آيت الله سيد علي قاضي از زبان آيت الله سيد عباس کاشاني اشاره نام پر فروغ حضرت آيت الله سيد عباس حسيني کاشاني رحمه الله در ميان شاگردان آيت الحق آقاي سيد علي قاضي رحمه الله به چشم مي خورد. گفتني است عارف حق و جمال السالکين حضرت آيت الله سيد علي قاضي (ره) طي سه دوره، تدريس اخلاق و عرفان اسلامي درنجف اشرف شاگرداني را پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادي عرفان و اخلاق محسوب مي شوند؛ شاگردان مبرزي نظير آيت الله شيخ محمد تقي آملي(ره) ،علامه سيد محمد حسين طباطبائي(ره)،آيت الله سيد محمد حسن طباطبايي(ره) ،آيت الله محمد تقي بهجت (ره) ، آيت الله سيد عبد الکريم کشميري(ره)، آيت الله سيد عباس کاشاني(ره)، حاج سيد هاشم حداد(ره)، آيت الله سيد محمد حسيني همداني بهار (ره) و... تربيت نمودند. در مصاحبه اي که در پيش روي داريد، آيت الله سيد عباس حسيني کاشاني از ويژگي هاي آيت الله قاضي و کلاس اخلاق ايشان سخن مي گويند. بسم الله الرحمن الرحيم 1. لطفاً بفرماييد که چند سال خدمت مرحوم قاضي بوديد؟ حدود سه سال. چون سنم خيلي کم بود. آن موقع شاگردان آقاي قاضي 50-40 سال به بالا بودند، بعضي ها هم از خود آقا مسن تر بودند. آشنايي من با ايشان از طريق پدرم بود، که آقاي قاضي وقتي کربلا مي آمدند بر پدرم وارد مي شدند. بعد مرا به شاگردي پذيرفتند. 2. شما در چه سني خدمت حاج آقا رسيديد؟ حدود 20 سالم بود. 3. ظاهراً يکي از ملاک هاي مرحوم قاضي براي انتخاب شاگرد درجه اجتهاد بود و معروف است شما در سن 18 سالگي به درجه اجتهاد رسيده بوديد، همين طور است؟ من در اين زمينه پاسخي ندارم به شما بگويم. اين سوال را از غير من بکنيد. من آنچه فهميدم از فضيلت علمي و کمالات که در آقاي قاضي بود، ديديم که نابغه روزگار بود. هر کس يک ساعت پاي درس ايشان مي نشست يک دنيا معارف پيدا مي کرد. 4. آيا ممکن است درباره کلاس هاي اخلاق آقاي قاضي توضيح بفرماييد؟ ما در نجف طلبه هاي 17- 16 ساله داشتيم که فاضل و مجتهد بودند. وقتي آدم نگاهشان مي کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از يک شبهه کلامي، شبهه اصولي يا فقهي از آنها سوال مي شد به صورت تشريحي و مفصل و مسلط بيان مي کردند؛ بعد اگر از يکي از آن ها مي پرسيديد که اين کمالاتتان را از چه کسي داريد،مي گفت: من فعلاً دو درس بيشتر نمي روم، فقه آقا سيد ابوالحسن اصفهاني و اخلاق آقا سيد علي قاضي. کلاس هاي اخلاق ايشان به گونه اي بود که وقتي کسي از محضرشان استفاده مي کرد و با او رو به رو مي شديد، فکر مي کرديد که کسي است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده و من آنچه فهميدم از فضيلت علمي و کمالات که در آقاي قاضي بود، ديديم که نابغه روزگار بود. هر کس يک ساعت پاي درس ايشان مي نشست يک دنيا معارف پيدا مي کرد. 5. کلاس هاي ايشان کجا تشکيل مي شد؟ در زماني که من بودم، کلاس ها همه در منزلشان تشکيـل مي شد. يک منزل محـقر خرابه اي داشـتـنـد، وقـتـي وارد مي شديم فکر مي کرديم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالي در آن خانه ديده نمي شد. يک گليمي پهن بود خيلي هم خوش نقش بود، ولي با نايلون بافته شده بود و آن را هم عموي ايشان فرستاده بود و گفته بود اگر شما به حق الناس معتقد هستيد، من اين را وقف بيروني شما کردم و براي شما نفرستادم. چون اخلاق آقاي قاضي در اين مسائل خيلي عجيب بود. 6. آقاي قاضي غير از درس هاي حوزه اخلاق، درس هاي فقه و اصول هم مي دادند؟ بله، درس خارج مي گفتند. مصباح الفقيه که يک دوره فقه است که تأليف حاج ميرزا آقاي همداني بود. بيان عجيبي داشتند، الهامات غيبي هم زياد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسي وارد مي شد و کارهاي آقاي قاضي را که من يک مقدارش را ديدم مي ديد، آنوقت مي فهميد که ايشان با آدم هاي ديگر خيلي فرق دارند. 7. آن زمان هيچ وسيله اي نبود که بشود کلاس ايشان را ضبط و جمع آوري کرد؟ آن موقع تازه اين بلندگوها آمده بود. بعضي از کسبه از اين وسايل داشتند و دادند به طلبه اي که مي رفت درس آقا که بيانات ايشان را ضبط کند، وقتي آقاي قاضي ملتفت شدند، به آن طلبه فرمودند: با کمال شرمندگي و اعتذار فعلاً منت بر من بگذاريد و درس ديگري برويد. اين حرف هاي من و بزرگتر از من، هر چه نسبت به اين شخصيت مقدس بگويند باز صفر است. 8. حال و هواي جلساتشان چگونه بود؟ در کلاس صبح شان شايد دويست نفر پاي درس ايشان مي نشستند. وقتي ايشان صحبت مي کردند همه گريه مي کردند. اگر بگويم تمام دويست نفر گريه مي کردند، مبالغه نکرده ام. حرف هايشان هم همان حرف هاي اخلاقي بود. و عرض کنم خدمتتان، اين حرف هاي من و بزرگتر از من، هر چه نسبت به اين شخصيت مقدس بگويند باز صفر است. 9. مرحوم قاضي دليل خاصي داشتند که معمولاً سعي مي کردند شاگردانشان مجتهد باشند؟ آقاي قاضي دنبال طلبه هاي لايقي بودند که اهل تبليغ و ترويج باشند، اگر چيزي بلدند به ديگران هم ياد بدهند و شايد اين يکي از دلايلشان بود. 10. شما آسيد هاشم حداد را ديده بوديد؟ بله ايشان يک دکاني داشـت و نعل اسب درست مي کرد. عاشق آقاي قاضي بود. مي آمد و براي آقا خدمت افتخاري مي کرد. و آقاي قاضي به او مي گفت: من راضي نيستم اين کارها را مي کني. ايشان سيد بسيار بزرگواري بودند، فقير هم نبودند چون کربلا بود و يک حداد در اين کار. گاهي وقت ها يک چيزهايي مي خريد و مي برد در خانه آقاي قاضي؛ خادم ايشان آنها را قبول نمي کرد و ايشان ميگفتند که ما همه برادر هستيم. خادم آقا هستيم. اين ها را ببر طوريکه آقا خبردار نشود. ولي آقاي قاضي بدون اينکه به ايشان بگويند خبردار مي شد و سيد هاشم را مي طلبيد. آقاي قاضي به سيد هاشم مي فرمودند: من به تو و به همه شمايي که مي آييد اين جا مي گويم که من هم يکي هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمي کنيد و روز قيامت آن جاسم جاروکش کوچه ها رد شود و من هنوز تو آفتاب قيامت ايستاده باشم؟! قاضي را بايد ديد. با اين حرف ها قاضي، قاضي نمي شود. 11. رفتار آقاي قاضي با شاگردانش چطور بود؟ من آن موقع سن کمي داشتم. ولي ايشان اهل اين حرف ها نبود، بچه کم سن و سال هم که به مجلس شان مي آمد از جا بلند مي شدند و هر چه به ايشان مي گفتند: بچه هستند، مي فرمودند: خوب است، بگذاريد اين ها هم ياد بگيرند. 12. آيا ممکن است درباره احوالات معنوي آقاي قاضي بفرماييد؟ معنويت ايشان را با اين حرف ها نمي توانم بيان کنم. آقاي بهجت هر وقت ياد آقاي قاضي مي افتند گريه مي کنند و مي فرمايند: چه کنم که قلمي آنقدر قدرتمند نيست که بتواند هر چه در قاضي بوده را بنويسد. آقاي قاضي کرامات و مقامات بالايي داشتند و اين جريان را بسياري از آقايان نقل مي کنند، که يک شب آمديم صحن ديديم آقاي قاضي ايستادند و از سرشان نوري است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شديم که ايشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتيم و گفتيم آقا الحمدلله. آقا خنديدند و هيچي نگفتند. و بعد که با رفقا آمديم منزل آقاي قاضي، ديديم ايشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز! 13. تواضع و فروتني مرحوم قاضي را چطور مي ديديد؟ مطلب زياد است. يک بار عده اي از ايران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبي مي شنويم و تقليد مي کنيم. ايشان گريه کردند، دستشان را بلند کردند و گفتند: خدايا تو ميداني که من آن کسي نيستم که اين ها مي گويند. با آن عظمت هايي که از ايشان گفته مي شد و بعد فرمودند: برويد از آسيد ابوالحسن اصفهاني تقليد کنيد. يک جريان ديگري را هم برايتان بگويم که شايد اين را، اولين بار است که براي کسي مي گويم. يک بار درس شان که تمام شد، فردي بنام آشيخ ابراهيم را صدا کردند و به ايشان فرمودند من با شما کاري دارم. ما چند نفر هم آن جا نشسته بوديم. بعد ديديم آقا به ايشان فرمودند: شنيدم پريشب در منزل حاجي صادق؛ از مشاهير و پولدارهاي نجف بود، بر منبر اسم من را آوردي؟! مي فرمودند: اگر به حرام و حلال معتقد هستيد من راضي نيستم نه بالاي منبر، نه پايين منبر يک کلمه از من اسم بياوريد. مي فرمودند: اگر بفهمم هر کدام از اين آقايان که درس من مي آيند در حق من مبالغه مي کنند، حرام است، من راضي نيستم. يعني ما هر چه در کتاب ها مي خوانيم يا از بعضي بزرگان مشاهده مي کنيم باز در برابر آنچه از اين بزرگ ديديم ضعيف و ناچيز است. ايشان وقتي صحبت مي کردند، احساس مي کرديم نصف حرف هايشان را نمي زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود. آقاي قاضي به بعضي از ارادتمندانشان مي گفتند: بيني و بين الله، راضي نيستم درباره من مجلس درست کنيد. کساني که به ايشان ارادت داشتند، درباره شان چيزهايي را نقل مي کردند که شايد ثلث حقايق و داشته هاي ايشان نبود ولي باز نهي مي کردند، اجازه نمي دادند. مي فرمودند: اگر به حرام و حلال معتقد هستيد من راضي نيستم نه بالاي منبر، نه پايين منبر يک کلمه از من اسم بياوريد. مي فرمودند: اگر بفهمم هر کدام از اين آقايان که درس من مي آيند در حق من مبالغه مي کنند، حرام است، من راضي نيستم. 14. در اين گونه مسائل به شاگردانشان هم توصيه اي مي کردند؟ مي فرمودند اگر به جايي رسيدند، کمالي يا معرفتي کسب کرديد، سعي نکنيد که اين را به ديگران بفهمانيد. بگذاريد هر کسي خودش از طريق احساسش، بفهمد که شما چکاره ايد. 15. آيا شما از آقاي قاضي کرامتي بخاطر داريد؟ بله، يکي از علماي آن زمان بود که در فقه و اصول، دويست و پنجاه تا سيصد نفر پاي درسش مي نشستند. خانم اين آقا مريض شدند و روز به روز حالشان بدتر مي شد، تا اين که يک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و ديدند که امروز و فردا است که خانم از دنيا برود و آن آقا سراسيمه مي آيد پيش آقاي قاضي. من اين جريان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: خانم چطور است؟ گريه کرد و گفت آقا دارد از دستم مي رود. اگر امروز ايشان بميرند فردا هم من مي ميرم. اين ها سي و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خيلي انيس هم بودند. آقاي قاضي يکي از مختصاتش اين بود که در صورت کسي نگاه نمي کردند. و همينطور که سرشان پايين بود تند تند دعا مي خواندند و چشمشان هم بسته بود. من اين ها را به چشم خودم ديدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائيد منزل، خداوند ايشان را به شما برگرداند. او هم به آقاي قاضي خيلي اعتقاد داشت و مي دانست هر چه بگويد حق است؛ مي رود به خانه شان و بعد مي بيند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هيچ حرفي نمي زد، حالا خوب و سر حال است و خانم به آقا مي گويد: از شما ممنونم که پيش آقاي قاضي رفتيد: آن آقا احوال مرا پرسيد شما گفتيد آقا دعا کن و ايشان هم دعا کردند. من همان موقع از دنيا رفته بودم چند دقيقه اي بود که قالب تهي کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسيدم و آن جا صدايي شنيدم که فلاني با احترام، درخواست تمديد حيات ايشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند. 16. آيا ممکن است در مورد کتمان ايشان بفرماييد؟ من دلم مي سوزد! و فقط مي توانم بگويم، افسوس! خدا يک بنده هايي دارد که به گمنامي زندگي مي کنند، به گمنامي مي ميرند و به گمنامي دفن مي شوند. بعضي ها را مي بيني مقبره اي و تشکيلاتي دارند و قاضي با آن عظمت فقط يک سنگ! نه تشريفاتي و نه زواري ... انالله و انا اليه راجعون ... 17. اگر بخواهيد آقاي قاضي را در يک عبارت توصيف کنيد چه مي فرمائيد؟ من لياقت آنکه بتوانم قاضي را معرفي کنم ندارم. ايشان کسي بود که نمونه اش را ما نديديم. و من بطور اجمال فقط مي توانم بگويم که او يک مرد استثنايي بود. قاضي خدايي محض بود. والسلام منابع :سايت معظم له،سايت شهيد آويني فرآوري براي تبيان رهنما گروه حوزه علميه
-
[placeholder]