تبیان، دستیار زندگی
توی شلوغی های مسافرت عید که مردم مثل مورچه بغل هم توی کوچه و خیابان های شهرها منزل کرده بودند، آقایی آمد نزد خانمی که جلوی چادرش نشسته بود و با اداب به او گفت: - خانوم لطفاً به بچه تون یه چیزی بگین، داره خاک می ریزه تو غذای ما که روی اجاقه . خانم گفت:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آرزوی مشترک پدر و پسر
آرزوی مشترک پدر و پسر

توی شلوغی های مسافرت عید که مردم مثل مورچه بغل هم توی کوچه و خیابان های شهرها منزل کرده بودند، آقایی آمد نزد خانمی که جلوی چادرش نشسته بود و با آداب به او گفت:

- خانوم لطفاً به بچه تون یه چیزی بگین، داره خاک می ریزه تو غذای ما که روی اجاقه .

خانم گفت:

- خواهش می کنم آقا، اول خوب تحقیق کنین بعد شکایت کنین، اون بچه من نیست، برادرزاده مه، بچه ی من اونه که می خواد با چاقو گوش بچه شما رو ببره.

****

آرزوی مشترک پدر و پسر

پدری، پسر بازی گوشش را  نصیحت می کرد:

- پسرم، آدمیزاد باید در زندگی سعی و کوشش بکنه. هر کسی بخواد کاری را واقعاً انجام بده. حتماً موفق میشه ... چرا می خندی؟

- اگه راست می گین که آدم هر کاری را که بخواد می تونه انجام بده، خمیر دندون را فشار بدین در بیاد، اونوقت دوباره بکنین تو لوله ش!

****

دو تا پسر بچه داشتند آرزوهای آینده خود را بیان می کردند. اولی گفت:

- من دلم می خواد ماهی ده میلیون تومن درآمد داشته باشم، درست مثل پدرم.

- مگه پدرت ماهی ده میلیون تومن درآمد داره؟

- نه، ولی اونم همینو دلش می خواد.

****

آرزوی مشترک پدر و پسر

یک شکارچی داشت برای دوستش تعریف می کرد:

- هفته پیش رفتم شکار.

یه دفعه یک پلنگ جلوی من سبز شد، فوری به طرفش نشونه رفتم، ولی از بخت بد گلوله توی تفنگ گیر کرد.

پلنگ پرید روی من و منو خورد.

- این چه دروغیه! تو که هنوز زنده ای!

- آخه به اینم میگن زندگی!!

گروه کودک و نوجوان _تصاویر: مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

تعریف بازی فوتبال

دم الاغ زبل خان

اگر من در حوض نمی‏افتادم

تا ماه خفه نشده، نجاتش دهم

خُرجین جدید

نصف پنبه، نصف کتان

حاضر جوابی میرزا

کفش‏های تازه‏ام

این به آن در

لباس‏ها به جای هیزم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.