تبیان، دستیار زندگی
پسرک گریه کنان به طرف مامانش دوید و خود را در بغل او انداخت. - مامان جون، بابا با چکش زد رو انگشت خودش. - خوب این که گریه نداره پسرم، یه همچین چیزهای کوچیکی برعکس خنده هم داره.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بابا زد تو گوشم
بابا زد تو گوشم

پسرک گریه کنان به طرف مامانش دوید و خود را در بغل او انداخت.

- مامان جون، بابا با چکش زد رو انگشت خودش.

- خوب این که گریه نداره پسرم، یه همچین چیزهای کوچیکی برعکس خنده هم داره.

- منم اولش خندیدم مامان، ولی بابا زد تو گوشم!

***

گروهبان

در آشپزخانه پادگان همه داشتند کار می کردند به جز یکی از سربازها.

گروهبان به او نزدیک شد و گفت:

- تو چرا بیکار نشستی؟

- بیکار نیستم سر کار، رفیقم داره پیاز پوست می کنه، من هم دارم گریه می کنم!

***

خانمی که می خواست باغچه خانه شان را درست کند، از خانم همسایه که خیلی مدعی باغبانی بود پرسید:

- به نظر شما چه جوری میشه علف هرز را از بوته گل و گیاه تشخیص داد؟

- خیلی آسونه خواهر، هر چی هست و نیست بکن، اونی که بعد از چند روز دوباره سبز می شه علف هرزه ست!

***

آش

شخصی وارد دکان آش فروشی شد و دستور یک کاسه آش داد و بعد از آنکه نصفش را خورد، به فروشنده گفت:

- ببخشید آقا، روزی چند تا دیگ آش می فروشی؟

- فرق می کنه، ده تا، پونزده تا... ولی به طور متوسط دوازده تا.

- خوب، می خواهی یه راهی نشونت بدم که روزی بیست تا دیگ آش بفروشی.

- البته، بفرما.

- کاسه ها رو درست پر کن!

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

تعریف بازی فوتبال

دم الاغ زبل خان

اگر من در حوض نمی‏افتادم

تا ماه خفه نشده، نجاتش دهم

خُرجین جدید

نصف پنبه، نصف کتان

حاضر جوابی میرزا

کفش‏های تازه‏ام

این به آن در

لباس‏ها به جای هیزم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.