مقدمه
نخستین مدعیان
امام منتظر و اعلام قیامت
اعجاز صاحب الزمانی
از مهدویت تا الوهیت
كلام آخر
اعتقاد به منجی آخرالزمان یكی از وجوه مشترك تمام ادیان و آیین ها ست. پیروان این ادیان معتقد اند كه در زمانی نامشخص فردی از اعقاب پیامبرشان یا آن كه خدا در كتاب آسمانی شان وعده داده است ظهور می كند و دنیا را از داد و برابری آكنده می سازد. در كتاب مقدس، مجموعه مزامیر داوود در مزمور 37 و بند 29 آمده است:" نیكان، دنیا را به ارث خواهند برد و تا به ابد در آن سكونت خواهند كرد" بی گمان دین اسلام نیز از این موهبت الهی بی بهره نیست، در قرآن كریم در سوره قصص آیه 5 آمده است:" و ما می خواهیم كه بر كسانی كه در روی زمین به زبونی كشیده شده اند، منت نهیم( و نعمت دهیم) و ایشان را پیشوا گردانیم و ایشان را وارث گردانیم"
اعتقاد به منجی آخرالزمان را می توان از پایه های اساسی اندیشه و تعالیم شیعی دانست. آنچه "تشیع" را در طول زمان و در شرایط بسیار سختی كه توسط "سنت" پیرامون گرفته شده بود، نجات داد و زنده نگاه داشت، همانا اندیشه و اعتقاد به ظهور مهدی آخر الزمان است. اندیشه تشیع از چندین منشا تغذیه می كند كه یكی از آنها بی گمان اعتقاد به ظهور فرزند رسول خدا مهدی(عج) است.
در این نوشتار سعی بر آن داریم تا با نگاهی اجمالی بر تاریخ ایران به بررسی ادعاهای مهدویت بپردازیم، ولی در همین ابتدا باید متذكر شد كه ادعای مهدویت در تاریخ با ادعاهای دیگری نظیر نبوت و در نهایت الوهیت همراه بوده است.
نخستین نشانه های ادعای مهدویت را می توان در میان زیدیان یافت. " از فرق متعدد شیعه تنها چهار فرقه در ایران اهمیت خود را همچنان حفظ كردند:1- نصیریه كه در سده های شش و هفت به آن دسته از غلاتی اطلاق می شد كه به علی قدرت الهی یا نیمه الهی نسبت می دادند (كلیه فرق دیگر شیعه، از جمله اسماعیلیان اینان را ملحد و كافر می دانستند) 2- زیدیان 3- اسماعیلیان و 4- امامیه. "(1)
زیدیان آن دسته از شیعیان بودند كه امام پس از امام سجاد(ع) را نه امام محمد باقر، كه زید بن علی می دانستند. از این رو به زیدیان شهره شدند. تمركز این گروه از شیعیان بیشتر در ولایات شمال ایران در گیلان و دیلمان و طبرستان، در شمال افغانستان فعلی و همچنین در یمن بود. علویان طبرستان كه ساداتی از خاندان حضرت رسول بودند در میانه دوره عباسیان در طبرستان قدرت را به دست گرفتند و تا عهد سامانیان بر این منطقه و یا مناطق پیرامون آن، عادلانه حكومت كردند. در طول زمان شاخه های متعددی در زیدیه پدید آمد كه یكی از این شاخه ها جارودیه بود." جارودیه رهبران امت اسلامی پیش از علی را غاصب و كافر می دانستند. برخی از آنان به مهدویت محمد بن علی بن عمر بن علی بن حسین (نواده امام زین العابدین) صاحب طالقان (در بدخشان) معتقد بودند كه به امر المعتصم(27- 218) خلیفه عباسی به محبس افتاد. گروهی دیگر به مهدویت یحیی بن عمر بن یحیی بن حسین بن زید بن علی (از اعقاب امام سجاد) صاحب كوفه اعتقاد داشتند كه عاقبت در عهد المستعین (52- 248) كشته شد."(2)
اسماعیلیان گروه دیگری از شیعیان بودند كه در مصر، بخش هایی از سوریه و ایران، ابتدا در برابر خلفای عباسی و سپس در برابر تركان سلجوقی به قدرتی بلامنازع تبدیل شدند. اسماعیلیه ایران اگرچه نتوانستند قلمروی یكپارچه فراهم آورند ولی هسته هایی از دژهای مستحكم در سراسر ایران آن روزگار ایجاد كردند كه می توانست خطری بالقوه برای حكومت های سنی مذهب متعصب باشد. دژهای اسماعیلیان در كوههای البرز، در زاگرس و درارتفاعات افغانستان كنونی از قدرتی انكارناپذیر برخورداربودند.
در آن زمان بیشتر جمعیت ایران سنی مذهب بودند" در"كتاب النقص" "نصیرالدین ابوالرشید قزوینی"، كه از آثار جدلی شیعه در 560 ق است، كوششی در جهت به دست دادن جغرافیای نحله ای ایران به عمل آمده. مولف اظهار می كند كه خراسان و ماوراء النهر و بخشی از عراق( عجم = مركز ایران و محدود به اصفهان تهران و همدان و مشتمل بر شهرهای اراك(سلطان آباد)،همدان، گلپایگان، اصفهان، ملایر و كرمانشاهان) در كلام حنفی و معتزلی بودند، آذربایجان تا مرزهای آناتولی و همدان، اصفهان، ساوه و قزوین مذهب شافعی داشتند... نواحی لرستان، خوزستان، كرج(ابودلف در نزدیكی اراك)، گلپایگان، بروجرد و نهاوند پر از مشبهه یا مجسمه(اهل تجسم) بود و مازندران، قم، كاشان و آوه پیرو مذهب شیعه بودند."(3)
اگرچه اسماعیلیان در اعتقادات و باورها با شیعیان امامیه اختلاف داشتند ولی به خاطر برخی تشابهات در زمره گروه های شیعه قلمداد می شدند، آنان نیز چون شیعیان امامیه معتقد بودند كه امام از سوی امام پیشین انتخاب می شود. " اسماعیلیان، اسماعیل پسر امام جعفرصادق (ع) و پسر اسماعیل را امامان منصوص می دانستند. اما تا سال های دراز عقیده داشتند كه امامان، غایب وغیر فعال می باشند."(4) ایشان امامان پس از امام جعفر صادق را گمراه می دانستند.
گروه های شیعی در سده های نخستین اسلامی برای در امان ماندن از سخت گیری های خلفای عباسی، در حواشی قلمرو اسلامی به قدرت دست یافتند و حكومت های محلی ای چون ادریسیان(در افریقا) را تاسیس كردند. تلاش های اقلیت شیعه در نهایت در سال 297 ثمر داد و اسماعیلیان از این تاریخ تا 567 سلسله قدرتمندی را در مصر تشكیل دادند كه اسماعیلیان سایر مناطق قلمرو اسلامی را به نوعی تحت حمایت خود داشت." اسماعیلیان سراسر ایران، فاطمیان مصر را به عنوان امامان علوی راستین و اخلاف اسماعیل به رسمیت شناختند و در میان كلیه مسلمانان تنها آنان را به عنوان پاسداران میراث روحانی پیامبر شایسته اطاعت و فرمانبرداری دانستند. امام سرانجام با قدرت ظهور كرده بود."(5) ولی این وحدت چندات دوام نیاورد و دو دستگی در سال 487 پس از درگذشتالمستنصر خلیفه فاطمی رخ نمود. " المستنصر خلیفه فاطمی مصر در سال 487 دیده بر جهان فرو بست پسر كهتر المستنصر ... با نامالمستعلی به خلافت رسید. اما معروف بود كه المستنصر پسر مهتر خودنزار را امام آینده تعیین كرده است. نزار به پشتیبانی گروهی از سپاهیان ... سر به شورش برداشت و تنها دو سال بعد نایره شورش وی فرو نشانده شد...در داخل مصر و یمن بیشترینه اسماعیلیان ... المستعلی را امام راستین شناختند اما در سوریه در میان اسماعیلیان تفرقه شدیدی بروز كرد... اما اسماعیلیان ایران نه در آن هنگام، مداخله فعالی در مصر كردند و نه هیچیك از اخلاف مستعلی را به عنوان مدعی قدرت در مصر به رسمیت شناختند."(6) این اختلاف حتی با مرگ نزار خاتمه نیافت چرا كه شایع بود كه اسماعیلیان ایران پسر خردسال نزار را در الموت نزد خود نگاه می دارند، اگر چه این شایعه توسط هیچ یك از اسناد به دست آمده تایید نشده است ولی همین احتمال در آن زمان منشا برخی رویدادها شد كه مورد بررسی ما است.
روند رو به رشد قدرت اسماعیلیان در ایران با "حسن صباح" آغاز شد و ادامه یافت. به لطف نوشته های "عطاملك محمد جوینی" در كتاب"تاریخ جهانگشای جوینی" كه به فتوحات مغولان در ایران می پردازد، ما هم اینك به برخی اطلاعات موثق درباره اسماعیلیان و حسن صباح و اعقاب او دسترسی داریم. هولاكوخان مغول در سال 652 به تخریب و برچیدن تمام قلاع اسماعیلیه مبادرت ورزید. جوینی كه در ركاب وی در این فتوحات شركت جسته بود، بیان می كند كه در ابتدا تصمیم برآن بود كه كلیه كتب كتابخانه دژ الموت را در آتش بسوزانند ولی وی از خان مغول درخواست كرد كه برخی از كتب را در دسترس وی قرار دهند. از اینجا است كه اطلاعاتی از اسماعیلیه از خطر نابودی می رهد. جوینی دراین باره چنین گفته است: " آنچ مصاحف ( جمع صحف- كتاب ها) و نفایس كتاب بود بر منوال "یخرج الحی من المیت" از آن میان استخراج می رفت، مجلدی كتاب یافت مشتمل بر احوال وقایع "حسن صباح" كه ایشان آن را "سرگذشت سیدنا" خوانند. آنچ مقصود بود و مناسب لیاقت این تاریخ نقل افتاد."(7)
چنین است كه ما از آغاز كار حسن صباح اطلاعاتی به دستی می آوریم. دراین كتاب از قول حسن صباح نقل می شود: " من مذهب آباء خویش، مذهب شیعه اثناعشری داشتم، در ری شخصی بود"امیره ضراب" نام بر مذهب باطنیان مصر و هر وقت ما را با یكدیگر مناظره می بود و او مذهب مرا كسر می كرد و من مسلم نمی داشتم، اما در دل من آن سخن جای گیر بود، در اثنای آن بیماری مخوف صعب روی نمود، با خویش اندیشه كردم كه آن مذهب حق است و از غایت تعصب تصدیق آن نكردم." (8)
حسن صباح ازاین طریق به مذهب اسماعیلیه پیوست و مورد وثوق و اطمینان "عبدالملك عطاش" رئیس اسماعیلیان در اصفهان قرارگرفت و پس از وقایعی كه در پی جانشینی مستعلی و نزار و مرگ نزار پیش آمد" در مقام برجسته ترین داعیان به عنوان حجت امام شناخته شد. اصطلاح حجت ... به عنوان كسی بود كه در سلسله مراتب روحانی آرمانی پس از امام قرار داشت."(9) بدین ترتیب پایگاه خود را به عنوان رهبر اسماعیلیان ایران تحكیم بخشید و شیوه هایی را به كار گرفت و در آموزه های باطنیان تغیراتی ایجاد كرد. وی خواستار آن بود كه جنبشی در میان اسماعیلیان ایجاد كند و این جنبش به تغییر نگرش و تغییر در آموزه ها نیاز داشت. ""حسن صباح" به كلی درِ تعلیم و تربیت دربست و گفت خداشناسی به عقل و نظر نیست به تعلیم امام است چه اكثر خلقِ عالم، عقلا اند و هر كس را در راه دین نظری است، اگر در خداشناسی نظر عقل كافی بودی اهل هیچ مذهب را برغیر خود اعتراض نرسیدی و همگنان متساوی بودندی، چه همه كس به نظر عقل متدین اند، چون سبیل اعتراض و انكار مفتوح است و بعضی را به تقلید بعضی احتیاج است، این خود مذهب تعلیم است كه عقل كافی نیست و امامی باید تا در هر دور، مردم به تعلیم او متعلم و متدین باشند."(10)
آموزه تعلیم و مرجعیت تنها به باطنیان اختصاص نداشت و گروه های دیگر شیعه به ویژه امامیه به این آموزه اعتقاد داشتند. دراین آموزه جدید حسن صباح تعلیم و مرجعیت اندكی دگرگون شد " آن امامی راستین است كه برای اثبات امامت خویش دلایل عارضی و خارجی نمی آورد، بلكه تنها وجود خود او به عنوان برآورنده نیاز و تنها آن نیاز كه تعقل ما می تواند بنمایاند حقانیت وی را تنفیذ می كند. حسن می گفت این امام، امام اسماعیلیان است."(11) حسن صباح از این طریق می خواست موقعیت امام و بالنتیجه موقعیت خود را به عنوان حجت امام تحكیم بخشد و اطاعت مطلق پیروانش را در جنبش جدید همراه خود سازد. اسماعیلیان برای اثبات امامت تنها به تنفیذ امام از سوی امام پیشین و ادعای امام اكتفا می كردند و دلایلی چون حجت عقلی و افضلیت امام و ارائه معجزه را( كه مورد قبول شیعیان امامیه است) نادیده می گرفتند.
حسن صباح بسیار متشرع بود و در عمل به دستورات دین با نهایت دقت و سخت گیری عمل می كرد." "حسن صباح" بنیاد كار و ناموس بر زهد و ورع و امرمعروف و نهی منكر نهاده بود. در مدت سی و پنج سال كه در الموت ساكن بود هیچ كس در ملك او آشكارا شراب نخورد و در خم نریخت. تا به حدی كه شخصی بر قلعه نای زده بود او را بیرون كرد و دیگر بار بر قلعه راه نداد، و پسری داشت "محمد" نام، او را به شراب خوردن متهم كردند، فرمود تا او را بكشتند و قتل هر دو پسر خویشتن را بر آن حمل می كرد كه بعد از وفات او كس را خیال نیفتد كه دعوت برای ایشان كردست."(12)
"حسن صباح" در 518 درگذشت و پس از او "بزرگ امید" و سپس" محمدبن بزرگ امید" به ترتیب هر كدام تا سال های 532 و 557 به همان شیوه حسن صباح حكومت كردند. نخستین كس در سلسله اسماعیلیان حسن پسر محمد بن بزرگ امید بود كه از راه و رسم حسن صباح تخطی كرد." ولادت "حسن" در سنه عشرین و خمس مائه (520) بود، چون به سن بلوغ نزدیك رسید هوس تحصیل و بحث اقاویل(جمع قول) مذهب حسن صباح واسلاف خویش كرد و سخن دعوت را در آن شیوه صباحی و الزامات او نیك تتبع نمود و در تقریر آن بارع(نیكو- كسی كه در فضل و دانش بر همگان برتری دارد) گشت. چون آن نوع كلمات را به مواعظ و نكت (نكته)متصوفه در آمیخته بود و از تخریجات(آموخته ها) خویش به غث و سمین(سخن عالی) درین قالب ریخته، سخن های خطابی و امثال آن كه به نظر... عوام و مردم ناتمام اعجابی نمایند... پدرش از این شیوه عاری بود. پسرش بدین تلبیسات و تزویقات(حیله) در جنب او عالمی متفوق می نمود از آن سبب ضلالت اهل جهالت بالا می گرفت و عوام به متابعت او رغبت می كرد و چون از پدرش آن مقالات شنیده بودند در گمان می افتادند كه امامی كه حسن صباح وعده داده است این است."(13)
حسن بن محمد در زمان حیات پدر ادعا می كرد كه همان امام غایبی است كه اسماعیلیان بدان معتقد اند. ولی پدرش كه همچنان بر راه شرع و روش حسن صباح ره می سپرد، در نزد مردم این ادعای پسر را دروغ خواند." محمد(بزرگ امید) چون این حال بشنید و بر ظنون مردم واقف شد... بر پسر انكار بلیغ كرد و مردم را جمع آورد و گفت این حسن پسر من است و من امام نیستم بل از دعاة امام یكی داعی ام و هر كس كه این سخن مسموع و مصدق دارد كافر باشد و بی دین. برین موجب قومی را كه امامت پسرش را تصدیق كرده بودند به انواع مطالبات و عقوبات مثله می گردانید و به یك نوبت دویست و پنجاه نفس را بر الموت بكشت. ... حسن نیز از تبعه این خایف گشت و از پدر هراسان شد و... بر ابطال این اقوال و اثبات و استحكام مذهب پدر مبالغت ها نمود"(14) محمدبن بزرگ امید جمعی از جوانان را كه گرد پسرش جمع شده بودند دستگیر و به شدت مجازات كرد و حسن از بیم، تن به اطاعت پدر داد و منتظر ماند تا مرگ پدر او را به مقصود برساند. حسن پس از مرگ پدر بر جای او بنشست و در آموزه های حسن صباح تغییراتی عظیم پدید آورد"(حسن بن محمد بزرگ امید) در اوایل جلوس به جای پدر به هر وقت رسوم شرعی و قواعد اسلامی را كه از عهد حسن صباح التزام آن نمودندی مسخ و فسخ جایز می داشت... و در رمضان سنه تسع و خمسین و خمس مائه(559) بگفت تا در میدانی كه به پای الموت است منبری بساختند، چنانك روی به سمت قبله داشت. بر خلاف آنچ قاعده اهل اسلام و چون هفدهم رمضان رسید اهالی ولایات خود را كه در آن روزها به الموت استحضار كرده بود فرمود تا در آن میدان مجتمع شدند... او بر منبر رفت و با آن سرگشتگان روز برگشتگان به اغوا... چنان نمود كه از نزدیك مقتدی ... امام موهوم كه مفقود غیرموجود بود در خفیه نزدیك او كس رسیده است... كه امام ایشان درِ رحمت و ابواب رافت خود بر اسلامیان و بریشان نیز گشوده و ایشان را ترحم فرستاد و بندگان خاص گزیده خویش خوانده و آصار و اوزار(دستورات) و رسوم شریعت از ایشان برگرفته و ایشان را به قیامت رسانیده."(15)
منظور از قیامت در باورهای اسماعیلیه قیامت بزرگ و آخرالزمان بود. " این قیامت پایان یك دوره مذهبی و آغاز گسترش روحانی كمال اخلاقی نه جسمانی بود. پایان زندگی زمینی، زوال نمود ظاهری واقعیت، دست كم آنقدر كه برخوردار از معنی و مفاد دینی است، و نیز پایان شریعت زمانی فرارسید كه معنی باطنی واقعیت مشهود و آشكار گشت و آنچه از آن پس می بایست اهمیت داشته باشد صرفا حیات روحانی حالات باطنی نفس بود "(16)
حسن بر سر منبر پس از اعلام قیامت خطبه بلیغی به عربی ایراد كرد كه فردی آن را به فارسی ترجمه می كرد و برای مردم می خواند. "مضمون خطبه آن بود كه حسن بن محمد بن بزرگ امید خلیفه و حجت و داعی ماست و شیعه ما در امور دینی و دنیاوی مطیع و تابع او باشند و حكم او محكم دانند و قول او قول ما شناسند و بدانند."(17)
اعلام قیامت مستلزم شرطی بود كه حسن از پیش ادعا كرده بود كه دارای آن است. وی ادعا داشت كه نه فرزند محمد بن بزرگ امید كه فرزند یكی از اعقاب نزار است كه پنهانی در الموت نگاه داشته می شد. وی ادعا می كرد" و امروز من كه حسن ام می گویم خلیفه خدای بر روی زمین منم."(18) ولی همین اعلام قیامت وسیله ای برای قتل او شد جوینی روایت می كند" از جمله كسانی كه هنوز از خدای ترسی و دیانت رایحه ای به مشام ضمایر ایشان می رسیده است یكی برادر زن حسن بود كه او را "حسن بن نام آور" گفته اند... چنانك در تواریخ مسطور است او بر افشای آن فضایح و اضالیل(گمراهی ها) صبر نتوانسته است كردن... روز یكشنبه ششم ربیع الاول سنه احدی و ستین و خمس مائه(561) بر قلعهلمسر حسن مضل را به كارد زد. "(19)
حسن نخستین فرد از میان اسماعیلیان ایران است كه ادعا كرد كه امام غایب است و ظهور كرده است. لازم به ذكر است كه امام آخرالزمان از نظر اسماعیلیان نه مهدی پسر امام حسن عسگری كه یكی از اعقاب نزار بن المستنصر بود. از این رو حسن با ادعای اینكه از اعقاب نزار است و با اعلام قیامت بر این باور تاكید داشت. پس از حسن پسرش محمدبن حسن به همان شیوه پدر ادامه داد." پسر او( حسن) محمد... كه نص امامت بروكرده بود نوزده ساله بود كه به جای پدر نشست... در اظهار بدعت كه دعوت به قیامت می خواندند و اباحت از لوازم آن می افتاد از پدر غالی تر بود." (20) ولی او نیز در سال 607 به زهر كشته شد. این دو، تنها امرای اسماعیلی هستند كه به مرگ طبیعی نمرده، بلكه به قتل رسیده اند.
با مرگ این دو تن، داستان قیامت در میان اسماعیلیه نیز به پایان رسید. پسر محمد دوم"جلال الدین حسن" با پذیرش مذهب سنت به تقابل میان اسماعیلیه و دنیای اهل سنت كه با اعلام قیامت، شدت یافته بود، خاتمه داد." بعد از او به حكم ولایت عهد پسرش"جلال الدین حسن" به جای او بنشست و هم از ابتدای جلوس اظهار مسلمانی كرد و قوم و شیعت خود را به توبیخ و تشدید از الحاد منع كرد و بر التزام اسلام و اتباع رسوم شرع داشت."(21)
چنانكه پیش از این آمد ادعای مهدویت در تاریخ با ادعاهایی چون نبوت و الوهیت همراه بود. حروفیان گروهی هستند كه رهبر آنان در كنار ادعاهایی چنین، باور داشت كه صاحب اعجاز صاحب الزمان است. نخستین نشانه های ظهور و بروز این گروه در اواخر قرن هشت بود. " بنیانگذار آن "فضل الله"( كه به احتمال در آغاز به عبدالرحمن معروف بود) در سال 740 در استرآباد متولد شد. جزئیات زندگی او حاكی از بحران های اوست. او فردی سید و از كودكی عارف بود و معبر خواب و رویا و نیز زائر پرشور و مفسر شریعت؛... در خلال خوابی از نور بود كه ماموریتش بدو ابلاغ شد و چشمش( عین كه در ضمن معنی ذات یا منشا نیز می دهد) به نور ستاره ای كه در شرق در مقاطعی از قرون طلوع می كند، روشن شد: چیزی نگذشت (كه) ابلاغیه او حالت دوگانه كشف اشیاء فرا انسانی و حجت در مسائل مادون انسانی به خود گرفت. او نخستین مریدان خود را از راه تعبیر رویا و القای آنها به درونشان به دست آورد. وی ادعا می كرد كه مانند سایر انبیا قادر به فهمیدن زبان پرندگان است و ادعا می كرد كه گنجینه اسرار جهان اسلام است. فضل الله وقتی به میانسالی رسید به تجلی خدایی نزدیك شد و از كشف و شهود واقعی مفهوم نبوت به شان و عزت صاحب الزمانی رسید و سرانجام به مجد و شوكت الوهیت دست یافت."(22)
اساس اعتقادات و باورهای حروفیه چنان كه از نامشان مشهود است، باور به ارزش واعتبار بنیادین حروف بود." در حروفیگری نوع جدیدی از تأویل قرآن وجود داشت كه بیشتر مادی بود تا نمادین و سمبولیك و درآن كلمه به گونه مكشوف با كتاب مقدس همبسته بود....حروفیگری با بهره گیری از تفسیر رازآمیز، ارزش حروف را به درجه ای رساند كه دوگانگی بین ماده و صورت به طور مساوی و موازی قرار گرفت. یعنی حقیقت ماده = ارزش متعین حروف."(23)
تقریباً هفت دهه پیش از قدرت گیری صفویان در ایران اوضاع نابسامانی در بخش های از ایران حاكم بود، از یك سو، بخش های شرقی ایران تحت حكومت تیموریان بود و بخش های غربی تحت سیطره تركمانان ( درابتدا قراقویونلوها و سپس آق قویونلوها). در این میان مناطق مركزی و جنوبی ایران مورد منازعه دو قدرت غربی و شرقی بود و هر از گاهی میان این قدرت ها دست به دست می شد. این اوضاع نابسامان سیاسی سبب شكل گیری نیروهای افراطی ای شد كه در صدد به دست آوردن قلمرو مستقلی برای خود بودند. یكی از این گروه ها مشعشعیان بودند. مشعشیان اولین گروه از شیعیان امامیه هستند كه ادعای مهدویت در میان آنان دیده شد. درباره قومیت آنان نظرات متفاوتی است، برخی نویسندگان ایرانی آنان را از اعراب مستقر در واسط می دانند ولی نویسندگان غربی آنان را ایرانی می نامند. در هر صورت قومیت این گروه تاثیری بر ادعا آنان برجای نمی گذارد.
آغاز شكل گیری این گروه افراطی با ادعای مهدویت محمدبن فلاح همراه بود. احمد كسروی در كتاب "تاریخ خوزستان" و سپس در كتاب" مشعشعیان مدعیان دروغین امام زمان" به دقت نحوه شكل گیری این گروه را از آغاز آن در سال 840 قمری مورد بررسی قرار داده است. " سید محمد(مشعشع) چون به هفده سالگی رسید از پدر خود سید فلاح دستور گرفت كه از واسط كه زادگاه و نشیمن او بوده به حله رفته در مدرسه شیخ احمدبن فهد به درس بپردازد ... سید محمد سال ها در مدرسه شیخ احمد می زیست... در این میان گاهی سیدمحمد بر زبان می رانده كه من مهدی موعودم و بیرون خواهم آمد. این سخنان چون به گوش شیخ احمد رسید به سید محمد برآشفت و او را نكوهش كرد ولی سید محمد دنبال كار خود را داشت و در مسجد آدینه كوفه یك سال به اعتكاف نشسته همیشه گریه می نمود و چون از علت آن گریه می پرسیدند می گفت به آن كسانی می گریم كه به دست من كشته خواهند شد.... سید محمد به واسط بازگشته در آنجا نیز گاهی سخن از مهدیگری رانده و به خویشان و كسان خود وعده می داد كه برخاسته سراسر جهان را خواهم گشود و شهرها و كشورها را به كسان خود تقسیم می كرد. چون این سخن ها دوباره به شیخ احمد رسید حكم به كفر سید نموده به یكی از امیران واسط نوشت كه او را بكشند. آن امیر، سید محمد را دستگیر كرده ... سید قرآن درآورد، سوگند یاد كرد كه من سید سنی صوفیم و از این جهت است كه شیعیان با من دشمنی می ورزند و با این سوگند دروغ جان خود را آزاد ساخت."(24)
سید محمد با این حیله از بند رست و برای فرار از كیفر خود به میان اعراب بادیه نشین گریخت و در آنجا دعوی خود را از سر گرفت و به كارهای شگفتی دست زد واز این طریق پیروانی گرد خود جمع كرد. " از جمله آنكه ذكری مشتمل به نام علی ساخته به پیروان خود یاد می داد كه چون چند بار می خواندند حالی پیدا می كردند كه درون آتش رفته گزند از آتش نمی دیدند و دسته شمشیر را بر زمین تكیه داده شكم خود را به روی آن می انداختند و شمشیر به شكم آنان فرو نمی رفت. این شگفت كاری ها مایه كار او بود و عشایر بسیاری به او بگرویدند ... پیروی سید محمد را پذیرفتند و او به پشتیبانی ایشان بنیاد كار خود را گذاشت."(25)
سید محمد با این پیروان در صدد برآمد حوزه قدرتی برای خود فراهم سازد از این رو به هر جا می تاخت و از كشته پشته می ساخت. او می كوشید در منطقه ای میان واسط و حویزه حكومت خود را بنیان گذارد از این رو دست به تاراج و كشتار مردم گشود.حكمران حویزه به قتل چند تن از بزرگان آن شهر دست گشوده، و این امر به نارضایتی مردم آن شهر دامن زده بود. محمد بن فلاح از این نارضایتی سود جست و بر آن شهر دست یافت.
در این زمان غرب ایران زیر نفوذ جهانشاه قراقویونلو بود و برادر او میرزا اسپند كه شاخه ی نسبتاً مستقلی از آن خاندان را در بغداد تاسیس كرده بود، با دریافت این خبر راهی حویزه شد. سید محمد از در فروتنی درآمد و نامه و هدایایی برای میرزا اسپند ارسال كرد و در نتیجه حویزه را به دست آورد. در همیت اثنا از دل ادعای مهدویت سید محمد، ادعای خدایی پسرش مولای علی سر برداشت و مجال از پدر ربود.
" مولا علی پسر او(سیدمحمد) رشته كارها را در دست گرفت، دخالت به پدر پیر خود نمی داد. سید محمد به گفته خود ناچار شده بود از او تقیه كند. چون سید محمد گفته های باطنیان را گرفته و پایه مهدیگری خود را بر روی آن نهاده بود و از روی همان گفته ها امام علی ابن ابیطالب را خدا می خواند، مولا علی پسرش آن سخن را گرفته مدعی بود كه روان آن امام یا آن گوهر خدایی كه در كالبد او بوده این زمان به كالبد این، درمانده و بدینسان دعوی خدایی می كرد."(26)
باطنیان در این زمان به گونه ای از تناسخ روح معتقد بودند، از این رو مولاعلی با درآمیختن اندیشه های پدر و باطنیان، خود را بر این قیاس خدا خواند" علی ... برای این كار از یكی از قیاس های صوری خاص نهضت های افراطی بهره جست: مهدی، علی است؛ علی، خداست؛ من مهدی هستم، علی هستم، من خدایم."(27)
سید محمد با ادعای مهدویت چند هدف را دنبال می كرد، در ابتدا این ادعا به او اجازه می داد كه رهبری مذهبی پیروان خود را به دست گیرد، دوم اینكه می توانست ادعای حكومت كند و سوم و مهمتر از همه آنكه این ادعا به او اجازه می داد كه اعلام جهاد كند و هر كس را به بهانه ضدیت با مهدی قائم از دم تیغ بگذراند. محمد بن فلاح، با این ادعا، خیال سلطان كامل و دولت مذهبی را در سر می پروراند.
این تمهید به خوبی كارگر افتاد و خوزستان در اوج قدرت قراقویونلوها همچنان در دست آل مشعشع باقی ماند و چون قراقویونلوها خود تمایلات شیعی داشتند بر آنان سخت نمی گرفتند.
بغداد تا مدت ها در اختیار میرزا اسپند بود؛ و جهانشاه پس از او، حكومت آن ناحیه را به پسر خود پیربداق سپرد. مولاعلی در سال 858 از درگیری میان پیربداق و پدرش جهانشاه استفاده كرد و به سمت واسط لشكر برد آنجا را گرفت و راهی نجف شد. " در آنجا نیز كشتارها و ویرانی های بسیار كرده بارگاه امام علی بن ابیطالب را بكند و معجر(پارچه یمانی روی ضریح) آن را بسوخت. تا شش ماه كه در آن درنگ داشت كسان او بارگاه را مطبخ كردند بدین عذر كه امام علی خدا بود و خدا هرگز نمی میرد."(28)
مولاعلی در 861 در كردستان به قتل رسید و راه را برای پدرش بازگذاشت. اندیشه سیدمحمد در ادعای مهدویت بسیار سودجویانه بود و گاه كه بیم خطر می رفت ادعای خود را تغییر می داد. از وی نامه هایی نقل شده است كه به " امیرپیرقلی"(غلام پیربداق و حاكم بغداد) نوشته است و در آن چنین بیان می كند" من ای امیر، مرد ناتوانم و بنده و چاكر آن امام می باشم. نه من و نه كس دیگری نسبتی به آن امام نداریم و والاتر از آن است كه كسی از مردم این زمان با وی نسبتی پیدا كند. چیزی كه هست من در زمان ناپدیدی آن امام جانشین او هستم."(29) سید محمد در ادامه نامه تصریح می كند كه امام عصر دارای چنان قدرت برتری است كه دیگر نیازی به جنگ پیدا نخواهد كرد؛ و در این ضمن خود را جایگاه، پرده و حجاب و یا جانشین امام مهدی می نامد.
سید محمد در سال866 درگذشت و "سید محسن" پسر دیگراو تا 905 حكومت كرد. آل مشعشع در زمان "سیدفیاض" یكی از اعقاب سید محمد به فرمان شاه صفوی گردن نهادند. گروه های تندرو هیچگاه یكدیگر را تحمل نمی كنند و نمی توانند به صورت مسالمت آمیز در كنار یكدیگر به سر برند. در زمان شكل گیری قدرت صفویه، سید فیاض و سپس سید فلاح رهبران آل مشعشع از ادعای مهدویت دست شسته و به ادعای الوهیت روی آورده بودند. این درحالی است كه پیروان شاه اسماعیل صفوی نیز اعتقاداتی مشابه آن نسبت به وی داشتند و قدرت او را الهی می دانستند. خود شاه اسماعیل نیز نشانه هایی از افراط گرایی همچون اعمال بدعت آمیز ادعای علی یا خدا بودن و یا اكراه از انجام فرایض شرعی را بروز می داد. از این رو نمی توانست حضور رقیبی را با چنین ادعاهای مشابهی تحمل كند؛ لذا در" 914 منطقه حویزه به وسیله امیرنجم، لـله بیك و بیرام بیك، فتح و طومار مشعشعیان برچیده شد."(30)
ولی اعقاب آل مشعشع بر خوزستان و در حویزه به صورت امیران دست نشانده صفویان حكومت كردند.
چنانكه می بینید در خلال سال های پس از حملات مغول افراطی گرایی و تمایل به مذاهبی غیر از مذهب رسمی دنیای اسلام یعنی مذهب تسنن افزایش یافته بود. شاید بتوان دلیل آن را چنین پنداشت كه در حملات مغول و با انقراض خلافت عباسی توسط هولاكو خان مغول، كارآمدی مذهب به زیر سوال رفته بود و علاوه بر این سلطه مغولان بودایی مذهب بر جهان اسلام، اختلافات گذشته را كمرنگ كرده بود و مردم ایران به ویژه به سوی نوعی اتحاد مذهبی پیش وی رفتند كه رفته رفته در قامت مذهب تشیع شكل می گرفت. گذار از جامعه اهل سنت به جامعه ی دوره صفویه كه اكثریت آنها شیعه بودند، به آرامی طی نشد و در این میان گونه ها و دستجاتی افراطی چون مشعشعیان و حروفیان رخ نمودند. تشیع كه در اصل باور به برتری، جانشینی و عصمت اعقاب رسول خدا دارد، دراین دوره با برخی از باورهای غلط بازمانده از باطنیان درآمیخته بود. گروه های افراطی با بهره گیری از تناسخ ارواح معتقد بودند كه در باورهای شیعه این امام عصر نیست كه ظهور می كند بلكه جانشین، پرده و یا حجاب او است و برای این باور از تناسخ روح بهره می گرفتند. به هر صورت اوضاع اجتماعی و سیاسی در آن زمان بستر مناسب این اندیشه ها را فراهم می كرد، ولی با آغاز حكومت صفویان، و یكپارچگی قدرت در سراسر فلات ایران و همچنین با همه گیر شدن مذهب تشیع در این مناطق مركزی این فلات و آغاز تعلیمات رسمی دراین زمینه، رفته رفته از دامنه این انحرافات كاسته شد.
فریباكاظم نیا
منابع:1- جی. آ بویل- ت: حسن انوشه - تاریخ ایران از آمدن سلجوقیان تا فروپاشی دولت ایلخانان- پژوهش دانشگاه كمبریج- امیركبیر 1381- ص 277
2- همان منبع
3- منبع-ص271
4- همان منبع- ص 400
5- همان منبع- ص 401
6- همان منبع- ص 412
7- علاءالدین عطا ملك محمد جوینی در سال 658ق- تصحیح: محمدبن عبدالوهاب قزوینی- تاریخ جهانگشای جوینی - دنیای كتاب- 1382- ص186
8- همان- ص 188
9- جی آ بویل- از آمدن سلجوقیان تا...- ص 413
10- جوینی- تاریخ جهانگشا- ص196
11- جی آ بویل- از آمدن سلجوقیان تا...- ص 411
12- جوینی- تاریخ جهانگشا- ص210
13- همان- صص223 و 222
14- همان- 224
15- همان-صص 226و225
16- جی آ بویل- از آمدن سلجوقیان تا...- ص 432
17- جوینی- تاریخ جهانگشا- ص227
18- همان منبع- ص229
19- همان منبع- ص239
20- همان منبع- ص240
21- همان منبع- ص 243
22- پژوهش از دانشگاه كمبریج- ت: دكتر یعقوب آژند- تاریخ ایران دوره تیموریان- جامی- 1382- صص310و 309
23- همان منبع- صص 311و310
24- كسروی احمد- مشعشعیان مدعیان دروغین امام زمان- انتشارات فردوس1378- صص31 و30
25- همان منبع- صص32و31
26- همان منبع- ص 40
27- پژوهش از دانشگاه كمبریج- تاریخ ایران دوره تیموریان- ص314
28- كسروی- مشعشعیان مدعیان دروغین...- ص41
29- همان منبع- ص 45
30- قاضی احمد غفاری قزوینی- تاریخ جهان آرا975 ق- ص 272