دوستان امانت دار
همسایه ای به همسایه اش تلفن کرد و گفت:
- با اجازه می خواستم راجع به اون چتری که پریروز بهتون امانت دادم سوال کنم که چی شده؟
- خیلی معذرت می خوام، ولی من اونو به یکی از دوستانم امانت دادم، خودتون لازمش داشتین؟
- واسه خودم نه، ولی کسی که چتر رو ازش امانت گرفته بودم می خواد اونو بده به صاحبش.
***
پس ناچار دزد
خسرو انوشیروان روزی دید که اعشی قیس، شاعر معروف عرب، چیزی می خواند. پرسید:
- این کیست؟
گفتند: " شاعری عرب"
اعشی این شعر را می خواند:
" ارقت و ما هذالسباد المورق و ما بی من سقم و ما بی عشق "
خسرو پرسید: چه می گوید؟
گفتند: شعریست با این مضمون:
همه شب تا به صبح بیدارم گرچه نه عاشقم، نه بیمارم
خسرو گفت: اگر نه عاشق است و نه بیمار و باز هم شب ها بیدار می ماند، پس ناچار دزد است.
***
میلیاردرها
در عصر میلیونرهای خود ساخته آمریکایی، خبرنگاری مشغول یادداشت بیوگرافی یکی از آن میلیاردرها بود:
- بله ... روزی که وارد بوستون شدم فقط پنج دلار پول داشتم.
- خوب لابد با او پنج دلار مداد خریدین و شروع کردین به فروشندگی.
- نخیر، با اون پنج دلار تلگراف زدم به عموم که یک میلیون دلار برام حواله کنه!