تانک های عراقی
از اول صبح روز دهم، خبر می رسید تانک های عراقی تا میدان راه آهن و فلکه کشتارگاه جلو آمده اند و درگیری سختی در جریان است. راه به راه برایمان مجروح می آوردند و ما سخت مشعول بودیم. کار می کردم و دلم شور می زد. دستم به باند، چسب و پانسمان بود و چشمم به در. از دیروز منتظر بودم علی بیاید. هر بار که شهر مورد اصابت قرار می گرفت، سوار ماشین می شدیم و به دنبال مجروح به سطح شهر می رفتیم و مجروح ها و کشته ها را منتقل می کردیم. بعد که به مسجد می آمدم می پرسیدم: علی ما نیامد؟ حدود ساعت ده باز برایمان مجروح آوردند. سه، چهار نفر بودند که ترکش به سر و بدنشان اصابت کرده و زخم هایشان عمیق بود. آقای نجار در خواست ماشین کرد و سریع این ها را منتقل کردند.
کتاب دا (خاطرات سیده زهرا حسینی) چاپ یکصد وهشتم : انتشارات سوره مهر کردند.
برای خرید اشتراک کتاب کلیک کنید.
برای خرید کتب حکمت و عرفان کلیک کنید.