داستان برصیصاى عابد و شیطان
ابن عباس می گوید : در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام "برصیصا" كه زمانى طولانى عبادت كرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود كه بیماران روانى را نزد او مى آوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مى یافتند، روزى زن جوانى را که از یک خانواده با شخصیت بود به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد، شیطان در اینجا به وسوسه گرى مشغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز كرد! چیزى نگذشت كه معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا كه گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است ) زن را به قتل رسانید، و در گوشه اى از بیابان دفن كرد!
برادرانش از این ماجرا با خبر شدند كه مرد عابد دست به چنین جنایت هولناكى زده ، این خبر در تمام شهر پیچید، و به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حركت كرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى كه جنایات عابد، مسلم شد او را از عبادتگاهش فروكشیدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى كه بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد، گفت : من بودم كه تو را به این روز افكندم ! و اگر آنچه را مى گویم اطاعت كنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم كرد!
عابد گفت چه كنم ؟ گفت : تنها یک سجده براى من كن كافى است ! عابد گفت: در این حالتى كه مى بینى توانائى ندارم شیطان گفت : اشاره اى كفایت مى كند، عابد با گوشه چشم ، یا با دست خود، اشاره اى كرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و كافر از دنیا رفت !
آرى چنین است سرانجام وسوسه هاى شیاطین، و منافقانى كه در خط آنها هستند.
قرآن در این رابطه میگوید :
«كَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنكَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ »1 ؛ (این منافقان ) در مثل مانند شیطان اند كه به انسان (همان برصیصاى عابد) گفت : به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بیزارم . من از عذاب پروردگار عالمیان مى ترسم !
منبع: تفسیر نمونه جلد 23
محمدی - گروه دین و اندیشه تبیان