باران من
کدام دست نوازشگر مثل دستهای تو گرد و غبارغم و غصه از این دل گرفته می زداید ؟
کدام صمیمی مهربان مثل تو می تواند با لبخند خویش دلها را به امید پیوند بزند ؟
کدام ابر سخاوتمند مثل تو سرسبزی و نشاط را به خاک تشنه ، ارزانی می کند ؟
یک نگا ه تو کافی است تا کویر به سرسبزی بنشیند و غنچه ها بخندند .
با یک اشاره ی تو درخت سیب ، به بار می نشیند و انارها ترک بر می دارند.
در زیر سایبان چشمان توست که ستاره ها چشمک می زنند و رودها به خروش می آیند .
هستی برای تو تعظیم می کند و آدمی ، مضطر و مضطرب ، چشم انتظار صبحی است که شب ندارد .
ای همواره آرامش با تو!
این دلهای پر از اضطراب و اضطرار را به آرامش پیوند بزن .
________________
دیگر چه بگویم ؟ وقتی همه ی حرفهایم را می دانی .
دیگر نجوا برای چه ؟ كه واژه واژه هایم را می شناسی ؟
دیگر چه اصراری ؟ وقتی قلبم را تصرف كرده ای .
این كلمات سیاه ، ترجمان رازهایی است كه با تو می گویم .
این جملات مبهم ، شعله های آتش این درون سوخته است و گرنه تو كه به من از من آشناتری .
اگر با این حروف مقطع و این واژه های لال ، با تو به زمزمه می نشینم برای آن است كه می دانم صدایم را می شناسی و می دانی پشت این پژواك لرزان درونم ، یك جهان امیدواری ، پنهان شده است .
به راستی كدام زمزمه ، بی تو به ثمر می نشیند و كدام امن یجیب ، بی آمین تو مستجاب می شود ؟
تو راز نورانی اینهمه آرزویی و گرنه من كجا و اینهمه امید كجا ؟
تو سر چشمه ی بیكرانه ترین اقیانوس محبتی و گرنه من كجا و اینهمه طلب كجا ؟
تشنه ام
مثل خاك ، باران را
تشنه ام
مثل كودكی ، مهر مادر را .
تشنه ام
مثل غنچه ای ، نور آفتاب را .
پس ،
باران من !
ببار
آفتاب من !
بتاب
مهربان من !
به نوازشی
مرا رو به راه كن .
______________________
سید حبیب حبیب پور _ دزفول