نوری به دنیای اسطورهها
کنكاشی در اساطیر آذربایجان
اسطوره كه بازتاب تفكر انسان دربارهی هستی و جهان است با بنمایههای افسانهای و با بادبانهای برافراشتهی خیال، سفری به مافوق الطبیعه را با گریز از واقعیت پی میگیرد كه در آن تصویری از اخلاق و دین را با زندگی و ماهیت آن پیوند میزند. اسطوره با ریشه در زبان، سیال گونه عصرها را درمینوردد و با همهی سحرانگیزیاش، تاریخ را متبلور ساخته و سرمشقی راستین برای رفتار انسان میشود. رفتاری كه در جوامع نوین نمودی پررمز و راز دارد و فهم مضامین اسطورهای آن به دشواری امكانپذیر است.
اسطورهها آسمان را به دوش گرفتهاند تا زمین، استوار برپا بوده و باروری از خاك و آب زاده شود و انسان، در فرجام سفرش از عصر طلا كه نسلی شایسته را میپرورید، نقره و مفرغ را در مشت گیرد و به نسل آهنی بدل شود كه در آن كسی به كسی دیگر نمیاندیشد و مهربانی از دلها گریخته است. در این میان اسطورهها، با رویكردی به نسل قهرمانان كه زئوس- پدر خدایان بیمرگ و انسانها- قبل از انسان نسل آهن آفریده بود و با هالهای از تقدس، نیكی را سرود ساخته بودند، به بیداری نسلی میكوشد كه احساس شرم از قاموس هستیشان رخت بربسته است. شرم ازتقدیس ناپاكان و ارتكاب هزاران جنایت هولناك.
اگر اسطورههای هر ملتی همچون اساطیر یونان این اقبال را داشت كه در دوردستهای تاریخ، كسوتی مكتوب بپوشد همچون ایلیاد هومر در (755 پ.م) شاید رگههای پر جانتری یافت میشد از تبیین عناصری كه امروزه در جوامع انسانی نمود داشته و به پدیدههایی عادی بدل شدهاند. همچون سیری كه قربانی كردن آدم در مراسم آیینی داشته و به قربانی كردن حیوانات و دادن اطعام و عبادت و ریاضت منتهی شده است.
اسطورهها با مهاجرتها، جهان گشاییها، گردشگریها و روابط تجاری از سرزمینی به سرزمین دیگر پراكنده شده و رنگی جهانی به خود گرفتهاند و اگر هم اسطورهای مستقل بر پایهی خیال زاده شده است به شكل ادبیات، وارد فرهنگ و سنن اقوام مختلف جهانی شده و میلادهای همسانی را تحقق بخشیده است.
با نگاهی به گونههای اسطوره كه اسطورههای آیینی، بنیادی، كیشی، شخصیت و جهان پس از مرگ را شامل میشود، در فرهنگ آذربایجان با اوج خیال و ظرافت اندیشهای روبروییم كه با توسل به انگارهها و نمادها زبان اسطوره به سخن درمیآید و منشوری متجلی میشود كه در آن تخیل و رؤیا، پل رنگینی میشود كه شگرفیهای تفكر انسان در تمدنهای مختلف را به هم میپیوندد.
گیل كمش كه در اساطیر اكد و سومر، بیمرگی را سرودی میسازد و با پریشانی خاطر، از هفت كوه میگذرد تا با كشتن غول سرزمین زندگان را بازیابد، در فرهنگ آذربایجان، به هیبت مردی درمیآید بنام «دلی دومرول» كه میفهمد هیچ كس را از مرگ گریزی نیست و چاره را در یافتن عزرائیل میبیند كه با كشتن او، جاودانگی را ارمغان هستی سازد و بیمرگی، سعادتی باشد كه او نثار انسانیت میكند و اما دریغ كه گریزی نیست. اسطورهی «دلی دومرول» بیانگر دلمشغولیهای انسان است در خصوص نامیرایی و اندیشهی مرگ كه اساس بسیاری از اساطیر شرق را شكل میبخشد و در سیمای «دو مرول» به قهرمانی بدل میشود كه به آسانی محدودیتهای بشری خویش را فراموش میسازد و تصویری از قدرت براندیشهاش سایه میاندازد. در این اسطوره كه عزرائیل با بالهای سرخ توصیف میشود نمایانگر آتر (آتش) فرزند اهورامزدا در آیین زرتشت هست كه مردم، گوشت را به عنوان قربانی به آتش كه رنگی سرخ دارد تقدیم میكردند و اكنون در گذار از قطورهای آیینی، عزرائیل مرگ چهره مینماید و رنگی سرخ كه برانگیزندهی دقت، هوشیاری و مراقبت است.
همچنین شخصیت، «تپهگؤز» در داستانهای «دده قورقود» یادآور اساطیر كهنی است كه در خلاء آغازین حیات از نسل گایا (مادر- زمین) و اورانوس (پدر- آسمان) زاده شدهاند و تنها یك چشم در میانهی پیشانی آنها جای داشته است. در این میان سیمای «دده قورقود» ازجادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان،تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی ودامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند همه جذابتر است و با ریشه در آیین شمنی، منجی مقدسی میشود كه با عرفان، روشنبینی، مصلحت اندیشی، پیشگویی و هدایتگری جانها، میآمیزد و به مثابه پیری شاعر، آوازهخوان و موسیقیدان، محافظ سنتهای مرسوم عصر میگردد و متولی حكایاتی كه از پیآمدهای هبوط آدمی بر زمین است. سیر تاریخی این مضمون اسطورهای، هم اكنون در قالب خنیاگران آذربایجانی كه «عاشیق» نامیده میشود، در جوامع نوین به حیات خود ادامه می دهد.
اگر عروج آسمانی شمن به كمك جلسات شمنی كه همانا دستیازی به وجد میباشد برای ترك جسم و سفری عارفانه به بهشت یا جهنم آن هم به كمك درخت، این نماد پررمز و راز را در سیر نمادیناش به شكل «ساز» ی میبینیم كه از درخت ساخته شده و در دست «عاشیق» هاست. درخت كه نشانی از پایندگی و بالندگی است و رمز زندهی زندگی و پویائی روان آدمی در جوامع میباشد. تفكری كه ریشه در اساطیر اولیه دارد و نمادی از رمز كیهان و آفرینش كیهان است و زمین را به آسمان پیوند میدهد. اینجاست كه عروج شمنها كه ستایش طبیعت را جهت نیل به ژرفترین عوامل روحانی با تقدیس درخت همراه میسازند، با «ساز» عاشیقها الفتی دیرینه مییابد و زبان تمثیل، درخششی شگرف مییابد برای تبیین پدیدهها و اوضاع و احوال عصری كه به ظاهر، از اسطورهها فاصله گرفته است.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، قهرمانان قصه بعد از خوابی كه آنها را در میرباید و یا بعد از شوكهای روحی و روانی كه بیهوششان میكند، رؤیایی میشوند و با تصاویری پیشبینی كننده كه در خواب دیدهاند، در تنهایی خویش غرق شده و عزم سفری را میكنند در پهنای خاك كه به طرزی مستقیم به كیش شمنی در گذشتههای دور برمیگردد كه روزی روح نیاكان، شمن جوانی را از خانواده برمیگزید كه آغاز قداستاش با رؤیایی شدن همراه بود و در قالب روح با سفری به فضا مأموریتی را به انجام میداد كه به درمان بیماریها و هدایت جانها منتهی میشد.
قهرمانان داستانهای «عاشیق»ها نیز همچون شمنها آزمونی را پشت سرمیگذارند كه آنها را به عالیترین نقطههای كمال رهنمون میشود. حتی حادثهای یا واقعهای غیرعادی نیز آنها را به مقام خنیاگری میرساند كه روزی شمنها متولی آن بودند و پدیدههای ماوراءالطبیعی در پیرامون آنها رخ میداد، مثل قهرمان داستان «عاشیق غریب و شاه صنم».
در بررسی ریشههای اساطیری فرهنگ عامهی آذربایجان، در كی شهودی از رمز درخت كه میتواند ژرفترین خواستهای انسانی را منعكس سازد، زمانی بیشتر تحقق مییابد كه درخت سیب، رمز باروری میشود و میوهاش، سترونی را زدوده و آبستنی را ارمغان میآورد. حتی درخت نمادی مقدس از بشارت، روشنایی و زیبایی میشود وقتی كه پریان در جلد كبوتر بر شاخههای آن بال میافشانند و با گفتگوهای خود، مسیری را پیش پای قهرمانان میگذارند كه حتی روشنی چشمشان را به آنان باز میدهد. همانگونه كه در داستان شاه اسماعیل رخ میدهد.
پریان بازیبایی اسرارانگیز و قدرت مافوق الطبیعی خود در فرهنگ عامهی آذربایجان نقش مهمی را ایفا میكنند بطوریكه «تپهگؤز» نطفهی مشترك پری و انسانیست كه با میلادش، هیولایی ظهور میكند كه انسانها را میخورد و همچون «اژیدهاك» كه در شاهنامهی فردوسی با اسم ضحاك ظاهر میشود، سرچشمه و مأوای همهی شرهاست. همچنین «تپهگؤز» رویین تنی است كه توسط مادرش كه از نسل پریان است، تقدیس شده و هیچ چیز بر او كارگر نیست و فقط یگانه چشماش است كه از گوشت میباشد و میتواند او را از پای درآورد و چنین نیز میشود و این هم به نحوی یادآور پهلوان افسانهای شاهنامه اسفندیار است. در همتنیدگی اساطیر، حكایت پویائی و پایائی زبانیست پررمز و نمادین كه با انعكاس واقعیتهای ذهنی به معتقدات انسان جسم میبخشد و با تأثیر در سنن و آئین ملل مختلف، تمدنهای جهان را با رشتهی خیال به هم پیوند میدهد.
در ارتباط با پریان این نكته نیز جالب است كه نیاكان كهن انسان، معتقد بودند كه درخت، منزل پریان است و اگر هم اكنون در جوامع انسانی، درختانی را در اطراف روستاها میبینیم كه با پاره- پارههای پارچههای رنگی و گل آراستهاند، به آن باور اساطیری برمیگردد كه معتقد بود زندگی انسان در نباتات ادامه مییابد.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، شخصیتهای تاریخی نوری به دنیای اسطورهها میتابانند كه چهرهی واقعی آنها صورتی افسانهای یافته و هالهای از تخیل، گرد نامشان را فرا میگیرد و با شاخ و برگهای افزوده بر جزئیات زندگی آنها، مرزهای واقعیت در هم میشكند. این اسطورههای شخصیت كه راز و رمزی شگرف و شگفت تقدیری خارقالعاده را برایشان رقم میزند و زایش و كوشش و اهداف متعالی و كارهای برحستهی آنها رانمایان میكند، تداعیگر نسل قهرمانان است كه چهارمین نسل آدمیانی است كه زئوس بر زمین آفریده و بازماندهی آنان را در جزایر مقدسین سكنی داده است.
داستانهای مرتبط با اسطورههای شخصیت همچون «كوراغلو» با تحولی در زبان كه به شعر نزدیك میشود، از زبان مرسوم و روزمره فاصله میگیرد و با گفتاری بكر، حماسی و تغزلی، به شكلی جادویی وارد زمان بزرگ شده و فانی بودن را نفی میكند.
رقم هفت نیز كه رمز كلیت و تمامیت زمان و مكان است در ادبیات شفاهی آذربایجان نمودی برجسته دارد بطوریكه «تپه گؤز» در گریز از دست مرگ به حیلت «باسات» را به گنبدی رهنمون میشود كه با افسون در ّ و گوهر كه از دوران ماقبل تاریخ با ناخودآگاه انسانها ارتباطی منسجم دارد و واجد قدرتهای سعد و سودمند به حال انسان شمرده میشود، او را فریب دهد كه «باسات» با گفتاری كه از آییناش برمیخاست گنبد را در هم شكسته و هفت در به رویش گشوده میشود. و این هفت درب آن هم درگنبدی كه رمز طاق آسمان و قداست است، در گذار از ادوار تاریخی و كافركیشی، با اعتقادات اسلامی كه قهرمان اسطورهای بدان منتسب میشود، پیوندی استوار مییابد. چرا كه مسلمین، شكل مدور را تنها شكل كاملی میپندارند كه جلال خداوندی را بیان میكند و هفت بار طواف خانهی خدا راكه بیانی نمادین برای نیل به كمال میباشد را رمز و رازی قدسی میدانند.
جادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان، تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی و دامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند. پیروزی خیر بر شر كه از قلب آیین زرتشتی سرچشمه میگیرد در داستانهای اساطیری آذربایجان نیز نمودی درخشان دارد.
اهمیت و تاریخ طولانی سنت شفاهی، نیازمند كنكاشهای عمیقی است كه بارویكردی به رمز و اسطوره، ریشههای پارهای از داستانهای عامیانه گشوده شده و با این اعتقاد كه اسطوره بخشی از تاریخ است دیدگاههای انسان دربارهی خود، جهان و تحول آن با شناختی ژرف و شهودی پیگیری میشود.
در اساطیر آذربایجان چنان افقهای تسخیرناپذیری فراروی آدمی گسترده میشود كه در همسویی با عناصر پررنگ اسطورههای یونان و در قبال رنگارنگیهای خیال و همسانیهای ملموس آن، ما را به اعصاری رهنمون میشود كه وادیهای تاریك تاریخ و افسانه را روشنی شكوهمندی میبخشد. در اساطیر یونان اگر آلكاتوس (Alcathoos) را داریم كه به جویایی زیبارویی كه دختر مگاره(Meggaree) پادشاه مگار میباشد، نهنگوار خود را در اقیانوسی از خطر میاندازد و با كشتن شیری كه شرط دستیازی به دختر پادشاه میباشد. به وصال محبوبش میرسد، در داستانهای دهده قورقود، پهلوان اسطورهای «قانتورالی» را داریم كه برای رسیدن به دختری زیبا و شایان به نام «سلجان خاتون» باید سه شرط را بجا آورد. دختری كه تاكنون با شرایط پیشنهادیاش، سی و دو دلاور را به كنام مرگ فرستاده و كلههاشان را از برج قلعه آویخته است. قانتورالی دل به دریا میسپارد و به جنگ سه حیوان وحشی میشتابد كه عبارتند از گاو نر، شیر وحشی و شتر سیاه. قانتورالی با غلبه بر شرایطی هراسآور و مخاطرهآمیز، بیباكی و شهامتش را بروز میدهد و با كشتن هر سه جانور وحشتناك سلجان خاتون به همسری با او رضایت میدهد.
در اسطورههای كهن ایرانی كه در شاهنامهی فردوسی آمده قیصر روم را نیز داریم كه اعلام كرد دختر دوم خود را به كسی خواهد داد كه گرگ خونریز دشت فاسقون را بكشد و یا به خواستگار دختر سوم خود «اهرن» پیشنهاد كرد كه اگر اژدهای كوه «سقیلا» را بكشد دختر خود را به او خواهد داد.
در اساطیر یونان «نپلوب» همسر «اولیس» نیز وجود دارد كه وقتی بیست سال به انتظار شوهرِ در بندش نشست در قبال خواستگارانی كه داشت چارهای جز این نیافت كه مسابقهای میان مدعیان ترتیب دهد و به همسری كسی درآید كه در این مسابقه پیروز میشود.
در خصوص انتخاب همسر و شرایطی كه قهرمانان را به نبردی پرستوه و سهمگین، مجاب میكند در داستانهای آذربایجان، شخصیت اساطیر آذربایجان مملو از چهرههایست كه با پیشگوییهایشان دل و جان مردم را تسخیر میكنند و اگر هم فردی بر خلاف پیشبینیها عمل میكند دچار رنج و مصیب شگفت و عجیبی میشود.
اسطورهای «عرب زنگی» را نیز داریم كه زنی است گرد و دلیر و در جامهی رزمی مردانه، كه نیرومندی، شجاعت، جنگاوری و بیباكی را یكجا جمع دارد و در وادی پروحشتی یكه و تنها زندگی میكند و از كلهی مردان برجها ساخته است و عهدش چنین است كه به همسری مردی درآید كه در میدان رزم او را مغلوب سازد. در داستان شاه اسماعیل، برجستگیهای سیمای این زن اسطورهای كه یادآور زنان آمازون میباشد به خوبی آشكار است. زنان آمازون كه از اعقاب «آرس» خدای جنگ و یكی از نمفها (Nymphes) به نام هارمونی بودند با نفرت و بیزاری از مردان در دامنههای قفقاز میزیستند و با علاقهی وافری كه به جنگ داشتند هیچ مردی جز در فصلی خاص آن هم برای آمیزش و تداوم نسل، حق ورود به خاك آنها را نداشت .
در فولكلور آذربایجان، دهده قورقود به مثابه كاهنی پیشگو و خنیاگری پر راز و آیندهبین كه هستیاش با قصه و تاریخ كه همانا اسطوره است پیوندی استوار دارد اندیشههایی را از هزاران راز ناگشودهی هستی مطرح میكند كه یكی هم موضوع آفرینش نامها در زمین است. همانسان كه در اساطیر یونان زمامداری چون «اواندر» (Evandre) را داریم كه هنر نوشتن و موسیقی و همچنین پارهای از مهارتها و فنون سودمند را به مردم آموخت، در فرهنگ شفاهی آذربایجان نامگذاری همهی پدیدهها و عناصر هستی را به دهده قورقود نسبت میدهند.
در اساطیر و افسانههای آذربایجان بازی تقدیر همچون اسطورههای یونان نقشی مؤثر و برگشتناپذیر دارد و همانطور كه «اكریزیوس» (Acrisios) از همسر خود صاحب دختری بنام «دانائه» (Danae) شده بود و پیشگوییها چنان بود كه این دختر صاحب پسر خواهد شد و اكری زیوس را خواهد كشت و او دخترش را در اتاقی از مفرغ در زیرزمین قصر محبوس ساخته بود و اما این كوشش مانع تقدیر نشده و او صاحب پسری به نام پرسه (Persee) شده و باعث مرگ اكریزیوس شده بود در داستانهای آذربایجان نیز این جبر تقدیر نمودی درخشان دارد. برای مثال در یكی از افسانهها آمده كه روزی زن پادشاهی به زمین خورده و پوست پیشانیاش كنده میشود و در این اثنا نوشتهای به چشم میخورد كه در پیشانیاش نقش بسته و مضمونش چنین است كه این زن را بخاطر دزدی دستگیر كرده و گیسوانش را از ته میزنند. پادشاه برای گریز ازاین تقدیر، او را به سرزمینی دیگر میفرستد تا حیثیت و آبروی حوزهی فرمانرواییاش محفوظ بماند. اما بازی تقدیر چنان گره میخورد كه روزی كلاغی گردنبندی نفیس از طلا را میرباید و با ظنی كه به زن پادشاه میبرند گیسوانش را بریده و دور شهر میگردانند و بعد از این ماجرا فرزندش شاهزاده به دنبال مادرش كه هویتاش آشكار شده میرود تا او را با قصر بازآورد و جلال و شكوه زندگیاش را از نو آغاز كند.
سیمای اساطیری شاه اسماعیل نیز در فولكلور آذربایجان به نحوی با بازی تقدیر آمیخته است و پیشگوییهای معشوقاش «رمدارپری» در خصوص دستگیری و طالع شومی كه در انتظار دلدارش است، شاه اسماعیل را از حركت باز نمیدارد و او كه در جنگاوری و كارهای عظیم و سخت همچون هراكلس قهرمان سرشناس و پرآوازهی یونان با توانایی و نیرومندی بسیارش واهمهای نمیشناخت و زندگی آدمیان را امنتر میساخت، به دنبال سرنوشتی میرود كه از پیش او را از عواقباش آگاه ساخته بودند. او خطر را میپذیرد و اما اسارت و كوری، پیشانی نوشت او میشود تا كه آبی در كنار درختی با پریان كه نمادی از اكسیر ابدیت و مایهی عمر دراز و اصل همهی درمانهاست به یاریاش میشتابد.
اساطیر آذربایجان مملو از چهرههایست كه با پیشگوییهایشان دل و جان مردم را تسخیر میكنند و اگر هم فردی بر خلاف پیشبینیها عمل میكند دچار رنج و مصیب شگفت و عجیبی میشود.
موجودات شگفتانگیز و عجیبالخلقه در فولكلور آذربایجان چنان با ظریفاندیشی و اوج تخیل همراه است كه در یكی از داستانهای دهده قورقود وقتی «قازلیق قوجا» در پی استیلای قلعهی خصم است با انسانی روبرو میشود كه شصت متر قامتاش است و یا در داستان «سالورقازان» قاراجا چوپان را داریم كه با نیروی خارقالعاده و پیكری كه در تنومندی تجسم هیولایی عظیم میباشد، درختی بلند و كهن را كه وی را به آن بسته بودند، از بیخ و بن به در میآورد و به درهم شكستن اردویی میشتابد كه گلهها و خزینهها را به یغما بردهاند. در ردهی این انسانهای شگرف، تپهگوز را نیز داریم. در بررسی اسطورههای آذربایجان، سنگها نمادی از زندگی، امید و انتظار شده و قدرتی فوق طبیعی مییابند به طوری كه «صبیرداشی» یا سنگ صبور اقبال بلند، شادمانی و كامرانی را با سعد و نجات میآمیزد. اژدهای هفت سری نیز كه در اساطیر دهده قورقود از آن سخن گفته میشود ضمن نشانهی اهمیت فوقالعادهی عدد هفت در نظر اقوام آذربایجان، جنبهای ماوراءالطبیعی به جانوری میبخشد كه بار همه رذائل و معاصی را به دوش میكشد و مانند دیوان همواره انسانها، حیوانات، گیاهان و محصولات را تهدید میكنند و پهلوانان افسانهای به جدال با آنها میپردازند تا تداعیگر اطلسی باشند كه نیرومندترین فرد تیتانها بود و مراقب آسمان میشد تا زمین آسیبی نبیند.
از نمادهای بس كهنسالی كه در اساطیر آذربایجان نیز به كرات دیده میشود ذهنیت جادویی دایره است كه ضمن بیان یگانگی، وحدت و ایمنی وسیلهی دفاع از خود در برابر یورش و حمله نیروهای زیانكار میباشد كه از جمله در داستان «قازلیق قوجا» از حماسهای ده ده قورقود، «یئینك» كه در زمان اسارت پدرش نوباوهای خردسال بود وقتی شانزده سالش میشود به قصد آزادی و رهایی پدر، عزم خاك دشمن میكند و وقتی با دلیرانش به تسخیر قلعه كمر میبندد به شكل دایره صف میكشند تا بدینوسیله پیش از شروع پیكار، از فضایی قدسی مدد جویند و برای حفاظت خویش، نمادی از صمیمیت و قدرت را با مفاهیمی انتزاعی بیان كرده باشند.
در فرهنگ شفاهی آذربایجان، رمز كلیدی عدد چهل پیوندی نمادین میان سپنجی بودن عمر است با تقدیری كه اقبال و پریشانی را با ولادت و رشد و افول و مرگ رقم میزند. چنین نیز هست كه هر جا فتح و شكستی است و اموری كه در گریز از شر اهریمن، مهر ایزدی رامیطلبد عدد چهل نمودی بارز مییابد. خصوصاً در داستان «دیرسه خان اوغلو بو غاج» از چهل قهرمانی سخن رانده میشود كه با تدابیر همسر «دیرسه» و مادر «بوغاج» به رهایی بوغاج میشتابند. داستان چنین است كه دیرسه خان با نذر و نیاز صاحب پسری میشود و این پسر اسمی ندارد تا زمانی كه باید هنری از خود نشان دهد. در سن بلوغ با كشتن گاوی نر، توسط ده ده قورقود «بوغاج» نامیده میشود و یاران پدر كه از رشادت بوغاج هراسان میشوند، با بهتان، پدر را علیه پسر میشورانند و در زمانی كه مرگ بوغاج نزدیك میشود مادرش با چهل سركردهی جنگاور، فرزندش را از دست خصم نجات میدهد.
همچنین در داستان «سالورقازان» و رشادتهایی كه قاراجا چوپان از خود نشان میدهد «بورلا خاتون» همسر سالورقازان را به اسیری میبرند و چون كافران میخواهند در مجلس عیش و طرب، بازنبارگی و مستی، بورلاخاتون را بیعصمت كنند او خود را بین چهل زیبارخ كمرباریك قائم میكند كه همگی لباسی یكدست دارند. وقتی كه خصم از تشخیص بورلاخاتون عاجز میماند تصمیم به كشتن «اوروز» پسر بورلاخاتون میگیرند تا از گوشتش خوراكی درست كنند و هر كدام از زنها از خوردنش امتناع كرد، بدانند كه بورلاخاتون است و در این اثنا با یورشی كه قازان خان آغاز میكند نیروهای شر مغلوب میشوند.
جهان شگرف اساطیر با عبور از هزارههای بسیار در ذهن انسان چنان آثار عمیقی باقی نهادهاند كه «یونگ» میگوید: «اساطیر بیان و تظاهر مستقیم ناخودآگاه قومی هستند. آنها در میان همه مردم و در همهی اعصار متشابه میباشند». هر چند در میان ملل مختلف، رنگارنگیها و تنوعهایی را نیز پذیرفته كه با نبوغ، باورها، اندیشهها، شناختها و تجارب تاریخی آنها ارتباطی تنگاتنگ یافته است.
علیرضا ذیحق
تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان