تبیان، دستیار زندگی
حلقات درسى اهل سنت كه به گونه اى گسترده در جامعه رواج داشت, خاستگاه مسائلى بود كه اصحاب امامان(ع) از امامان مى پرسیدند و امامان نیز به جواب آنان به صورتى ناظر به دیدگاه سنیان مى پرداختند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فلسفه فقه( قسمت چهارم)
فقه چیست؟
قسمت اول ،دوم ،سوم ،را حتما بخوانید

پيشينه فلسفه فقه

منظور از پيشينه فلسفه فقه ريشه ها, تك نگاه ها, تك گفته ها و تك بحث هايى است كه در ديدگاه هاى فقيهان پيشين وجود داشته است.

اين پيشينه و ريشه ها را به صورت زير مى توان ارائه كرد:

يكم. ديدگاه فلسفى اخبارى ها

آيا اخبارى ها داراى نگاهى فلسفى فقهى بوده اند يا نه؟ سخن اين جماعت كه عمدتاً ماهيت اصولى نداشته آيا ماهيت فلسفى فقهى نيز نداشته است يا نه؟ واقعيت اين است كه شناخت اخبارى ها به دليل اصولى نبودن شناختشان پيچيده است و اين موضوع حقيقتاً نيازمند تحليل و مطالعه دقيق ترى است.

پاسخ به پرسش فوق را اگرچه به صورت دقيق ترى بايد در جايى ديگر پى گرفت اجمالاً مى توان ادعا كرد اخبارى ها در برخى موارد ديدگاه هاى فلسفى ارائه مى كردند كه عمدتاً در بهره گيرى از پيش فرض ها و مبانى كلامى تبلور مى يافت. نگاهى بر اين ديدگاه ها در پى مى آيد:

يكم. اخبارى ها پيش از اصولى ها به مبانى كلامى استناد مى كردند. استفاده از مبانى كلامى در واقع استفاده از پيش فرض هاست و آنها چون اصول را قبول نداشتند و گاهى دنبال نفى اصول بودند, طبيعتاً بحثشان و ذهنهايشان سمت مبانى كلامى كشيده مى شد كه با مطالعه آثار آنها به موارد بسيارى برمى خوريم كه از مبانى كلامى و اعتقاداتشان استفاده كرده اند. البته اصولى ها نيز گاهى از مبانى كلامى استفاده مى كرده اند, ولى نه با آن شدت و حدت اخبارى ها. دليل اين استفاده گسترده نيز روشن است; چون آنها به دنبال نفى اصول بودند و بهترين راه نيز استفاده از مواردى بود كه دو طرف گفتمان به آن توجه و عنايت داشتند, ولى روش گفتمانى آنان روش تغاير و غيرساز بود. آنان معتقد بودند كه چون سنى غير از شيعه است و نيز معتقد بودند كه امامان اصولاً به تمام معنا ارائه قواعدى مى كردند كه شيعه را غير از سنى نشان دهند, پس شيعه در همه جا و همه حال بايد غير از سنى باشد و هر چيزى كه بوى سنى گرى بدهد بايد طرد شد. در واقع اخبارى ها روشى تاريخى داشتند و در مطالعاتشان به آن دست يافته بودند; يعنى يكى از جايگاه ها و پايگاه هاى مطالعاتى آنان تاريخ بود و خيلى دقيق توجه داشتند كه ببينند در عهد امامان ميان آنان و اهل سنت چه گذشته است؟ برعكس اصولى ها اصلاً نيم نگاهى هم به تاريخ ندارند! آنان پس از مطالعات و بررسى هاى دقيق تاريخى به اين نتيجه رسيدند كه امامان به دنبال جدا كردن شيعه و تغاير بخشى شيعه با اهل سنت بودند و در اين مسئله راه افراط را پيمودند, بعد برداشت هنجارى كردند و گفتند: ما بايد تغاير به معناى واقعى آن ميان شيعه و سنى ايجاد كنيم و هر چه را بوى سنى گرى بدهد چه معقول و يا نامعقول بايد كنار گذاشت! به همين دليل اصول را نپذيرفتند; زيرا سنى ها منشأ شكل گيرى اصول بودند و اخبارى ها را نگاه تاريخى شان و عمل بدون قيد و شرط به روايات و از جمله عمل به روايات (رشد فى خلافهم) بدين سمت و سو كشانده بود كه بايد اصول را كنار نهاد چون بوى سنى مى دهد و سنى ها در رشد و گسترش آن نقش داشته اند. در نهايت اخبارى ها با مطالعات تاريخى تحليل كردند و نتيجه گرفتند كه بايد علم اصول را كنار نهاد. در اين باره تنها روايات در ديدگاهشان مؤثر نبود بلكه علمدار اين انديشه (استرآبادى) با برداشت هاى تاريخى اين ندا را سر داد كه بايد از اصول دورى كرد; زيرا خطر سنيى شدن را در پى دارد و& ! البته فرق اخبارى و اصولى در استفاده از روايات روشن است; اصولى همه روايات را چشم بسته نمى پذيرد بلكه با روش مندى آنها را بررسى مى كند و آن گاه نتيجه مى گيرد كه منظور از رشد برخلاف شأن در چيست و در كجاها كاربرد دارد, در حالى كه اخبارى ها همه روايات را بدون بررسى قبول دارند و طبق آنها عمل مى كنند.

آنان علاوه بر اينها به بازسازى تاريخ هم مبادرت مى كردند و پيشينه اخبارى گرى را به عهد امامان و اصحابشان مى رساندند و ادعا مى كردند كه (فلان منا و فلان منا) و& در حالى كه بايد ميان محدثان و اخباريان فرق گذاشت. ادعاى اخبارى ها مبنى بر اينكه (محدثون منا!) بى پايه و اساس است; زيرا اين انديشه تنها در سده يازده پديد آمد و سابقه تاريخى ندارد, اما اينان تاريخ سازى مى كردند تا پايه هاى انديشه شان را از اين طريق محكم و استوار كنند و براى آن قدمت تاريخى قائل شوند. لذا اين جماعت (اصول را شهيد كردند) و به دنبال آن در فقر قرار گرفتند و ناچار به دو راهكار متوسل شدند: يكى همان استفاده از مبانى كلامى و ديگرى روى آورى به قواعد منقول از امامان, مثل قاعده تقيه كه به صورت افراطى مورد استفاده قرار دادند و همين استفاده از مبانى كلامى بود كه مرحوم بهبهانى را وادار كرد با مبانى كلامى با اخبارى ها روبه رو شود و به مناظره بپردازد و از همين مسير كه مورد قبول آنان بود سرانجام بر آنان پيروز شد. وى هرگز از اصول نمى توانست استفاده كند; زيرا اصول مورد پذيرش اخبارى ها نبود.

دوم. وضعيت پس از اخبارى ها

بسيارى از فقيهان در گذشته, با وانهادن و رها كردن بررسى ظرف زمان, شرايط و فضايى كه حديث در آن از سوى امام القا شده است, مسئله صدور حديث و ارتباط آن را با متون و شرايط زمان كم اهميت مى گرفتند. در اين ميان عالمان تيزبين و تيزهوشى وجود داشتند كه سرنوشت دلالت حديث را با نگاه به شرايط پيرامونى صدور حديث و اوضاع جامعه اى كه امام در آن حديث را ارائه فرموده بود, رقم مى زدند. فقيهانى همانند آيت اللّه بروجردى, امام, شهيد صدر و.. از اين گروه هستند.

اين سخن معروف آيت اللّه بروجردى مبنى بر ناظر بودن روايات امامان(ع) به ديدگاه هاى اهل سنت, ديدگاهى فلسفى است كه از سنخ توجه به وضعيت پيرامونى حديث به شمار مى رود.

حلقات درسى اهل سنت كه به گونه اى گسترده در جامعه رواج داشت, خاستگاه مسائلى بود كه اصحاب امامان(ع) از امامان مى پرسيدند و امامان نيز به جواب آنان به صورتى ناظر به ديدگاه سنيان مى پرداختند.

مسلماً اين به معناى آن نيست كه احاديث ائمه(ع) تنها به زمان صدور آن تعلق داشته و در غير آن زمان كاربرد نداشته, بلكه آن احاديث براى همه زمان هاست, ولى فهم آنها متوقف بر شناخت زمان و شرايط صدور آنهاست.

2. تطور واژگان

اندك فقيهانى هستند كه وقتى به واژه اى برخورد مى كنند و يا يك حديث را مى بينند طبق فهم خودشان آن واژه يا حديث را معنا مى كنند, غافل از اينكه از عمر اين واژه در اين حديث 1400 سال گذشته است و پيداست كه واژه ها در طول زمان و در جوامع مختلف همواره تغيير معنا مى دهند و گاهى در برخى جوامع واژه اى كم و زياد مى شود و گاهى بر اثر تحولات و مناسبات اجتماعى مفهوم آن واژه از اساس تغيير مى كند. پس پيداست كه صدور واژگان در زمان ائمه براساس معانى و مفاهيم ويژه بوده ولى در عبور از دهليز زمان و مقاطع مختلف زمانى چه بسا از معانى اصلى شان دور شده اند كه مفهومشان گاهى توسعه و گسترش يافته و گاهى دچار تنگى و ضيق شده است, گاهى از مصداق قبلى فاصله گرفته و مصداق تازه اى براى خود پيدا كرده است و& . ممكن است خيلى از واژگان امروزه تغيير يافته باشند كه برخى از فقها به اين مطلب توجه نموده اند, از جمله مرحوم وحيد بهبهانى در برخى از آثار اصولى اش به اين تطور واژگان به مرور زمان توجه كرده است و بر برخى از فقها هم خرده گرفته كه چرا به اين مهم توجه ندارند و همين طور واژه هايى را آورده كه در زمان ائمه مفاهيم ديگرى داشته اند و با عبور از دهليز زمان تغيير مفهوم يافته است و مى توان اين دقت را از ريشه هاى فلسفه فقه به شمار آورد. پس از مرحوم وحيد, شهيد صدر و امام نيز به اين مطلب توجه كرده اند. مثلاً كلمه (عامه) كه امروزه به كل اهل سنت اطلاق مى شود آيا در زمان ائمه نيز بدين معنا بوده است؟ بسيارى از فقهاى پيش از ما عامه را بر تمام اهل سنت اطلاق مى كرده اند. مرحوم محمدتقى حكيم در كتاب الاصول العامه پس از تحقيق مى نويسد: كلمات عامه كه در احاديث شريف در كلام ائمه آمده است به معناى عامه اى نبوده كه ما امروزه از اين كلمه مى فهميم بلكه منظور تنها شامل كسانى مى شده است كه با گرايش خلفاى بنى اميه و بنى عباس همراه بوده اند نه تمام اهل سنت. پس اين واژه معنايى متفاوت با آنچه ائمه قصد كرده بودند, يافته است. مثلاً اخبارى ها از واژه (رشد) در مخالفت با اهل سنت فهميده بودند كه هرچه را آنها آغاز كرده باشند بايد كنار گذاشت. به همين دليل مهم ترين علت مبارزه با علم اصول همين مسئله بوده است, در حالى كه ميان علم اصول نزد شيعه با اصول نزد سنى ها تفاوت بسيار وجود دارد و ما بسيارى از قاعده هاى اصولى آنان را اصلاً قبول نداريم

و بايددانست كه خوشبختانه علم اصول نزد شيعه واقعاً تحول يافته و رشد بسيار نموده است تا جايى كه مايه تعجب فقها و علماى سنى گرديده است. پس منظور از واژه رشد در اين حديث كه (ان الرشد فى خلافهم) بيان از اصلى در مخالفت با همه سنى ها نيست بلكه منظور همان دستگاه ظالمان بنى اميه و بنى عباس بوده است كه در فقه همه چيز را به نفع دستگاه خلافت كم و زياد مى كردند تا سلطه ستمگرانه شان را بقا بخشند و عموم اهل سنت به مرور از آن پيروى كردند.

با وجود اين درباره اصالت فقه سنى ها نيز ترديد وجود دارد و آن را فقه تضمين شده اى نمى توان دانست. البته نبايد همه فقه آنها را از اساس رد كرد; زيرا چه بسا فقها و علمايى كه از ميان اهل سنت با ائمه ارتباط داشته و نزد آنان تلمذ كرده اند و نيز ميزان برخورد ائمه با فقهاى عامه يكسان نبوده است. مثلاً امام صادق با ابوحنيفه برخورد تندترى داشته است تا به مالك, گرچه اين به معناى صحت و يا تأييد فقه مالك نيست بلكه بيانگر اين است كه مالك در فقهش از اصول اسلام كمتر دورى جسته در حالى كه ابوحنيفه مبدع مكتب رأى بوده; چيزى كه امام آن را مخالف اسلام مى دانست, يا بحث بر گرد واژه (تقيه) كه اخبارى ها آن را به طور گسترده و در همه حال به كار مى بردند و واجب مى دانستند كه مثلاً در كلام ائمه حتى يك مورد را هم اگر موافق سنى ها يافتيد آن را حمل بر تقيه كنيد. آيا واقعاً چنين بوده است و بايد در همه حال و در همه جا مخالف آنها بود؟ در حالى كه اين گونه نبوده است و ما مى دانيم كه تقيه شرايطى دارد و در فضاى خاص و ويژه اى به كار گرفته مى شده است.

3. ظرف استنباط

منظور از ظرف استنباط همان ظرف زمانى و مكانى است كه مستنبط در آن قرار دارد و اين فقيه گاهى از تأثير شرايط و مناسبات اجتماعى و فرهنگى حاكم بر جامعه اش متأثر مى گردد, بدون اينكه خودش متوجه باشد و گاهى ممكن است كه از آنها و تأثير آن نيز آگاهى داشته است كه خود نكته اى فلسفى فقهى است كه برخى از علما بدان توجه نموده اند. براى مثال شهيد مطهرى معتقد بود كه فتواى مجتهدى روستايى بوى روستا مى دهد و فتواى فقهى شهرى بوى شهر, بدين معنا كه محيط شهرى يا روستايى لاجرم بر استنباط احكام و فتواهاى مجتهدان تأثير مى گذارد. حتى برخى همه فهم ها, اجتهاد, فتواها و& را نسبى مى دانند و هيچ كدام را داراى ثبات نمى انگارند, يعنى واقعيتى وجود ندارد. پيداست كه چنين پندارى غلط است, ولى به صورت موجبه جزئيه درست است كه فتواى مجتهد مدرن و شهرى نسبت به روستايى به واقع نزديك تر است.

4. تأثير حالت هاى نفسانى

شهيد صدر در مورد تأثير ذاتيات انسان و خصوصيات درونى او بر استنباطاتش مطلبى دارد كه چنين امرى نيز خالى از تأثير نيست و بايد مجتهد بسيار متوجه باشد تا حالت هاى نفسانى او بر فتواهايش تأثير نگذارد. اين نيز بحثى فلسفى است كه در فلسفه فقه بايد بررسى شود. بدون ترديد اين چهار محور از مباحث فلسفه فقه بوده و در مباحث اصولى جاى ندارد.

******در ادامه مبحث فقه استدلالی یا غیر استدلالی خواهد آمد*****

احمد مبلغی رياست پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.

فصل نامه فقه فارسی