تبیان، دستیار زندگی
من از یاران عاشق می نویسم ز اسرار شقایق می نویسم نه از شبنم، نه از یاران، نه از گُل من از داغ شقایق می نویسم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحاني شهيد: سيد سجاد حسيني
روحانی شهید

من از ياران عاشق مي نويسم ز اسرار شقايق مي نويسم نه از شبنم، نه از ياران، نه از گُل من از داغ شقايق مي نويسم

اي نظاره گر صبح سپيد وصال! ای سر سپردة كوي عشق! اي نگاهت سرشار از عطر مهمان نوازي! بنگر كه چگونه آفاق عاطفه‌هايمان از حضور سرخ رنگت به هيجان آمده است. قلم هم عاجز از وصف عشقت سرمست شده و مستانه بر صحيفة دل،‌اينگونه مي نگارد: من از ياران عاشق مي نويسم ز اسرار شقايق مي نويسم نه از شبنم، نه از ياران، نه از گُل من از داغ شقايق مي نويسم.

سخن در وصف شقايقي ديگر از بوستان سبز سادات است كه با كوله باري از صفا و ايثار،‌به صف اصحاب امام عشق پيوست. آن هنگام كه ملكوتيان به يُمن ميلاد خجستة امام زين العابدين (عليه السلام) هلهله و شادماني مي كردند، فضاي خانوادة حسيني هم در دوم مرداد سال 1350 آكنده از عطر صلوات و دود اسپند بود. كودكي رعنا پاي به سراي هستي نهاد و «سجاد» نام گرفت تا در روزگاري نه چندان دور بر سجادة انتظار نشيند. دوران خوش كودكي را در زادگاه خويش، روستاي سرسبز «ديز» و در دامان تربيت پدر و مادري كه وارث گُل ياس بودند، سپري كرد و پاي به دبستان گذاشت. از همان نونهالي به روضه و منبر علاقه نشان مي داد و با نام و ياد اهل بيت(عليهم السلام) و مسجد و محراب اُنس مي‌گرفت.

پس از پايان اول راهنمايي،‌بزرگراه سعادت و رسيدن به كمال را در حوزه ديد و تصميم گرفت به ميكدة ناب علوم آل محمد(صلي الله عليه و آله) قدم گذارد. ابتدا به حوزة ‌علمية جعفرية‌ خلخال رفت در آنجا جرعه نوش درياي بي‌كران علم و فقه و معرفت بود و پس از آن جهت تكميل معلومات ديني، راهي حوزة علمية «المهدي» كرج شد. روزها نزد اساتيد آن ديار زانوي ادب مي‌زد و سحرگاهان كه اشعة شفق دامنة آسمان را سپید مي‌ساخت و نسيم سحري چون اشك ديده بر روي برگ نسترن مي چكيد، در دل با مولاي خويش اين گونه نجوا مي‌كرد كه :

من به سرچشمة خورشيد نه خود بردم راه                   ذره‌اي بودم و مهر تو مرا بالا بُرد

نوجواني پاك سيرت، با انگيزه و داراي حُسن خلق بود و دلي سرشار از اميد، شوق به شهادت و ياد خدا داشت. امام زمانش را خوب مي شناخت و دل در گرو پير جماران مي گذاشت خشم و نفرت نسبت به رژيم سفاك پهلوي و شاه ملعون در وجودش موج مي‌زد. اعمال و گفتارش رنگ و بوي الهي و تو گويي دست تقدير، او را براي پرواز در آسمان پاكي‌ها مهيا مي‌كرد.

پانزده ساله بود كه تاج كرامت بر سر نهاد و ملبس به لباس مقدس روحانيت گشت و از آن پس حال و هواي ديگري داشت و به خيمه‌گاه ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه) نزديك‌تر مي‌شد. او كه از يك طرف حضور روبه صفتان زشت‌خوي و مزدوران بعثي را بر نمي‌تابيد و از طرفي نينوايي شده بود، درس و بحث را رها نمود و با دست بردن در شناسنامة خود و جلب رضايت پدر، قدم به عرصة نبرد نهاد و در لشكر 31 عاشورا جانفشاني كرد. جبهه وادي امتحان بود و قصة ذبح اسماعيل بايد تكرار مي شد تا صدق عاشقان روشن گردد و سيد سجاد عزيز كه اين معنا را با همة وجود درك كرده بود، همة هستي‌اش را پيشكش مولايش كرد و در رقص قاسم‌وار، در 20/1/1366 شلمچه را مملو از عطر خوش سيب كرد و با چهره و عمامه‌اي خونين و لباني خندان، روح بلندش در بهشت رضايت الهي مأوي گزيد. پيكر غرق به خونش پس از تشييع با شكوهي در گلزار زادگاهش به خاك سپرده شد و سندي پر افتخار براي سرافرازي اين ملت گشت. «گوارا باد شراب طهور بهشتي بر عاشقان كوي يار

فراز هايي از وصيت نامه شهيد

بار خدايا شهادت مي دهم تو يکتايي، تو قادري، تو عالمي، بار خدايا تو به مخلوق ضعيف خود رحم کن. بار خدايا خجل و شرمگينم. با کوله باري ازگناه پيش تو مي آيم بار خدايا اين همه  نعمت ها که به ما عطا فرمودي استفاده کرده ام در جواب چه کنم؟! خدايا من را با اين حال قبول مي کني يا نه؟! اگر قبول کني شرمنده ام و با چه رويي داخل جنت تو بشوم ....و اگر قبول نکني به کجا بروم ؟!...


فرآوری حسن رضایی برگرفته از پرونده شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی