زندان ترجان
مدرسه بزرگ ترجان به زندان ما تبدیل شده بود. در اتاق مجاور هم گروهی اسیر قدیمی حضور داشتند که حق ارتباط و مصاحبت آنها را نداشتیم. رئیس زندان کاک جمال، مردی اخمو و درشت هیکل بود که دائم مشغول بازرسی بود و به هیچ سوالی جواب نمی داد. یکی از بدبختی های جدید ما، هم اتاقی شدن با شخصی بود به نام قاسم دیوانه. او در یکی از روستاهای بوکان عاشق دختری شده بود و به خاطر بلاهایی که سر آن دختر بیچاره آورده بود از دست خانواده دختر گریخته و در پناه کومله قرار گرفته بود. هرگونه برخورد با قاسم، به منزله توهین به حس ناسیونالیستی کردی بود. او حتی یک ذره بهداشت نداشته را هم رعایت نمی کرد، با دست های کثیف و آلوده، نان را در آب نخود ترید می کرد و می خورد، من بیچاره به دلیل کمبود ظرف با او همکاسه شده بودم، قاسم با تف و کف، لقمه بر می داشت و به دهان می برد. چهره ای وحشتناک داشت و همیشه حریف می طلبید و زور و قدرتش را به رخ دیگران می کشید و حرکات خنده دار و عجیبی نشان می داد.
کتاب شنام: خاطرات کیانوش گلزار راغب
برای خرید اشتراک کتاب کلیک کنید.
برای خرید کتب دفاع مقدس کلیک کنید.