تبیان، دستیار زندگی
یادداشت های یک هفته یک کنکوری بسیار درس خوان و با پشتکار و ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از یادداشت های رتبه آخر کنکور امسال!
از یادداشت های رتبه آخر کنکور امسال

شنبه

امروز هوا خیلی گرم بود و این نکته به فکرم رسید که موقع درس خواندن در کتابخانه خودم را خنک کنم تا درصد یادگیری ام کاهش پیدا نکند. بنابراین یک بادبزن خریدم و شروع کردم به باد زدن خودم. همه چیز خوب پیش می رفت که سر و کله این بچه زرنگ کتابخونه پیدا شد. زد روی شانه ام و آهسته گفت: این جوری که خیلی اذیت می شی... تست هم نمی تونی خوب بزنی!

همین ادعای عقل کل بودنش حرصم را در می آورد. اما من که فکر این جا را کرده بودم، روزنامه ای را که از قبل آماده کرده بودم در آوردم و خبر کشف تازه دانشمندان را نشانش دادم که: گرما، قدرت یادگیری را کاهش می دهد!

او هم برای این که ضایع نشود سری تکان داد و گفت: این که درسته... پس حداقل سرت را ثابت نگه دار و باد بزن را تکان بده... مخت تا روز کنکور جا به جا می شه ها!

می بینید؟ علاوه بر احساس عقل کل بودن فضول هم هست... آخه یکی نیست بگوید تو حواست به درس خواندن است یا دید زدن این که مردم چطوری خودشان را باد می زنند؟!

یکشنبه

از وقتی در یک مجله علمی خواندم که گوش کردن به موسیقی، باعث بهبود یادگیری در موش ها شده است، هدفون داخل گوشم می گذارم و موسیقی های ملایم گوش می کنم. امروز هم داشتم راندمان مطالعه ام را بالا می بردم که دیدم بقیه پشت کنکوری های کتابخانه دارند با هم بحث می کنند. همین دیگر... به جای بهبود یادگیری، وقت شان را صرف حرف های صد تا یک غاز می کنند. یکی از آن ها با اشاره از من خواست هدفون ها را از داخل گوشم در آورم. وقتی این کار را کردم پرسید: به نظر تو چند درصد می شه زد؟ من هم بلا فاصله گفتم: به احتمال نود درصد منچستر بارسلون را می زنه! دهان همه شان از تعجب باز ماند. آخه من از کجا می دانستم صحبت آن ها درباره درصد تست زبان در کنکوره؟ باشه... اشکالی ندارد. بگذارید مرا مسخره کنند... روز کنکور که بالای نود درصد زبان زدم و آخر هفته هم که منچستر بارسلون را زد قیافه های شان دیدنی است!

از یادداشت های رتبه آخر کنکور امسال

دوشنبه

شام خانه عمه ناهید دعوت داشتیم. جای شما خالی بعد از خوردن شام بحث کنکور بین فامیل گل انداخت. بعد قرار شد هر کدام از بچه های پشت کنکوری خانواده بگویند دلشان می خواهد در چه رشته ای قبول شوند. پسر عمه ام گفت می خواهد مهندس عمران شود و بعد عمه و شوهر عمه ام حسابی تشویقش کردند. دختر عمو هم گفت می خواهد در رشته گرافیک قبول شود و نیم ساعت بعدش هم دایی و زن دایی از تلاش های دخترشان تعریف کردند. اما وقتی نوبت به من رسید و گفتم می خواهم دکتر شوم، ناگهان همه زدند زیر خنده و بابا و مامان هم مثل لبو قرمز شدند. وقتی به خانه برگشتیم بابا حسابی دعوایم کرد که چرا جلوی فامیل سکه یک پولش کردم؟ مگر من در رشته انسانی درس نخواندم و برای کنکور هم همین رشته را انتخاب نکردم؟ بفرمایید! مرا بگو که برای سرافرازی خانواده ام می خواستم بروم بر خلاف میل باطنی ام دکتر بشوم... البته من می خواستم این موضوع را با بابا و مامان در میان بگذارم ولی دیدم آن ها بر سر این که من دقیقاً به کدامشان رفتم دچار اختلاف جدی شدند و فعلاً صلاح نیست وسط حرفشان بپرم!

سه شنبه

امروز در یک کنکور آزمایشی شرکت کردم. به محض گرفتن ورقه به سرعت دست به کار شدم و تا آخر وقت حتی نتوانستم سرم را از روی ورقه بر دارم. موقع جمع کردن پاسخ نامه ها فهمیدم اگر نفر اول نشوم حتماً نفر دوم شدنم روی شاخش است! چون من تنها کسی بودم که توانسته بود، تمام مستطیل های خالی پاسخ نامه را به دقت و بدون بیرون زدگی از خط رنگ کنم! بقیه داوطلب ها طفلکی ها یک عالمه خانه رنگ نشده داشتند... جداَ پدر و مادر های این بچه ها موقع گرفتن نتیجه کنکور آزمایشی چه حالی پیدا می کنند؟

چهار شنبه

امروز در کتابخانه بین بچه ها بحث بر سر این بود که کنکور شبیه چیه؟ یکی گفت شبیه قیف است. یکی دیگر معتقد بود شبیه اکوانِ دیو است که در شاهنامه خیلی حال رستم را گرفت و اگر رستم هم الان در کتابخانه ما بود حتماً از دست این همه تست، با کمال میل گرزش را بر می داشت و بر می گشت پیش همان دیو ها! آقای عقل کل و مخ کتابخانه هم نظر داد که کنکور امسال شبیه کنکور پارسال است، چون واقعاً این پدیده بی نظیر را با هیچ چیز دیگری جز خودش نمی توان مقایسه کرد! تا این که یکی از بچه ها از من که داشتم تست ادبیات می زدم، پرسید که نظرم در این باره چیه؟ من هم پس کله ام را خاراندم و گفتم: کنکور مثل زرافه است! همه با تعجب نگاهم کردند. توضیح دادم که: این جا نوشته آن قدیم ها به زرافه می گفتند شتر گاو پلنگ چون هر چیزش شبیه یکی از این سه جانور بوده... حالا به نظر من کنکور هم همین وضعیت را دارد، چون امتحان هست ولی شبیه هیچ کدام از امتحانایی که تا حالا دادیم نیست. سرنوشت ساز هست ولی حتی مثل بازی های مهم فوتبال در لیگ برتر، رفت و برگشت ندارد و از همه مهم تر این که می گن غول نیست، ولی تو هر شهری نصف بیشتر مردم آن جا یا دارند کلاس کنکور می روند یا کلاس کنکور دارند! همه بچه ها، حتی آقای عقل کل هم اعتراف کردند که تعریف من از کنکور رودست ندارد... فقط حیف که در کنکور تعریف شناسی هیچ درصدی ندارد!

پنجشنبه
از یادداشت های رتبه آخر کنکور امسال

امروز آخرین روزی است که یادداشت می نویسم، چون هم فردا تعطیل است و هم دیروز در یک نشریه علمی- آشپزی خواندم که دانشمندان به این نتیجه رسیدند که نوشتن خاطرات روزانه باعث جلوگیری از پیشرفت می شود. البته امروز اتفاق خاصی هم رخ نداد جز این که نتایج کنکور آزمایشی آمد در خانه و بابا و مامان با دیدنش، دوباره سر این که من به کدامشان رفتم دعوای شان شد... بله؟ یعنی شما هم واقعاً فکر کردید من نمی دانم نباید همه مستطیل های پاسخ نامه را سیاه کرد؟ معلومه که می دانستم و این کار را کردم تا کنکور را به خودش مغرور کنم و کاری کنم که نتواند تا روز آزمون به قدرت واقعی من پی ببرد... بله... در روز کنکور است که مثل رستم می روم سر جلسه و برای گرفتن حال کنکور هم که شده جواب هم تست ها را پشت پاسخ نامه ام به صورت تشریحی می نویسم تا کنکور بفهمد با کی طرف شده!

پس از کنکور

بالاخره کنکورم را هم دادم، حالا منتظر نتایج آزمون هستم تا ببینم من با کنکور طرف شدم یا کنکور با من!!!!!!!! که البته بر همگان واضح و مبرهن است که حتی کنکور هم با همه سختی و دشواری‏ اش توان غلبه بر اعتماد به نفس مرا ندارد.

مجله نیمکت-نویسنده:علی زراندوز

گروه مدرسه اینترنتی سایت تبیان- تنظیم:شکوفه باصری