تبیان، دستیار زندگی
نشان بدبختی چیست؟ گفت: آن است که تو را علم دهد و توفیق عمل ندهد و عمل دهد و اخلاص ندهد که عمل کنی، بیکار کنی و دیدار و محبت دهد با نیکان و تو را قبول ندهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اسرار عرفانی از زبان جامی
اسرار عرفانی از زبان جامی

پرستش خدا

شیخ الاسلام گفت: هر که او را بر بیم می پرستد، خود را می پرستد و به طمع نجات خود می جُنبد نه به جهت محبت و اطاعت فرمان. هرکه او را به امید می پرستد، او نیز خود را می پرستد و به توقع تنعم و راحت خود می جنبد نه برای محبت و اطاعت.

من او را نه بر بیم و امید می پرستم چون مزدوران و نه بر دعوی محبت او که از پرستشی که سزای او باشد و استحقاق آن دارد، عاجز مانم؛ بلکه او را بر فرمان او پرستم که گفت:

بپرست، می پرستم و بر دوستی سنت رسول او صلی الله علیه و آله و به تقصیر خود معترفم.

دوستی حق

محمدبن سعید الزنجی را پرسیدند که: سفله کیست؟ گفت: آن که حق را سبحانه بر بیم و امید پرستد. گفتند: پس تو چون پرستی؟ گفت: مهر و دوستی وی مرا بر خدمت و اطاعت وا دارد.

دشمن انسان

ابوسلیمان دارانی گفته که: هر چیزی که تو را از حق سبحانه مشغول کند، بر تو شوم است و هر چیزی که خوی تو را از حق باز کند و خوی تو با اسباب کند، تو را دشمن است و هر نفسی که از تو برآید در غفلت نه در یاد حق سبحانه بر تو داغ است.

صدق توکل

ابراهیم هروی گفته که: به صحبت ابراهیم ادهم رسیدم. اول مرا دلالت بر تجرید کرد از دنیا. بعد از آن مرا دلالت به کسب کرد. کسب می کردم و بر فقرا انفاق می کردم. سپس گفت: کسب را بگذار و توکل خود را بر خدای درست کن تا تو را صدق و یقین حاصل آید. آنچه گفت، فرمان بردم. بعد از آن فرمود: به بادیه درآی بر قدم تجرید. به بادیه درآمدم. مرا صدق توکل و اعتماد بر خدای تعالی میسر شد.

نهایت تواضع

روزی بایزید با اصحاب خود نشسته بود، گفت: برخیزید که به استقبال دوستی از دوستان خدای تعالی می رویم. چون به دروازه رسیدند، ابراهیم هروی را دیدند که می آمد. با یزید او را گفت: در خاطر من آمد که به استقبال تو می آیم و تو را شفیع گردانم به خدای تعالی در حقّ خویش. ابراهیم گفت: اگر در همه ی خلق مرا شفاعت دهد، پاره ای گل بخشیده باشد. شیخ در جواب او متحیر شد که سخت زیبا گفت.

اسلام آوردن یهودی

یهودی ای پیش ابراهیم آجری آمد به تقاضای چیزی که پیش وی داشت. بعد از آن که با هم سخن گفتند، یهودی گفت: مرا چیزی بنمای که به آن شرف اسلام و فضل آن را بر دین خود بدانم تا ایمان آرم. گفت: راست می گویی؟ گفت: آری. ابراهیم گفت: رَدای خود را به من ده. ردای وی را بستد و در میان ردای خود پیچید و در آتش انداخت و در عقب آن در آمد و آن را برگرفت و ردای خود را از آن بگشاد. ردای یهودی در آن میان سوخته و ردای وی بر بیرون سلامت. یهودی ایمان آورد.

معاش عرف

شقیق بلخی وقتی با ابراهیم ادهم گفت که: شما در معاش چگونه می کنید؟ گفت: ما چون می یابیم، شکر می کنیم و چون نمی یابیم، صبر می کنیم... ابراهیم گفت: شما چون می کنید؟ گفت: ما چون بیابیم ایثار کنیم و چون نیابیم، شکر کنیم. ابراهیم ادهم بوسه بر سر وی داد و گفت: استادتویی... و وی گفته: من از گناه ناکرده بیش از آن می ترسم که از گناه کرده، یعنی دانم که چه خواهم کرد. و وی گفته که: توکل آن است که دل تو آرام گیرد به آنچه خدای تعالی وعده فرموده است.

شرم در مقابل حق

گویند: حارث محاسبی چهل سال به روز و شب پشت به دیوار باز ننهاد و جز به دو زانو ننشست. از او پرسیدند که: چرا خود را به تَعَب می داری؟ گفت: شرم دارم که در حضرت مشاهده بنده وار ننشینم.

اللّه گفتن

شخصی به در سرای ابو حاتم شد، در بزَد. گفت: کیست؟ گفت: درویشی است که می گوید: اللّه . ابوحاتم در باز کرد و بیرون افتاد و روی بر خاک نهاد و بوسه بر پای وی داد و گفت: کسی مانده که می گوید: اللّه .

اللّه حق

وقتی بغداد را آراسته بودندو فسق بسیار می رفت. شبلی را به خواب گفتند: اگر نه آن بودی که تو می گویی: اللّه ، همه ی بغداد بسوختی. شبلی آن را باز گفت. گفتند: ما نیز می گوییم که اللّه . گفت: شما می گویید: اللّه نفسا بنفسٍ و من می گویم: اللّه ُ حقا بحقٍ

سخنان یحیی بن معاذ

ـ زاهدان غُربای دنیااند و عارفان غُربای آخرت.

ـ حق سبحانه و تعالی قومی را دوست داشت، دل ایشان در خود بست. کسی که کسی را دوست دارد، دل او را در خود بسته دوست تر دارد.

ـ حقیقت محبت آن است که به برّ نیفزاید و به جفا نکاهد.

محو صفت انسانیت

خلف بن علی گفته که: وقتی در مجلس یحیی بودم. یکی را وجدی پدید آمد. دیگری از شیخ پرسید: وی را چه بوده است؟ گفت: سخن خدای شنیده سرّ وحدانیت بر دلش کشف شد، صفت انسانیت محو شد.

ادب ظاهر و باطن

ابوحفص حداد وقتی به حج می رفت به بغداد رسید. جنید استقبال کرد. ابوحفص پیر بود و مریدان بر سر وی به پای ایستاده بودند و آداب نیکو می ورزیدند. جنید گفت: اصحاب خود را آداب ملوک آموخته ای! گفت: نگاه داشتن ادب ظاهر دوستان حق را عنوان ادب باطن است حق را.

نام عارف

گفته اند که وقتی مریدی به نزد ابومحمد حداد آمد. وی را گفت: اگر قصد این طریق داری، اول برو حجّامی بیاموز تا نام حجّامی بر تو نهند نه از ابتدا تو را عارف خوانند. آن گاه اگرخواهی بکن و اگر خواهی مکن.

بنده ی واقعی خدا

ظالم بن محمد از بزرگان مشایخ بود. نام او عبداللّه بود لیکن خود را ظالم نام کرده بود. گفتی: هرگز از من بندگی نیامد پس من ظالم باشم و وی از اصحاب ابوجعفر حداد بود. وی گفته: هر که خواهد که راه بر وی گشاده شود، این سه کار را ملازمت باید کرد: آرام گرفتن با ذکر حق و از خلق گریختن و کم خوردن.

نور ایمان

ابوعبداللّه کرّام، ابوالحسن باروسی را گفت: چه گویی در اصحاب من؟ گفت: اگر رغبتی که در باطن ایشان است، بر ظاهر ایشان بودی و زهدی که بر ظاهر ایشان است، در باطن ایشان بودی، مردان بودندی. نماز بسیار می بینم و روزه ی فراوان اما از نور ایمان هیچ چیز نیست بر ایشان و گفت که: از تاریکی باطن است تاریکی ظاهر.

اخلاص

احمدبن عاصم را از اخلاص بپرسیدند، گفت: وقتی که عمل صالح بکنی و نخواهی که تو را به آن یاد کنند و از برای آن تو را بزرگ دارند و ثواب آن را از غیر حق سبحانه نطلبی، آن اخلاص است.

دنیا چیست؟

شیخ الاسلام گفت: تو دانی که دنیا کدام است؟ هرچه به دل تو رسد که دل تو را از او باز پوشد، دنیای توست و هر چیز که تو را از او مشغول کند، فتنه ی توست و آن که ازعلم به علم راضی است، مفتون است. علم سیرت راست و آگاهی کارکرد را. علم که تو را سیرت ندهد و آگاهی که با آن کارکرد نبود، فتنه ی توست.

انواع مرگ

حاتم اصم گفته است: هر که در این طریق در می آید، می باید که چهار مرگ را برخود گیرد: مرگ سفید که آن گرسنگی است و مرگ سیاه که آن صبر کردن است بر اذیت مردم و مرگ سرخ که آن مخالفت نفس است و مرگ سبز و آن پاره ها بر دوختن است پوشش را. وی گفته: هر بامدادشیطان می گوید: چه خواهی خورد؟ می گویم: مرگ و می گوید: چه خواهی پوشید؟ می گویم: کفن و می گوید: کجا خواهی بود؟ می گویم: در گور.

شخصی از وی پرسید که: چه آرزویی داری؟ گفت: عافیت روزی تا شب. آن شخص گفت: این عافیت نیست که در همه ی روزها داری؟ گفت: عافیت روز من آن است که در وی عاصی نشوم خدای را سبحانه.

عزّت و ذلّت

بزرگی به حاتم اصم چیزی فرستاد. قبول کرد. گفتند: چرا قبول کردی؟ گفت: در گرفتن آن ذلّت خود دیدم و عزّت وی و در ناگرفتن آن عزّت خود دیدم و ذلّت وی. عزّت وی را بر عزّت خود اختیار کردم و ذلّت خود را به ذلّت وی.

محافظت بر چشم و زبان

عبداللّه بن خبیق گوید: چهار چیز است که غیر از آن نیست: چشم و زبان و دل و هوا. چشم خود را نگه دار که به آنچه خدای تعالی نپسندد، ننگرد و زبان خود را نگهدار که چیزی نگوید که خدای تعالی از دل تو خلاف آن داند و دل خود را نگاهدار که در روی غل و حقد هیچ مسلمای نباشد و هوای خود را نگاهدار که به هیچ ناشایستی مایل نشود. وقتی که این خصلت ها در تو نباشد، خاکستر بر سر خود کن که بدبخت شدی.

یاد خداوند

سهل بن عبداللّه گوید: روزی محمدبن سوّار مرا گفت: هیچ یاد نمی کنی آفریدگار خود را؟ گفتم: چگونه یاد کنم؟ گفت: هر شب در جامه ی خواب خود سه بار بگوی در دل خود بی آن که زبان تو بجنبد که: اللّه مَعی، اللّه ناظری، اللّه شاهدی. چند شب آن را گفتم و وی را آگاه کردم از آن. گفت: هر شب هفت بار بگوی، چند شب آن را گفتم و وی را آگاه گردانیدم از آن. گفت: هر شب یازده بار بگوی. چندگاه آن را گفتم و دل خود را از آن حلاوتی یافتم. چون سالی بر آن بگذشت، گفت: یاد دار آنچه تو را آموختم و بر آن مداومت نمای تا به قبر در آیی که آن تو را سود خواهد داشت در دنیا و آخرت.

بدبختی یا خوشبختی؟

از سهل بن عبداللّه پرسیدند که: نشان بدبختی چیست؟ گفت: آن است که تو را علم دهد و توفیق عمل ندهد و عمل دهد و اخلاص ندهد که عمل کنی، بیکار کنی و دیدار و محبت دهد با نیکان و تو را قبول ندهد.

عتبه ی غسّال گفته که: بدبختی به دوست نرسیدن است به شناخت، نه به دوزخ رسیدن و نیکبختی به دوست پیوستن به شناخت نه به بهشت رسیدن.

پیام حق

خانه ی عباس بن احمد به رمله ی شام بوده. شیخ ابوسعید گوید که: بر بالین شیخ عباس بودم و او محتضر بود. گفتم: چونی و حال تو چون است؟ گفت: متردّدم ندانم که چون کنم؟ اگر اختیار کنم که بروم، ترسم که دلیری باشد و گستاخی و دعوی داری. اگر اینجا بودن اختیار کنم، ترسم که در آرزو مقصّر باشم و کراهیت دیدار بُود.

منتظرم تا خود چه گوید و چه کند. شیخ ابوسعید گوید: بیرون آمدم، وی در وقت برَفت.

دوستان خدا

شیخ الاسلام گفت: این قوم ـ یعنی دوستان خدا ـ برای او زینَد (زندگی می کنند) و با او زیند و برای او میرند و با او خیزند. همه ی خلق برای او زیند تا خورند و برای خود زیند و دوستان خدا برای آن خورند تا زیند و برای او زیند و به او زیند.

تهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی - ادبیات