دخترانی که دیوانه ی رویاهایشان هستند
«دخترهایی که دیوانه ی رویاهایشان هستند ، گاهی اوقات هم کلّه های خردمندانه ای دارن».اونوره دو بالزاک
مقدمه:
در این سرسام زدگی های روزمرّه و در این آشوب و خودخوری های بیهوده ی زندگی تکراری ، یافتن فرصتی برای مطالعه ، توفیقی لذّت بخش به تازگی به دستم آمد تا با داستان "دختری که خودش را خورد " نوشته ی سعید محسنی آشنا شوم و آن را بخوانم. وی این داستان را در سال 87 نوشته است اما در بهار 89 توسط انتشارات چشمه در 159 صفحه به چاپ رسیده است .
محسنی که دوره ی کارشناسی را در دانشگاه تربیت معلم گذرانده و کارشناسی ارشد کارگردانی نیز دارد، در دومین اثر داستانی خود،"دختری که خودش را خورد"، گزارشی صادقانه و صمیمی از وضع و حال یک دبیر تاریخ را ارایه می دهد که در پیچ و خم زندگی سرگردان است و راهی برای گریز از این تکرارگونگی وتنگنا می یابد.همسرش طاووس باردار است. مشکلات اقتصادی و اجتماعی وی را می آزارد. دیر به مدرسه می رسد؛چرا که فاصله ی منزل اجاره ای اش تا مدرسه زیاد است و اتومبیلش هم قراضه و خراب .
خلاصه ی داستان:
یک روز، راوی مثل خیلی از روزها با همسرش بگو مگو می کند و با حالت قهر با اتومبیل جوانان اش –که مثل خودش فرسوده شده – برای ماهی گیری به زاینده رود می رود ؛ به یاد جوانی اش. خوابی می بیند. هنگام بازگشت ،کیفی زنانه را در آب می یابد به خیال این که پر از پول است ؛ ولی کیف از نامه های شاعرانه و عاشقانه ی دختری نقاش به نام غزاله به پسری ناشناس ، انباشته است.کنجکاوی بر آنش می دارد که از دختر نشانی بیابد .سرانجام همه ی نامه ها را به سطل آشغال می سپارد تا هرگز دست کسی به آن ها نرسد .مادر زنش نیز کیف خالی را در انباری خانه می یابد و برای خود برمی دارد. به طاووس می گوید:« یادم نمی آید که تو چنین کیفی خرده باشی!» طاووس پاسخ می دهد : « تو خیلی چیزا یادت نمی آد !»
صحنه ی پایانی ،پیرمردی را در یک سوی زاینده رود خشک و بی طراوت نشان می دهد و پیرزنی را در حال جست و جو در زیر پل، به دنبال چیز گم شده ای ؛جایی که راوی کیف را یافته بود . پیرمرد می گوید که پیرزن از وقتی که رودخانه خشک شده در پی چیزی می گردد که شاید از روی پل به داخل آب انداخته است .
بررسی داستان :
"دختری که خودش را خورد" – که با زبان اول شخص مفرد روایت می شود – نثری ساده ، روان ، عامیانه والبته خالی از واژه های ادبی است؛ ولی نثری است صمیمی و در خدمت داستان. سبک به خصوصی ندارد به عبارت دیگر، نثری ساده که به خوبی داستان را پیش می برد و از این رو تا حدودی شبیه نثر غلامحسین ساعدی است. این امر در آثار نادر ابراهیمی به شکلی دیگر نمود دارد ؛ چرا که ابراهیمی به تک تک واژه ها و عبارات داخل اثر بسیار توجه می کند .
سعید محسنی با ترسیم تصویری زنده از شهر اصفهان،خیابان ها و آدم هایش، زاینده رود پرآب و خشک، آموزش و پرورش، مدرسه ، مدیر و معلمان و با طرح مسایل و مشکلات اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و خانوادگی، حال و روز نابه سامان یک دبیر تاریخ و اوضاع آشفته ی وی را در اختیار خواننده می گذارد که به درستی باورپذیرند و هنر نویسنده را در بازآفرینی فضاها نشان می دهد. بی هدفی ، ناامیدی ، زندگی تکراری و بیهوده ، فشار اقتصادی ، روابط و دوستی های بی پایه و اساس و عشق های پوشالی ، بی رحمی های مردم شهری نسبت به یک دیگر، آرزوهای کام نیافته و شکست های اجتماعی و خانوادگی و اقتصادی در این داستان ، نمود دارد.
داستان در بیست سی صفحه ی ابتدایی حرکتی کند و خسته کننده دارد؛ ولی کم کم به کشش داستان افزوده می شود و این ، زمانی است که غزاله و نامه هایش پا به میدان می گذارند . از این جا به بعد نویسنده به خوبی خواننده را در حالت تعلیق نگه می دارد تا داستان را دنبال کند . با این حال ، حرکت داستان کمی دیر آغاز می شود ؛ از قهر راوی کتاب با همسرش ، رفتن به زاینده رود و اتفاقات بعدی .
سعید محسنی گه گاه از واژه های نادل نشین و غیر ادبی استفاده می کند و بر برخی کلمات و عبارات ناخوشایند نیز تاکید فراوان می کند که این تکرارها در ترسیم فضا چندان موثّر نیستند ؛ مانند خلط سینه ،استفراغ و .... از سوی دیگر ،این واژه ها از آن جا که با بیان دبیر تاریخ همراه است، ناملموس می نماید چرا که معمولا بر زبان کسانی می آیند که فرهنگ پایین تری دارند نه یک معلم تحصیل کرده ی تاریخ .
نام سه حیوان در این اثر بارها و بارها تکرار شده است که بی تردید رابطه ای معنوی و نمادین را القا می کند : شترمرغ ، غزاله ، طاووس .شترمرغ ، نماد دورویی و فرد منافق است. غزاله همان گذشته ی طاووس است و دوباره از طاووس ، غزاله به وجود می آید. به عبارت دیگر برای غزاله(دختر نقاش) که شور و شعف و جوانی را با خود دارد، آینده ای جز طاووس را نمی توان انتظار داشت . طاووس، همسر راوی می خواهد نام فرزندش را غزاله بگذارد.این روند همین طور ادامه می یابد؛ پس نظر نویسنده این است که هر دختر جوان دوره ای را می گذراند ، ناگفته ها و خاطراتی رمزآلود چون غزاله دارد ، شوهر می کند و زندگی اش سرانجام چون حال و روز طاووس می شود و خاطرات را برای خود پنهان نگه می دارد.
در "دختری که خودش را خورد" رگه هایی از طنز نیز دیده می شودکه به جا به کار برده شده و نشان می دهد نویسنده ی جوان طبع طنز نیز دارد.
اشاره به نکته ای درست اما تلخ در این اثر جای تامّل دارد : اهل علم، ناگزیر هنگام ورود به زندگی زناشویی ،کتاب و مطالعه را کنار می گذارد و زندگی تکراری فرصت بروز استعدادهای وی را نمی دهد .
به طور کلی سعید محسنی در"دختری که خودش را خورد"توصیف رنج های زندگی یک دبیر تاریخ را با رمانتیسم عاشقانه ی دختر نقاش گره زده و داستانی جالب و موفق آفریده است البته با ضعف هایی مختصر.
گزیده ای از جمله های این کتاب
- 1 - آدمی که نمی تونه سرشو بذاره رو بالشو راحت بخوابه حتما یه دردی داره؛ اما بدون که فقط مردنه که هیچ دارویی نداره . ص 38
- 2 - ما در قبال رفتارمون مسئولیم چون این بچه ها از ما الگو می گیرن. ص 41
- 3 – معلمان باید الگوی دیگر اقشار جامعه باشند . ص66
- 4 - صدای آب مثل سکوت است . ص 50
- 5 - عاشقی درد بدتری است یا بی پولی ؟ و یارو جواب داد : گرسنگی نکشیده ای که هر دوتایش را فراموش کنی .ص 59
- 6 - شاید همین زیاد نخواستن از زندگی بود که وقتی به آن چه می خواستم رسیدم ، دچار یک جور بی انگیزگی شدم . ص 113
- 7 -کسی که به خودش فحش می ده، به بقیه بهتر می تونه فحش بده . ص 128
- 8 -نقاشی باید تصویرگر عریانی روح آدمی باشد . 140
- 9 -از خانوم های زیبا پرهیز کنید ، به خصوص اگه نقاش هم باشند . ص 143
محمد خلیلی ( گلپایگانی ) - تبیان