شکوفاندن گل وجود
کشمکش «طوفان» و «گل»، قدیمى است. آن مىخواهد پرپر کند، این مىخواهد بشکفد و بروید. «زندگى»، از کشمکش میان این دو شکل مىگیرد.
قصه «جوانى» و «زمان»، همان قصه طوفان و گل است و جوان،غنچهاى است که مىخواهد گل بشود و به ثمر بنشیند و بالنده گردد.
البته بیش از خزان زمستان و وزیدن طوفان، باید از «دلمردگى» و«یأس» ترسید، که نمىگذارد «گل جوانى» شکوفا شود.
زمستان را نگاه کنید... وقتى شلاق بادهاى سوزناکش را مىچرخاند،وقتى برفهاى سنگینش، مزرعهها و گلستانها را مىپوشاند، هر چند در ظاهر، سیطره و حاکمیت دارد، اما آن «حیات» نهفته در دل «دانه»ها و آن«روح» جارى در گیاهان و ساقهها و شاخهها، بزودى از دل بذرها و تنهدرختها بیرون مىزند و فریاد بر مىآورد که: «من هستم، من آمدهام...».
«بهار»، رستاخیزى است که حیات را از «گور طبیعت» بیرون مىآورد و «شکفتن» را به همه خفتگان در بستر غفلت و سستى مىآموزد. شایستهترین شاگرد مکتب بهار، «جوان» است. درسى که جوان از بهار مىگیرد، «شکوفاندن گل وجود»، با نسیم اراده و انتخاب است.
گلى که در بهار مىروید و مىشکفد، «رمز حیات» در همه انسان هاست. گل و بهار، چه تقصیر دارند، اگر انسانها این «پیام» را نفهمند؟!
اگر بذر و دانه، از اسارت خاک مىرهد و براى تنفس در فضاى باز و بهره گرفتن از خورشید، سر بر مىآورد، چرا جوان، خود را از قید و بند عادت هاى بد نرهاند و این آزادى و آزادگى متعالى را تمرین و تجربه نکند؟!
بهار، جوانان آگاه را در کلاس «روییدن» و «نو شدن» مىنشاند. بهار، بستر شکفتن و فصل رویاندن «بذر وجود» است. از خامى به پختگى باید رسید و از افسردگى به نشاط. چرا این همه شتاب در بستر سراب؟ همچنان که یک درخت عظیم، به صورت «بالقوه» در یک دانه نهفتهاست،
همچنان که خرمنهاى طلایى گندم، در دل بذرها خفته است و باید درمسیر کشت و تربیت و آبیارى و آفت زدایى و مراقبت قرار گیرد و به ثمربرسد و به بار بنشیند،
در نهاد انسان نیز، به صورت بالقوه، «استعداد» کمال و رشد و معنویت نهفته است. خداوند نیز، پیامبر درون و برون را براى
بارورى و بالندگىهمان استعداد، برانگیخته است.
غضب و شهوت، امرى است قابل تعدیل و کنترل. حرص و طمع را مىتوان به بند کشید، بخل و حسد را مىتوان درمان کرد، دنیازدگى و تعلقات را مىتوان کاست، نفس سرکش را مىتوان رام کرد و از دام ابلیس گریخت. مىتوان به جاى همه ترس ها، تنها «ترس از خدا» را قرار داد، زیستن در میان دو حالت «خوف» و «رجا» عملى است.
با «مراقبه» و «محاسبه» مىتوان بر اعمال و رفتار خود نظارت داشت و مىتوان از نیمه راه فساد برگشت. مىتوان از «پل توبه» به «وادى رحمت» عبور کرد. پس پاى طلب و بازوى همت و پنجه اراده کجا به کار مىآید؟!
خصلتهاى نیک و بد، همچون دو «هوو» هستند، و مثل دو کفه ترازو، هر چه از این کاسته شود، به دیگرى افزوده مىگردد و هر کدام را تقویتکنى، دیگرى را تضعیف کردهاى. چرا وجود خودت را مجموعهاى از صفات نیک نسازى که براى زشتىها جایى نماند؟
کسى که بتواند زنجیرهاى از «فضایل اخلاقى» را در جان خویش پدید آورد، نفس وسوسهگر نمىتواند به «قلعه قلوب» رخنه کند و فساد بیافریند.
اصلاح قلب، به اصلاح فکر و عمل مىانجامد، فساد قلب نیز، همه چیز را به تباهى مىکشد. کسى که صلاح و سعادت خویش را خواستار باشد، نمىپسندد که نفاقو ریا و هوى، همه دل را تیره کند و این مزرعه «صلاح خیز» را خارستانى زشت یا کویرى توانسوز سازد!...
حال که کماکان رو به خزان داریم چرا صحبت از بهار ؟ منظور بهار جوانی است که بهار دین و دلها را پیش رو داریم رمضان را چیزی از شعبان نمانده بشتابیم و ته مانده های زنگارها و پیرایه هادل را بزداییم و با شمه ای بهاری وارد بهار معنویت شویم این فرصت ها طلایی است برای خور و خواب همیشه فرصت داریم باید دستی به سر و روی درخت در هم تنیده وجودمان دهیم تا در بهار پیش رو جوانه زدن را تجربه کند ببالد و ثمر دهد جوانه تقوا بزند و میوه یقین دهد.
منبع : گامی در مسیر ، جواد محدثی
تنظیم: محمدی - گروه دین و اندیشه تبیان