكوهه! سكوتش حرفهای بسیار دارد! این آرامش و سكوت، از هزار فریاد بالاتر است.

جلوی حسینیه حاج همت در وسط پادگان، صفهای نماز جماعت تشكیل می‌شود. اینجا باید اقتدا كرد به شهیدانی كه پیش از ما قامت بسته‌اند؛ به همت، به متوسلیان، به ... .

به دوكوهه خوش آمدید. اینجا مكانی است كه بچه‌ها از شهر كه می‌آمدند كم‌كم برای جبهه آماده می‌شدند. اینجا بچه‌ها لباس شهر را در می‌آورند و لباس خاكی بر تن می‌كردند و رنگ و بویی دیگر می‌گرفتند، اینجا بچه‌ها راز و نیازهایی داشتند. این ساختمان‌ها، محل استقرار گردان‌های پیاده بود. امروز كاروانهایی كه می‌آیند، اگر بخواهند شب را در دوكوهه مستقر شوند، در این ساختمانها كه بازسازی شده اسكان می‌یابند. هر كدام از این ساختمانها مربوط به گردانی بوده: گردان عمار، میثم، كمیل، مقداد و...» حاج آقای پناهیان برای ما سخن می‌گفت؛ از دو كوهه و از مردان آن.

از خاكریزهای طلاییه بالا می‌‌رویم و بالای یك شیار می‌نشینیم و  سرداری از شهدا و از وظیفه ما در پاسداری از خون آنان می گوید.

• ماییم و بیابان. پاسی از شب گذشته است. بچه‌ها به ستون یك می‌ایستند تا پیاده‌روی در شب را تجربه كنند. در پیاده‌روی شب، بچه‌ها نباید حرفی بزنند. راهی را كه طی می‌كنیم، بیابانی است تاریك كه هیچ اثری از شهر و ساختمان وجود ندارد. چراغمان تنها فانوس‌هایی است كه با نور كم سوسو می‌زنند.

روی سنگ‌های بیابان می‌نشینیم و به توضیحاتی درباره پیاده‌رویهای رزمنده‌ها گوش می‌سپاریم: «بچه‌ها در این پیاده‌روی‌ها باید خیلی مواظب بودند كه در ستون حركت كنند و ستون را گم نكنند. از فرد جلویی عقب نمانند؛ چرا كه ممكن است راه را گم كنند و یا خوابشان بگیرد. كسی نباید حرفی می‌زد. این پیاده‌روی كجا و آن پیاده‌روی‌ها كجا و تازه بچه‌ها ساعت‌های طولانی می‌رفتند با كوله پشتی هایی پر از تجهیزات و اسلحه و مهمات.»

• صبح‌های منطقه خیلی زیباست. بچه‌ها با پخش مناجات روح‌بخش امیرالمؤمنین(ع) بیدار می‌شوند. نماز صبح را به جماعت می‌خوانیم و پس از زیارت عاشورا و صبحانه به مقصد بعدی حركت می‌كنیم.

• با گذشتن از پل سابله (محل درگیری رزمندگان اسلام با تانك‌های عراقی در عملیات طریق‌القدس) به منطقه عملیاتی فتح‌المبین می‌رسیم. منطقه باصفایی است. مقدس است و زیبا. از شیارهایی كه یادگار دوران جنگ است و هر یك خاطره ده‌ها شهید را در سینه دارند. با زمزمه «كجایید ای شهیدان خدایی» به سوی قتلگاه شهیدان می‌رویم و بر روی خاك‌هایی می‌نشینیم كه با خون و جسم شهیدان آمیخته است.

• در مسیر فكه، پاسگاه‌های عراقی و میادین مین پاكسازی نشده به وضوح دیده می‌شود. در این منطقه دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر1 انجام شده است. رزمنده‌‌ها حدود چهارده كیلومتر را در رمل‌هایی كه تا زانو در آن فرو می‌روی، راهپیمایی كردند و از میدان‌های مین، سیم‌های خاردار حلقوی و چتری و میل‌گردهای خورشیدی گذشتند و تازه آن وقت به خاكریز مقدم دشمن رسیدند؛ دشمن آماده، مسلح و تازه نفس. بچه‌ها در این منطقه واقعاً خوب جنگیده و حماسه آفریدند.

اینجا معراج شهدای گردان حنظله است و روایت عطش آن، كربلا را تداعی می‌كند.

طلائیه

• از خاكریزهای طلاییه بالا می‌‌رویم و بالای یك شیار می‌نشینیم و  سرداری از شهدا و از وظیفه ما در پاسداری از خون آنان می گوید.

هوا طوفانی شده و گرد و غبار همه‌جا را گرفته است. اینجا بوی كربلا می‌دهد. چه رازیست بین اینجا و كربلا؟ به راستی شهید میثمی چه دیده بود كه می‌گفت: «شهدایی كه در طلاییه ایستادند اگر در كربلا هم بودند، می‌ایستادند».

• به نزدیكی‌های اروند كه می‌رسیم، نخلهای بلند یكدست دیده می‌شود و در طرف دیگر نخل‌های سوخته و سر جدا را می‌توان دید. غروب روز جمعه به اروند می‌رسیم. نماز مغرب و عشا را می‌خوانیم. رودخانه اروند منشعب شده از دجله و فرات و كارون است. مهم‌ترین عملیاتی كه در این منطقه صورت گرفته، عملیات والفجر8 و كربلای3 بوده است.

عملیات والفجر هشت، مصادف بود با ایام فاطمیه. بچه‌ها روضه حضرت زهرا(س) می‌خواندند و می‌گفتند می‌خواهیم انتقام سیلی زهرا(س) را بگیریم. می‌گویند شب عملیات باران شدیدی می‌آمده. بچه‌ها كنار نیزارها با هم وداع می‌كردند و از یكدیگر حلالیت می‌طلبیدند.

در ساحل اروند، در تاریكی شب می‌نشینیم و مرغ خیال را تا كنار نهر علقمه پرواز می‌دهیم؛ ذكر مصیبت حضرت ابالفضل العباس(ع).

اروند حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. از خلوص بچه‌ها، از ایمان، از عشق و صفای بچه‌ها. چه غم انگیز است لحظه‌های جدا شدن از اروند، اما باید رفت. باید رفت و زندگی كرد. باید رفت و زانوی غم در بغل نگرفت و باید خوب به وظیفه عمل كرد. خوب دینداری كرد. آری! سخت است، اما باید رفت.

از دره‌های پستی تا اوج سربلندی

كی می‌توان رسیدن، بی رنج و بی مشقت

• در یك هوای گرفته و ابری به سمت شلمچه حركت می‌كنیم. از ماشینها كه پیاده می‌شویم، باران زیبایی شروع به باریدن می‌كند. اینجا كه قدم می‌گذاریم، خود را در كربلای حسین(ع) می‌بینیم. كمی اگر چشم دلت را باز كنی، صدای العطش بچه‌ها را می‌شنوی. بنشین روی خاك‌ها با خدای خود عهد كن كه از این به بعد خوب زندگی كنی. در این هنگام صدای شهدا را نیز می‌شنوی كه «تو چه می‌كنی؟ چرا دائم ندای چه كنم چه كنم سر داده‌ای و چرا به خود نمی‌آیی؟ چرا زیبا نماز نمی‌خوانی؟ چرا با عشق دینداری نمی‌كنی و چرا دائم توبه می‌كنی و می‌شكنی؟ چرا قول می‌دهی و درست نمی‌شوی؟ چرا روزی خوبی و روز دیگر خرابش می‌كنی؟ چرا زمان مناجات، حال تو خسته است؟ آیا با این حال و وضع می‌خواهی جزء یاران مهدی(عج) باشی؟ ...

اینجا شلمچه است؛ جایی كه عملیات كربلای پنج با رمز «یا زهرا» را به خود دیده است؛ عملیاتی كه پایان پیروزمندانه جنگ محسوب می‌شود.

• در حسینیه شلمچه جمع می‌شویم. باید وداع كنیم. حاج آقا پناهیان می‌خواهد سخنرانی كند. كاروانهای دیگر نیز جمع می‌شوند. انگار می‌خواهیم برای شهدا مراسم بگیریم. بغض گلویمان را می‌فشارد و سپس به قطرات اشك تبدیل می‌شود. حاج آقا نیز نمی‌تواند سخن را آغاز كند. با بغض درگیر می‌شود. از شلمچه می‌گوید و روضه وداع می‌خواند.

• تازه با شهدا رفیق شده بودیم. تازه راحت داشتیم حرف‌ها و دردهایمان را به‌شان می‌گفتیم. اما باید رفت...

خداحافظ دوكوهه، خداحافظ فكه، خداحافظ خرمشهر، خداحافظ اروند، خداحافظ طلاییه، خداحافظ شلمچه. خداحافظ دوستان خوب من.

خداحافظ ای روزهای خوش زندگی من!

خاطرات از : ایمان چیت ساز

آسیب شناسی اردوهای راهیان نور