تبیان، دستیار زندگی
روزی بود، روزگاری بود که هارون الرشید خلیفه بود. او وزیری داشت به نام جعفربرمکی که ایرانی بود. جعفربرمکی وزیری کاردان و باهوش بود. به همین دلیل، هارون الرشید به او اهمیت زیادی می داد و اغلب کارهای مملکت را به او سپرده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از کیسه ی خلیفه می بخشد
از کیسه ی خلیفه می بخشد

روزی بود، روزگاری بود که هارون الرشید خلیفه بود. او وزیری داشت به نام جعفربرمکی که ایرانی بود. جعفربرمکی وزیری کاردان و باهوش بود. به همین دلیل، هارون الرشید به او اهمیت زیادی می داد و اغلب کارهای مملکت را به او سپرده بود.

عرب های دور و بر هارون الرشید به موقعیت جعفربرمکی حسادت می کردند و از هر فرصتی بهره می گرفتند تا پیش خلیفه بدی او را بگویند. بدگویی ها آن قدر ادامه پیدا کرد که هارون به وزیرش بدبین شد و ترسید که این وزیر ایرانی، عرب ها را از کار بر کنار کند و قدرت خلافت را به دست گیرد.

در روزگار بدبینی هارون جعفربرمکی حال و روز خوبی نداشت و مثل گذشته مورد توجه خلیفه نبود با این که هنوز وزیر بود، دیگر کسی به حرفش گوش نمی داد جعفربرمکی، دیگر به دربار خلیفه هم نمی رفت. توی خانه اش نشسته بود که ببیند فردا چه می شود.

روزی عموی خلیفه پیش جعفربرمکی رفت و گفت: « می دانی که خلیفه نسبت به تو نظر خوبی ندارد. من مقدار زیادی بدهکارم. اگر به من پولی بدهی که بتوانم بدهکاری هایم را بدهم و زندگیم را سر و سامانی ببخشم، پیش خلیفه می روم و از تو تعریف می کنم تا بدبینی او از بین برود.»

جعفربرمکی که می دانست به زودی از وزارت کنار گذاشته می شود و تعریف چنین کسی کمکی به حالش نمی کند، به فکر فرو رفت و با خود گفت: « آب که از سرگذشت، چه یک نی، چه صد نی.»

پس تصمیم گرفت یک بار دیگر تیز هوشی و کاردانی خود را به نمایش بگذارد. این بود که به خزانه دار خلیفه دستور داد بدهکارهای عموی خلیفه را بپردازد و مقداری هم به او پول بدهد.

خزانه دار، از دوستان جعفر بود. پیش خود گفت: «هنوز که جعفربرمکی از کار برکنار نشده، پس بهتر است دستورش را اجرا کنم.»

فردای آن روز همه فهمیدند که عموی خلیفه پولدار شده و این پول را هم جعفربرمکی به او داده است. خبر به خلیفه رسید. خلیفه که فرصت خوبی برای اذیت کردن وزیرش پیدا کرده بود، دستور داد جعفربرمکی را به حضورش ببرند.

وقتی جعفربرمکی حاضر شد، خلیفه از او پرسید: «بگو ببینم آن همه پولی را که به عمویم بخشیده ای از کجا آوره ای؟ تو که می گفتی مال و ثروتی نداری.»

از کیسه ی خلیفه می بخشد

جعفر جواب داد: «از کیسه ی خلیفه بخشیدم، و گرنه، من که آن همه پول را نه داشته ام و نه دارم.»

خلیفه گفت: «از کیسه ی خلیفه بخشیده ای؟! یعنی چه ؟ من که نمی فهمم.»

جعفر گفت: «او عموی شماست. درست نیست که از وزیر زیردست شما پول بگیرد. به همین دلیل، دستور دادم خزانه دار به او پول بدهد که توهینی به شما و عمویتان نشده باشد.»

خلیفه فهمید که یک بار دیگر به دام تیزهوشی و کاردانی جعفربرمکی افتاده است. از آن به بعد، درباره ی کسی که به جای خرج کردن از پول خودش، کاری کند که دیگری خرج دست و دلبازی های او را بدهد، می گویند از کیسه ی خلیفه خرج می کند.

برگرفته از مثل ها و قصه هایشان _ مصطفی رحماندوست
گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

با شیطان ارزن کاشته

فردا من این ده را زیر و رو می کنم

نیش عقرب نه از ره کین است

نرود میخ آهنی در سنگ

من زینب زیادی ام

یک کلاغ چهل کلاغ

از آنهاست که نان را پشت در می مالند

درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه الله اکبر!

هم چوب را خورد هم پیاز،هم پول داد

خود کرده را تدبیر نیست

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.