وداع با پدر علم روباتیک ایران
مراسم تشییع پیکر دکتر کارولوکس استاد دانشگاه تهران امروز دوشنبه با حضور فرهاد رهبر رئیس دانشگاه و علی اکبر صالحی رئیس سازمان انرژی اتمی از محل پردیس فنی دانشگاه تهران تا سر در دانشگاه برگزار شد.
به گزارش مهر، مراسمی نیز عصر امروز در کلیسایی در خیابان 30 تیر برگزار می شود و پس از آن پیکر این استاد در قبرستان ارامنه تهران به خاک سپرده می شود.
دکتر کارولوکس تحصیلات کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را از دانشکده فنی دانشگاه تهران و دکتری خود را از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافت کرده بود و در سال 1385 به دلیل فعالیت های منحصر به فرد آموزشی و تحقیقاتی در زمینه مهندسی کامپیوتر، روباتیک و هوش مصنوعی به عنوان چهره ماندگار مهندسی کشور برگزیده شده بود.
کارو لوکس متولد سال 1328 در اصفهان بود. وی بنیانگذار و مدیر قطب کنترل و پردازش هوشمند و پدر علم روباتیک ایران بود. پرفسور کارو لوکس در 17 تیرماه 1389 دار فانی را وداع گفت.
بخش دانش و فناوری تبیان نیز ضایعه درگذشت این استاد برجسته ایرانی را به خانواده آن عزیز، جامعه ارامنه کشور و همه شاگردانش و به جامعه علمی کشور تسلیت می گوید ، یادش جاودان باد.
چون خانواده تابستانها به اصفهان (موطن خودشان) میرفتند و من هم یكی از همین تابستانها بهدنیا آمدم اغلب تابستانهای من در اصفهان گذشته است؛ ضمن اینكه از بچگی تهران بودم. بنابراین هم «تهرانی» و هم «اصفهانی» بهحساب میآیم!
مصاحبه شنیدنی از پروفسور کارولوکس
آقای دكتر! اگر امكان دارد اول خودتان را معرفی كنید.
من «كارولوكس»، متولد سال 1328 در «اصفهان» هستم.
البته خانوادهی ما در تهران زندگی میكرد ولی من از طرف پدری و مادری هر دو اصفهانی هستم و خودم هم كه متولد اصفهان هستم.
چون خانواده تابستانها به اصفهان (موطن خودشان) میرفتند و من هم یكی از همین تابستانها بهدنیا آمدم اغلب تابستانهای من در اصفهان گذشته است؛ ضمن اینكه از بچگی تهران بودم. بنابراین هم «تهرانی» و هم «اصفهانی» بهحساب میآیم!
اخیراً هم كشف كردم كه ناآگاهِ من بیشتر «اصفهانی» است تا «تهرانی»!!!
یكنفر مثل شما كه مصاحبهای با من داشت سؤالی پرسید:
كه اگر دو تیم بازی داشته باشند كه شما از قبل احساس خاصی به هیچكدام از آن دو تیم نداشته باشید یكی از اصفهان و دیگری از تهران باشد دوست دارید كدام تیم برندهی بازی باشد؟
من آنجا احساس كردم كه ناخودآگاه من بیشتر «اصفهانی» است!
دنیا با توجه به حسابگری فراگیر و جهانشمول به این سمت میرود كه همهچیز به یك ابزار محاسبهای و كامپیوتری تبدیل شود و كامپیوتر بهمعنی اخصّ از دنیا مثل: «مینفریم» (Mainframe) حذف خواهد شد و به جایش ابزارهای محاسبهای نامرئی خواهند آمد.
چون مخاطبین ما بچههای دبیرستانی هستند،
بچهها دوست دارند راجع به محلهای تحصیلتان حتی دبستان، راهنمایی و دبیرستان و جاهایی كه تشریف داشتید دانشگاههایی كه درس خواندید توضیح بفرمایید.
جواب این سؤال خیلی واضح است. برای اینكه آمادگی، كودكستان، دبستان و دبیرستانم یكجا بود!
كدام مدرسه بودید؟
مدرسهی «كوشش» پسران كه مدرسهی اقلیت ارمنی ایران است. در ابتدا عرض كردم از مرحلهی قبل از دورهی پیشدبستانی آنجا بودم.
این مدرسه در كدام شهر است؟
در «تهران» است؛ گفتم كه تهران بزرگ شدهام.
كدام منطقهی تهران هستید؟
من در 5 یا 6 سال اول زندگیام در منطقهی «عزیزخان» زندگی میكردم. بعد تا حدود 10 ال 15سال پیش خانهی ما نزدیك «دانشگاه تهران» بود. كم بودن فاصلهی دانشگاه تا منزل ما باعث شده بود كه اغلب، خانهی ما بین دوستهایم میعادگاه دوم بعد از دانشگاه باشد!
و سپس باز هم باید به منطقهی «یوسفآباد» نقل مكان كنیم كه هنوز این كار انجام نشده است!
كامپیوترهای دههی آینده همه در حال تعامل با دنیای واقعی خواهند بود.
آقای دكتر! مدارس «كوشش» كدام منطقهی تهران بود؟
مدرسه در منطقهی «قوامالسلطنه» (30 تیر كنونی) بود. البته در حال حاضر مدرسهی «كوشش» پسران و دختران جابهجا شده است.
اسمش هم تغییر كرده است؟
بله! ولی كیفیت آن نسبت به آن زمان كمتر شده است. آن موقع مدرسهی «كوشش» جزو مدارس تراز اول تهران بود ولی حالا دیگر نیست.
در كدام دانشگاهها تحصیل كردهاید؟
این مسأله هم بسیار واضح است. من در دو دانشگاه تحصیل كردم. فوقلیسانس و مهندسیام را «دانشگاه تهران» گذراندهام.
آقای دكتر! از لیسانس بگویید.
زمان ما به این صورت بود كه فوقلیسانس پیوسته بود؛ بهاین ترتیب كه پس از اخذ شرایط فارغالتحصیلی با لیسانس میتوانستیم تقاضای فارغالتحصیلی كنیم كه لیسانس مهندسی میگرفتیم یا میتوانستیم تصمیم بگیریم كه ادامه بدهیم تا شرایط فوقلیسانس را حایز شویم و با مدرك فوقلیسانس فارغالتحصیل میشدیم كه در آن صورت دیگر لیسانس نمیگرفتیم.
علم حسابگری هم دگرگون خواهد شد و آنزمان محیطهای زیرك بسیار اهمیت خواهند یافت. محیطهایی كه در آنجا نیازهای ساكنین باید بهصورت پیشكنشی شناسایی و پیشبینی شود و كوشش گردد این نیازها حتیالمقدور بهصورت خودكار براورده شود.
در چه رشتهای فوقلیسانس میگرفتید؟
مهندسی برق و الكترونیكِ آن زمان كه معادل «برق» و «كامپیوتر» الآن است.
آقای دكتر! در مورد دكترا توضیح بفرمایید.
دكترا هم بعد از دانشگاه «كالیفرنیا»، «بركلی» بود. «بركلی» در آن زمان دانشگاه تراز اول دنیا شده بود و معمولاً جزو 7 الی 8 دانشگاه درجهی یك آنزمان محسوب میشد. از «هاروارد» و دانشگاههای رقیب دیگر پیشی گرفته بود.
در چه سالی؟
بین سالهای 1352 تا 1355 كه بهسال میلادی 1973 الی 1976 میشود.
در آنجا رشتهی تخصصیتان چه بود و در چه رشتهای تحصیل كردید؟
مهندسی «برق» و «علوم كامپیوتر» یك رشتهی كلی بود كه باید یك زمینهی تخصصی و دو زمینهی فرعی انتخاب میكردم.
زمینهی تخصصیام «كنترل سیستمها» بود؛ تخصصهای فرعی من هم شامل «مالیه» یا (Finance) و «ارتباط آماری» یا (Statistical Communication) است.
«هوش مصنوعی» همیشه سعی كرده الگوی ایدهآل رفتار هوشمند مثلاً «منطق» را بازنمایی (Representation Logic) كند.
آقای دكتر! راجع به مسؤولیتهای اجرایی و اجتماعی خودتان هم در گذشته و هم در حال حاضر توضیح بفرمایید.
من معمولاً مسؤولیت اجرایی كمی داشتهام. بیشتر بهعنوان عضو هیأتعلمی فعالیت میكردم.
یك دوره مدیریت گروه مهندسی برق را داشتم؛ یك دوره مؤسس و رئیس ارشد پژوهشكدهی جدیدی بودم كه نام آن «پژوهشكدهی سیستمهای هوشمند» واقع در «مركز پژوهشهای فیزیك نظری و ریاضی» بود.
موجود هوشمند همیشه بهترین كاركرد، بهترین عمل و بهترین كنش را انتخاب میكند.
منظورتان IPM است؟
بله! IPM كه بعداً «پژوهشگاه علوم بنیادی» نام گرفت.
در ابتدای تأسیس «پژوهشكدهی سیستمهای هوشمند» پیشبینی گرفتن مجوز پژوهشگاه شدن IPM جزو برنامهی ما بود كه وقتی IPM پژوهشگاه بشود ما هم پژوهشكدهای از آن پژوهشگاه باشیم.
دو سال اول پژوهشكدهی مستقلی بود كه ریاست آن بهوسیلهی رئیس IPM تعیین میشد؛ در غیر این صورت شورای علمی خاص خود را داشت و وقتی IPM پژوهشگاه شد ما یكی از پژوهشكدههای آن پژوهشگاه شدیم.
پس از آن، من در آن سطح پست اجرایی نداشتم.
دوباره رئیس یك قطب علمی كنترل و سیستمهای هوشمند شدم كه پس از مدتی یكی از همكارانم آقای «سلطانیزاده» ریاستش را ادامه دادند.
مدتی هم مشاور معاونت پژوهشی وزارت علوم بودم كه پست اجراییای نیست.
اینها پستهای اجرایی و اجتماعی بودند.
بسیاری از تصمیمهای ما تصمیمهای بهاندازهی كافی خوب است كه با صرف هزینههای كمتر محاسبهای و استنباطی سریعتر بهصورت سرانگشتیتر انجام میشود.
چه سالی مشاور معاونت پژوهشی وزارت علوم بودید؟
زمان دولت دوم آقای «هاشمی رفسنجانی».
آقای «هاشمی» سال 68 بودند؟
دولت دومشان سال 72 بود.
پس در حال حاضر شما در دانشگاه تهران تدریس میكنید؟.
بله! البته اگر كامل بگویم بقیهی پستهای اجرایی، عضویت در شوراهای مختلف است.
لطفاً بفرمایید! بقیهی پستها را هم توضیح دهید.
اگر بخواهم آنها را بگویم تعدادش خیلی زیاد میشود؛ آنها هم جزو مسؤولیتهای اجرایی است اما جزو وظایف هیأت علمی بهحساب میآید؛ خیلی اجرایی محسوب نمیشود؛ چیزی بین اجرایی و كارهای هیأت علمی. بهنحوی كار خودم هم اجراست؛ عضو هیأت علمی بودن بالاخره یك كار اجرایی است.
در سالهای اخیر توجه من به عواطف و شبیهسازی عواطف در سیستمهای مصنوعاً هوشمند زیاد شده و قسمت عمدهای از كارم در این زمینه است.
آقای دكتر بهطور مختصر راجع به پروژههای پژوهشیای كه انجام دادید
برای بچهها توضیح بدهید؛ در مورد یكی از این زمینهها خیلی مفصل توضیح ارائه بفرمایید؛ توضیح خود را از آنجایی شروع بفرمایید كه بچهها میدانند تا آن حدی كه شما دوست دارید بچهها بدانند ادامه دهید. میخواهیم فضایی را ایجاد كنید كه در بچهها شوق مسائل پژوهشی ایجاد بشود و وقتی شما موضوعی را مطرح كردید منابعی را در اختیارشان بگذارید؛ مثلاً بفرمایید این سایتها بروید یا از این كتابها استفاده كنید تا بچهها فضا را كامل درك كنند.
پژوهشهایم در زمینهی تخصص اصلیام در «سیستمها و كنترل» شروع شد و چون آن پژوهش یك زمینهی كار «متدولوژیك» (Methodologic) است و «متدولوژی» (Methodology) را در حوزههای كاربرد مختلف بهكار میبرند؛ شانس كسانی كه در این زمینه متخصص هستند در این است كه معلوماتشان تجمیع میشود؛ یعنی ما ناگزیر هستیم در هر كاربرد جدید، اطلاعات عمیقی هم از آن حوزهی كاربرد كسب كنیم و بنابراین طیف وسیعی از علایق و رشتهها بهتدریج اضافه و اندوخته میشود.
پس از اخذ دكترا، كارم در پایان دههی 80 میلادی در زمینهی «سیستمهای هوشمند» كمی تخصصیتر شد و پژوهشهایم روی كاربردهای سیستمهای هوشمند بهخصوص «سیستمهای هوشمند الهامگرفته از طبیعت» متمركز شد.
آنزمان در واقع موج جدیدی در پژوهشها شروع شده بود و میتوان گفت دیدگاههای حاكم بر این زمینه از دیدگاههای «نمادگرا» (Symbolic Approach) به دیدگاههای «پیوندگرا» (Connectionistic Approach) شروع به تغییر كرد؛ دیدگاههای مبتنی بر ملاحظهی اثر «جسمیت» (Imbodyment)، اثر «پیادهسازی» (Situated Action Approach) و اثر «محیط» (Inclimentation Environment).
بنابراین میتوان گفت فلسفههای جدیدی بر «هوش مصنوعی» حاكم شد. من هم همراه با آن موج، پژوهشهای خود را در این زمینهها از «سیستمهای هوشمند» متمركز كردم.
باز هم پژوهشهایم را به اینكه «هوش با عقلانیت كلاندار» را موضوع پژوهش قرار بدهم محدودتر كردم.
«هوش مصنوعی» همیشه سعی كرده الگوی ایدهآل رفتار هوشمند مثلاً «منطق» را بازنمایی (Representation Logic) كند.
به این ترتیب موجود هوشمند یا موجودیت هوشمند به یك «ماشین بهینهساز» تبدیل میشود. موجود هوشمند همیشه بهترین كاركرد، بهترین عمل و بهترین كنش را انتخاب میكند.
برای اینكه موجودیت عقلانی موجودیتی است كه «بهتر» را به «بدتر» ترجیح بدهد؛ اما ما انسانها در موارد نادری اینقدر منبع صرف میكنیم تا این اندازه عقلانیت كامل به كنشهایمان بدهیم.
بهعنوان مثال
ما میخواهیم قدم برداریم و از در اتاق خارج شویم. در اینجا ما محل هر پا را بهینه نمیكنیم بلكه رویهمرفته بررسی میكنیم و در یك مسیر حركت میكنیم.
بنابراین بسیاری از تصمیمهای ما تصمیمهای بهاندازهی كافی خوب است كه با صرف هزینههای كمتر محاسبهای و استنباطی سریعتر بهصورت سرانگشتیتر انجام میشود.
بنابراین موجودیت هوشمند مصنوعی هم اگر بخواهد خوب عمل كند و وقتش را با بهینهسازیهای بیهودهی طولانی تلف نكند - بهخصوص با مسائل پیچیدگی و نایقینی و مسائلی كه جهان واقعی با آن روبهرو است نه جهان بازنمایی سادهی ریاضی - ناچار است به روشهای پژوهش و بهروشهای نه لزوماً «كامل و بهینه» و نه لزوماً «كاملاً عقلانی» ولی «با عقلانیتهای كلان» بیشتر توجه كند.
در سالهای اخیر توجه من به عواطف و شبیهسازی عواطف در سیستمهای مصنوعاً هوشمند زیاد شده و قسمت عمدهای از كارم در این زمینه است.
حوزهی كاربردی بیشتر مدنظرم است. گفتید یك موضوع را بیشتر باز كنم:
البته میتوانستم موضوع را از جهت «متدولوژی» (Methodology) بررسی كنم كه در آنصورت مستقیماً توجه به «عواطف» و «مدلسازی عواطف» میشد؛ ولی اگر بخواهم با توجه به كاركرد و كاربرد توضیح بدهم به این صورت میشود:
پیشبینی و هشداردهی در محیطهای زیرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محیطهایی كه فكر میكنیم آیندهی ما به آن سمت میرود.
دنیا با توجه به حسابگری فراگیر و جهانشمول به این سمت میرود كه همهچیز به یك ابزار محاسبهای و كامپیوتری تبدیل شود و كامپیوتر بهمعنی اخصّ از دنیا مثل: «مینفریم»(Mainframe) حذف خواهد شد و بهجایش ابزارهای محاسبهای نامرئی خواهند آمد؛ بهصورتی كه همهچیز كامپیوتری میشود بدون این كه وجود خودش را ملموس كند.
همانطور كه یك «تایمر» (Timer) در داخل یخچال كار خودش را انجام میدهد و ما اصلاً حس نمیكنیم كه آنجا یك «ابزار پردازشی» وجود دارد در همهجا كامپیوتر و همهچیز كامپیوتر ... به این معنی كه كامپیوتر یك ابزار محاسبهای جدا از واقعیت تعامل با دنیای واقعی نخواهد بود.
كامپیوترهای دههی آینده همه در حال تعامل با دنیای واقعی خواهند بود؛ علم حسابگری هم دگرگون خواهد شد و آنزمان محیطهای زیرك بسیار اهمیت خواهند یافت. محیطهایی كه در آنجا نیازهای ساكنین باید بهصورت پیشكنشی شناسایی و پیشبینی شود و كوشش گردد این نیازها حتیالمقدور بهصورت خودكار براورده شود.
یك جنبهی مهم پایش (Monitoring) سیگنالهای حیاتی یا رفتارهایی است كه بتوان بهكمك آنها نیازها را شناسایی كرد و بهخصوص این موضوع را پیشبینی كرد كه چه زمانی ممكن است خطری رخ بدهد.
بهعنوان مثال
یك حملهی سریع اتفاق بیافتد یا یك طوفان خورشیدی روی دهد یا یك انفاركتوس رخ بدهد.
برای اینكه ابزارهای پیشگیری یا ابزارهای جبرانسازی و رساندن خدمات درمانی و ... بهكار بیافتد.
بنابراین قسمت عمدهی پژوهشهایم روی این موضوع است كه استفاده از تكنیك «عاطفی» و مدلسازی عواطف هم در آن مورد كاربرد دارد؛ هم بهصورت «كنترل عاطفی» و هم بهصورت «ابزارهای عاطفی» برای پیشبینی و هشداردهی.
پیشبینی و هشداردهی در محیطهای زیرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محیطهایی كه فكر میكنیم آیندهی ما به آن سمت میرود.
سمت عمدهی پژوهشهایم روی این موضوع است كه استفاده از تكنیك «عاطفی» و مدلسازی عواطف هم در آن مورد كاربرد دارد؛ هم بهصورت «كنترل عاطفی» و هم بهصورت «ابزارهای عاطفی» برای پیشبینی و هشداردهی.
موجودیت هوشمند مصنوعی هم اگر بخواهد مانند موجود زنده خوب عمل كند و وقتش را با بهینهسازیهای بیهودهی طولانی تلف نكند - بهخصوص با مسائل پیچیدگی و نایقینی و مسائلی كه جهان واقعی با آن روبهرو است نه جهان بازنمایی سادهی ریاضی - ناچار است به روشهای پژوهش و بهروشهای نه لزوماً «كامل و بهینه» و نه لزوماً «كاملاً عقلانی» ولی «با عقلانیتهای كلان» بیشتر توجه كند.
در خبرها داشتیم چند روز پیش رباتهایی ساختند كه روانشناس هستند؛ این خبر را شنیدهاید؟
نه!
آقای دكتر! شما تا چه حد با آزمونهای المپیاد كشوری مرحلهی
اول، دوم، سوم و المپیادهای جهانی آشنایی دارید؟من خیلی كم آشنا هستم و اول كه شما فرمودید خواستم بگویم برای مصاحبه آدم بدی را انتخاب كردید! چون من اعتقاد ندارم تا این اندازه توجه به «المپیاد»، كار مثبتی در كشور است.
توجه كنید المپیاد از چند نظر اهمیت دارد:
یكی اینكه اصولاً روند تدریس موجود در مدارس تیزهوشان و مراكز مشابه روند خیلیخوبی نیست. چون در این روش، افراد را تا حد زیادی از یكدیگر جدا میكنند.
در حالی كه لازم است بهروش «باهم زیستن» (Mainstreaming) اینها را با هم آموزش بدهند و هر كسی در هنگام آموزش «با هم زندگی كردن» را یاد بگیرد.
یونسكو الان میگوید:
«آموزش فقط یادگرفتن یك تخصص، یك توانایی، یك مهارت و یك دانش نیست؛ یادگیریِ چگونگی زیستن و چگونگی با هم زیستن هم هست».
بنابراین آموزشی كه چگونگی با هم زیستن را كه در نتیجهی با هم بودن بهدست میآید را قطع كند آموزش چندان خوبی نیست.
بنابراین مدارس تیزهوشان روندی مخالف روند فعلی آموزش و اهداف فعلی آموزش در دنیا دارد كه بهسمت «باهم زیستن» (Mainstreaming) پیش میرود.
چیزهایی (راههایی) از قبیل: «المپیاد» از نظرهای دیگر هم مضر هستند:
یكی از آن ضررها، این اندازه اهمیت دادن به «آموزش از طریق حل مسأله» (Procedure Learning) است. «آموزش از طریق حل مسأله» (Procedure Learning) یعنی یادگیریِ روشی است كه در آن بهجای یادگیری مطلب و مفهوم، روش حل مسأله یاد گرفته میشود.
دانشاموز یا شركتكننده به یك «ماشین حل مسأله» تبدیل میشود و بهتدریج از او قدرت «ابتكار» و «خلاقیت» سلب شود.
اما ممكن است معایب المپیاد در برابر مزایایش اصلاً بهچشم نیاید؛ لذا لازم است آن فرد مزایا و معایب را محاسبه كند و متوجه شود كه مزایای آن تا حدی زیاد است كه ابراز كند: مزایایش به معایبش ارجحیت دارد.
بهنظر من «المپیاد» خوب است و استدلال من هم این نیست كه «المپیاد» بهنفسه «بد» است؛ ایناندازه توجه كردن «بد» است.
این توجه دنیای «آموزش» را بهسمت «پژوهش» و «كارافرینی» و «تداوم و تداومجویی» میبرد.
بنابراین هر چیزی كه حالت سنتی آموزش را – كه تست جواب دادن، امتحان دادن، مسأله حلكردن و یادگیری و حفظ كردن است- تشویق كند خوب است!
البته ممكن است شما بگویید در حل مسأله هم «راهحل ابتكاری» موردنظر است این در حالی است كه خیلی محدود است.
جنبهی دیگر از ضررهای «المپیاد» آن است كه مسألهی كوچكی - كه یك مسابقهی بینالمللی در بین بقیهی مسابقهها است – را به بعضی از مسابقههای خیلی علمیتر ترجیح می دهند.
مسابقههای علمی معتبر یك موضوع پژوهش علمی را بهعنوان موضوع مسابقه درنظر میگیرند. البته این كار در دنیا خیلی رایج شده است كه انواع موضوعهای پژوهش علمی را تبدیل به مسابقههای مهم بینالمللی كنند.
امروزه به این مسابقه - كه همان «المپیاد» است نه یك «مسابقهی تخصصی» - از خود «آموزش رسمی» بیشتر اهمیت میدهند بهطوری كه به فعالیت شاگرد اول مدرسه آنقدر امتیاز نمیدهند كه به شركتكننده در المپیاد امتیاز تعلق میگیرد.
این هم یك جنبهی منفی دیگر «المپیاد» است كه مقصر المپیاد یا شركتكنندههای المپیاد یا استاد نیست؛ حتی تقصیر كسانی كه المپیادیها را پرورش میدهند و مربیان (Trainer) این دورهها هم نیست.
تقصیر مقامهای سیاستگذار است كه خودشان تا اینحد به آموزش كم اهمیت داده و آموزشها را به «صفر» نزدیك كردهاند و یك المپیاد خارجی را از آن مهمتر دانستهاند!
منظور من از خارجی، خارج از كشور نیست منظورم «خارج از آموزش رسمی» كشورمان است.
مسابقههای علمی معتبر یك موضوع پژوهش علمی را بهعنوان موضوع مسابقه درنظر میگیرند. البته این كار در دنیا خیلی رایج شده است كه انواع موضوعهای پژوهش علمی را تبدیل به مسابقههای مهم بینالمللی كنند.
پیشبینی و هشداردهی در محیطهای زیرك و هوشمند (Smarter Varmencia) و (Intelligent Varmencia) عبارت است از محیطهایی كه فكر میكنیم آیندهی ما به آن سمت میرود.
بهنظر شما یك دانشاموز موفق چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
اولاً خیلی برای من سخت است «موفق» را تعریف كنم. مدتی قبل یكنفر از تلویزیون از برنامهای شبیه به برنامهی شما با من مصاحبهای انجام داد. از من خواست غیر از خودم چند دانشجوی موفق و خوب را برای مصاحبه دعوت كنم. من هم از چند دانشجویی كه بهنظر خودم دانشجویان موفقی بودند خواهش كردم كه برخی از آنها پذیرفتند و با هم برای انجام مصاحبه رفتیم.
سؤال اول مصاحبهكنندهها از دانشجوهای من این بود:
شما چه زمانی متوجه شدید كه باهوشتر و موفقتر از بقیه هستید؟!
عكسالعمل همهی آنها شبیه بههم بود؛ متعجبانه نگاه میكردند؛ بعد میگفتند:
«ما هنوز چنین چیزی را حس نمیكنیم».
و سپس میپرسیدند:
«منظورتان چیست؟ تعریف شاخص موفقیت چیست؟ و به چه چیزی موفقیت میگوییم»؟
بهخصوص در كشور ما ایران مهمترین بحثی كه بین مردم رایج است مسألهی «كنكور» است یعنی قبول شدن در امتحان ورودی دانشگاهها كه بهصورت سراسری و خیلیمتمركز انجام میگیرد.
هنوز هیچكس بهعنوان یك «ابزار سنجش» فكر نكرده كه «كنكور» قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد!
تا جایی كه «كنكور» معیار تمیز «موفقیت» از «عدم موفقیت» در جامعهی ما شده است! طوریكه وقتی كودكی متولد میشود و هنوز راجع به خوراك و مایحتاج اولیهاش صحبت نشده خانواده دغدغهی «كنكور» او را دارند كه چطور میخواهد در «كنكور» قبول شود!
پس «كنكور» قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد؟! آیا «هوش» را اندازه میگیرد؟! آیا «دانسته» را اندازه میگیرد؟! آیا «استعداد» را اندازه میگیرد؟! آیا «قدرت فراگیری» را اندازه میگیرد؟! آیا «انگیزه» را اندازه میگیرد؟! بالاخره قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد؟!
مثل «فشارسنج» آنهم یك ابزار است قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد؟!
ما هم باید براساس آن فیلتر بگذاریم ببینیم چه كسانی وارد دانشگاه بشوند!
بنابراین در جامعهای كه ما به چنین امر مبهمی بهعنوان یك «شاخص موفقیت» اینقدر اهمیت دادیم بهغیر از ارزشهایی كه مردم به آن اهمیت میدهند كه خیلیخیلی بالاست ...
یك واقعیت دیگر هم این است كه آموزش عالی ما با ورودیهایی كه تعیین میكند - و هنوز كاملاً نامعلوم است كه «كنكور» باید چه چیزی را اندازه بگیرد - خیلی برایم سخت است كه بگویم «دانشجوی موفق» چه كسی است.
برای مثال
یكی از كسانی كه من برای آن مصاحبه برده بودم میگفت:
«من اصلاً در دبیرستان نمرههای بالایی نداشتم؛ یكسال هم رفوزه شدهام»!
و دیگری میگفت:
«من آنزمان ورزشكار بودم؛ رفوزه نشدم ولی نمرههایم هم پایین بود؛ به این دلیل كه بیشتر انگیزهام «ورزش» بود و بعد از آن به «پژوهش» و ... علاقهمند شدم؛ ولی به هر چیزی كه علاقهمند شدم بد پیشرفت نكردم ولی بستگی به این داشت كه آنموقع به چه چیزی علاقهمند بودم».
این فرد را من درست (بهعنوان دانشجوی موفق) انتخاب كرده بودم. طبق سفارش شخص مصاحبهكننده كه قرار بود من دانشجویان موفق را انتخاب كنم.
ولی تهیهكنندهی آن برنامه چنین برداشتی نداشت و فكر میكرد من عمداً نمونههای نادرست را با خود بردهام كه تعریف موفقیت را زیرسؤال ببرم!!!
در صورتی كه این مسأله تصادفی پیش آمده بود و بنابراین خیلیسخت است «موفقیت» را تعریف كنیم.
دنیا با توجه به حسابگری فراگیر و جهانشمول به این سمت میرود كه همهچیز به یك ابزار محاسبهای و كامپیوتری تبدیل شود و كامپیوتر بهمعنی اخصّ از دنیا مثل: «مینفریم» (Mainframe) حذف خواهد شد و بهجایش ابزارهای محاسبهای نامرئی خواهند آمد؛ بهصورتی كه همهچیز كامپیوتری میشود بدون این كه وجود خودش را ملموس كند.
كامپیوترهای دههی آینده همه در حال تعامل با دنیای واقعی خواهند بود؛ علم حسابگری هم دگرگون خواهد شد و آنزمان محیطهای زیرك بسیار اهمیت خواهند یافت. محیطهایی كه در آنجا نیازهای ساكنین باید بهصورت پیشكنشی شناسایی و پیشبینی شود و كوشش گردد این نیازها حتیالمقدور بهصورت خودكار براورده شود.
آقای دكتر! خود شما فكر میكنید موفقیت چه تعریفی دارد؟
معمولاً چیزی كه در روانشناسی آموزشی مطرح میكنند «موفقیت» فقط برمبنای «انتظارها» است یعنی براوردن انتظارها. بنابراین بهشدت وابسته به «فرهنگ» و متغیرهای دیگر است.
در آنصورت باید گفت:
«موفقیت عبارت است از مواردی كه جامعه بهدرستی یا نادرستی ملاك تشخیص داده و به آن اتكا دارد».
در آنجا شاخص بالا قایل شدهاند و اینجاست كه چیزهایی مثل «المپیاد» دارای كاستیهایی خواهد بود؛ بهدلیل اینكه من ایرادهای بنیادیای را پیدا كردم.
اما «المپیاد» كمی ایرادهای تبعی هم دارد و مهمترین ایراد تبعی از المپیادیها این است كه افراد بهشدت «همرنگ با جماعت» (Conformist) هستند یعنی «دید انتقادی» ندارند. این افراد دارای روحیهی قبول وضعیت موجود و همرنگ شدن با وضع موجود و حداكثر استفاده از وضع موجود بردن هستند.
این مسأله برای كسانی كه در سنین یادگیری و آخر دبیرستان و آموزش عالی هستند خیلی خطرناك است و بنابراین با این تعریف چندان هم جالب نیست؛ شاید بیش از حد مضر باشد.
امروزه به این مسابقه - كه همان «المپیاد» است نه یك «مسابقهی تخصصی» - از خود «آموزش رسمی» بیشتر اهمیت میدهند بهطوری كه به فعالیت شاگرد اول مدرسه آنقدر امتیاز نمیدهند كه به شركتكننده در المپیاد امتیاز تعلق میگیرد!
با توجه به تعریفی كه فرمودید دانشاموز موفق دانشاموزی است كه انتظار جامعهی خودش را براورده كند؛ این انتظارها بعضاً بهحق است یا ناحق ...
بله! شما اگر در دهههای مختلف نگاه كنید آن فردی كه زمانی موفق است در زمانهای دیگر - زمانی كه نیازها عوض میشود - دیگر نمیتواند شاخصهای موفقیتاش را ادامه بدهد و تبدیل به یك فرد ناموفق میشود.
در مقابل فرد پایینتری كه در بالاترین ردههای موفقیت بهتعریف موفقیت زمان خودش نیست شاید دارای قدرت تفكیكپذیری قویتری باشد و موفقیت نسبیاش نه موفقیت كاملش تداوم داشته باشد.
درست مثل همان «عقلانیت كامل» و «عقلانیت كلاندار» است؛ شاید در اینجا هم موفقیت كلاندار از جهتهایی مزیت داشته باشد.
اصولاً روند تدریس موجود در مدارس تیزهوشان و مراكز مشابه روند خیلیخوبی نیست. چون در این روش، افراد را تا حد زیادی از یكدیگر جدا میكنند.
حالا با توجه به این تعریف شما دانشاموز موفق را چه كسی میدانید؟
یعنی دانشاموزان باید چه كار كنند كه بتوانند نیاز جامعه را براورده كنند؟
«خلاقیت»، «انتقاد» و ... را كنار بگذارند! كاملاً خودشان را هماهنگ كنند بهخصوص در دبیرستانهای ما!
معلمها واقعاً موجودهای دیكتاتوری هستند كه تبعیت كامل را تشویق و تأیید میكنند!!!
در دانشگاه هم كمابیش همینحالت است ولی آنها لزوماً در تمام عمر آدمهای موفقی نخواهند بود بله قطعاً چون معیارها عوض میشود.
اجازه دهید مثالی بزنم:
زمانی كه در دانشگاه «بركلی» دانشجو بودم «دگراندیشی» ابعاد بسیار بزرگی داشت اصطلاحاً میگفتند:
«ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغایر» (Counter Culture) یعنی این دو جمله ضدفرهنگ شد كه آن زمان در دانشگاه «بركلی» خیلی رایج بود؛ بهطوری كه دانشگاه «بركلی» كانون رادیكالی شده بود كه با روندهای جامعهی امریكا مخالفت میكرد.
قبل از آن، مخالفت عمومی بهشكل جنبشهای تودهای مثل «هیپیگری» راه افتاده بود!
در دههی هفتاد میلادی این جنبشهای مخالف جای خود را از شكل «هیپیگری» به جنبش «روشنفكریتری» داده بود كه اصطلاح «ضدفرهنگ» (Home Call) بهترین عنوان برای این جنبش محسوب میشد.
افراد «ضدفرهنگ» بهخصوص افراد خیلی شاخص - افرادی كه جزو گروههای اقلیتهای كوچك «ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغایر» (Counter Culture) و انگشتنماهایی بودند كه هر كسی میدانست «ضدفرهنگ» و «فرهنگ مغایر» (Counter Culture) چیست.
خیلی از آنها در حال حاضر (در جامعهی امروز) بسیار «در مسیر اصلی» (Mainstream) هستند:
- مدیرعامل فلان شركت كامپیوتری شدهاند
- و ...
و اتفاقاً همان تفكر انتقادیای كه داشتند عامل موفقیتشان بوده است؛ یعنی آن تفكری كه بهواسطهی آن میتوانستند روی وضع موجود غیر از آن هم بیاندیشند؛ بهاصطلاح غیر از این نُرمها و هنجارهای حاكم ممكن به هنجارهای دیگری هم فكر میكردند.
این تفكر به آنها كمك كرده كه بتوانند در رقابت فنشناسی امروز - كه به آن فنشناسی بَراَنداز میگویند - از بقیه جلوتر بیافتند.
یكی از ضررهای «المپیاد» این اندازه اهمیت دادن به «آموزش از طریق حل مسأله» (Procedure Learning) است.
آموزش فقط یادگرفتن یك تخصص، یك توانایی، یك مهارت و یك دانش نیست؛ یادگیری چگونگی زیستن و چگونگی با هم زیستن هم هست.
شما در حوزهی كامپیوتر چه شخصی را به عنوان الگوی موفق معرفی میكنید؟ آن شخص چه ویژگیهایی دارد؟
فكر میكنم الان جواب شما را دادم؛ این مواردی كه نام بردم نمونههایی هستند از مدیرعامل بالاترین شركتهای كامپیوتری و اطلاعاتی كه این افراد دگراندیشهای دههی شصت و هفتاد میلادی بودهاند.
اگر میشود ویژگیهای این شخص را بگویید و نمونههای ایرانی و خارجی را هم مثال بزنید.
از ویژگیهای این شخص قدرت «بدیلاندیشی» و این تفكر كه در كنار هنجارهای مسلط جامعه، هنجارهای دیگر هم میتواند وجود داشته باشد.
و ویژگی دیگر داشتن «قدرت انتقاد» كه میتوانستند در شرایطی كه تغییرها خیلی سریع و ریشهای انجام میشود تیغ تیز آن تغییرهای دنیای جدید را - كه بیشتر هم در حوزهی فنشناسی در حال اتفاق افتادن بود - دردست داشته و رهبری كنند.
امكان دارد نمونههایی را بفرمایید.
در حال حاضر نام شخصی یادم نیست كه بگویم.
بهعنوان مثال:
«بیل گیتس».
در مورد این شخص چه بگویم؟ نمونههای مشخصتری از «بیل گیتس» داشتم اما الان نام آنها را بهخاطر نمیآورم.
آنها جزو مدیران ردهبالا بودند؛ الان یك نمونه بهذهنم آمد:
رؤسای شركت «اپل مكینتاش» (Apple Macintosh). آنها جزو مردودیها (Drop Out) دانشگاه «بركلی» بودند كه نتوانستند تحصیلاتشان را بهصورت كلاسیك تمام كنند ولی ایدهای داشتند كه با آرم شركتشان این ایده بیان میشود.
اگر شما آرم شركتشان را نگاه كنید یك «سیب گاز زده» است؛ آنها بر این عقیده بودند كه محاسبه و كار با كامپیوتر باید مثل گاز زدن سیب آسان شود و نباید سواد كامپیوتری بسیار بالایی را طلب كند كه شرط كار با این ابزار این باشد؛ بهطوری كه شما از ابتدا مهارتهای زیادی را كسب كرده باشید؛ بهگونهای كه هركس كه میتواند سیب را گاز بزند با كامپیوتر هم بتواند كار كند.
این تفكری است كه خلاف تفكر حاكم بر آن زمان بود و عامل موفقیتشان محسوب میشود.
این مورد شاید یك نمونهی خوب باشد. ضمناً اینها عضو فعالان «ضدفرهنگ» هم بودهاند.
دانشاموز المپیادی یا شركتكننده در آزمون المپیاد به یك «ماشین حل مسأله» تبدیل میشود و بهتدریج از او قدرت «ابتكار» و «خلاقیت» سلب شود.
آقای دكتر! آیا در ایران نمونهای دارید؟
تعدادی از همكاران من فارغالتحصیل همان دانشگاه هستند.
لطف میكنید نام ببرید؟
استاد من آقای دكتر «پرویز جبهدار» قبل از من فارغالتحصیل دانشگاه «بركلی» بودند. البته «ضدفرهنگ»، «دگراندیش» و ... به ایشان نمیخورد ولی تفكر انتقادی خوبی دارند! ضمن اینكه آدم بسیار اصولیای هستند ولی انتقادپذیری ایشان نمونه است؛ بهطوری كه من همیشه میخواستم كه من هم مانند ایشان باشم.
ضمن اینكه به اصولی پایبند هستم ولی اگر كسی بتواند خلافش را بر من ثابت كند همانجا این قدرت را داشته باشم كه استدلالش را بپذیرم و قانع بشوم و دیدگاه خودم را عوض كنم یعنی «تطبیقپذیری بالا» ضمن «اصولی بودن» را قبول دارم ...
ممكن است معایب المپیاد در برابر مزایایش اصلاً بهچشم نیاید؛ لذا لازم است آن فرد مزایا و معایب را محاسبه كند و متوجه شود كه مزایای آن تا حدی زیاد است كه ابراز كند: مزایایش به معایبش ارجحیت دارد.
آقای دكتر! شما خودتان را موفق میدانید؟
گفتم كه تعریف موفقیت خیلیسخت است ولی بهتعبیری من نسبت به وضعیت خودم راضی هستم. چون گفتم كه موفقیت در مقابل انتظارها است از این نظر راضی هستم.
اگر زندگی من تكرار شود بسیاری از كارهایی كه قبلاً انجام دادهام را دوباره انجام خواهم داد.
میتوانید بگویید چه عواملی باعث موفقیت شما شد؟
شاید «درگیر بودن» یك عامل موفقیت باشد. در جامعهای كه من زندگی میكنم همهچیز بر وفق مراد نیست؛ یك كشور جهان سومی عقبمانده است كه در بسیاری جهتها از دنیای صنعتی عقب مانده است.
كسانی كه سیاستهای كلان مملكتی را دردست دارند گام چندان امیدبخشی در جهت برطرف كردن این عقبماندگی برنمیدارند!!!
سال به سال ما میبینیم كه در توسعهی اقتصادی، اجتماعی و انسانی عقب میمانیم و بنابراین درگیر بودن، با علاقه كار كردن حتی خوشبین بودن در این جامعه، «سادهلوح بودن» معنی میدهد.
من فكر میكنم با خطر كردن به اینكه سنگ سادهلوحی به پیشانیام بخورد معمولاً خوشبین بودهام؛ معمولاً درگیر بودهام و ...
این مسأله به راضی بودن كمك میكند.
بهنظر من «المپیاد» خوب است و استدلال من هم این نیست كه «المپیاد» بهنفسه «بد» است؛ ایناندازه توجه كردن «بد» است.
آقای دكتر! بهنظر شما «دانشمند» (Scientist) كیست؟
در حال حاضر زندگی ما با كاری است كه بیشتر از آنچه برای «شكوفایی استعدادها» باشد برای «ادامهی حیات» است. بنابراین ما ناچار هستیم كه برای هر دو منظور كار كنیم.
ولی در دنیای فعلی و نهفقط برای كشورهای جهان سوم برای همهی كشورهای دنیا، وجه غالب «كار كردن» و «كوشش» این است كه ما ناچاریم برای امرار معاش اینكار را انجام دهیم.
در عین حال همین كوشش زمینهای است كه استعدادهایمان بهصورت فرعی شكوفا شود.
در این جامعه بهناچار «تقسیم كار» وجود دارد و افراد در زمینههای مختلف كار میكنند. در حالی كه خودشان هم ارادهی صددرصد به این كه چه درصدی از وقتشان را صرف چه كاری كنند ندارند.
مقدار زیادی از آن، تابع حدّی است كه برای امرار معاش ناچار است آن كار را انجام بدهد.
بنابراین تعریف «دانشمند» (Scientist) بودن در این جامعه واضح است. هدف كسانی كه بیشتر وقتشان صرف حوزهی «علوم» (Science) میشود این است كه دانستههای علمی دنیا را افزایش بدهند؛ بهخصوص در جامعهای كه «دانشمحور» است و دانستههای علمی دنیا بهعنوان یك فاكتور و یك عامل پیشرفت و توسعه بسیار مهم است.
البته ممكن است شما بگویید در حل مسأله در آزمون المپیاد هم «راهحل ابتكاری» موردنظر است؛ این در حالی است كه خیلی محدود است.
محیطهای آموزشیای كه تشریف داشتید تا چه میزان به پیشرفت تحصیلیتان كمك كرده است؟ اصلاً بهنظر شما محیطهای آموزشی چه تأثیرهای مثبت و منفیای میتواند داشته باشد؟
سؤالهایی را كه شما برایم ایمیل كردید فرصت نكردم بخوانم؛ ولی چند جمله را دیدم كه شما هنگام پرسیدن سؤال از آنها گذشتید و نپرسیدید.
یكی از آن سؤالها این بود كه:
من از استادها و معلمهایی كه در موفقیتام نقش داشتند نام ببرم.
اجازه دهید برگردم و جواب آن سؤال را بگویم:
چون خود را خیلی مدیون برخی از معلمها و استادهایم میدانم. یكی را بهعنوان همكار نام بردم: «آقای جبهدار» كه از حق نگذریم ایشان معلم شایستهای هم بودهاند.
هنوز هیچكس بهعنوان یك «ابزار سنجش» فكر نكرده كه «كنكور» قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد!
اگر میشود الگوهایی در زمینههای آموزش نام ببرید.
اجازه دهید از مدرسه شروع كنم. بله! بسیار عالی است! یك نفر را میگویم كه نمونهی چند معلم خوب است بهخصوص كه اغلب معلمها در سیستم مدارس ایران، معلمهای خوبی نیستند!
بیشتر معلمها بهمفهوم «منفی الگو» هستند؛ هر كسی باید سعی كند مانند آنها نباشد.
میخواهم یك «الگوی مثبت» را نام ببرم: آقای «ناصر عاملی» كه معلم ادبیات ما بودند. ایشان اولین جلسهای كه سركلاس آمد و مبانی را میگفت كلاس تعاملی ایجاد كرد؛ یعنی اجازه میداد دانشاموزان هم اظهارنظر كنند؛ در نتیجه من بهخاطر داشتن آن اجازه و محیطی كه بهوجود آمده بود تشویق شدم و راجع به یكی دو معنی نظر دادم كه:
-آیا این لغت چنین معنیای نمیدهد؟
و ایشان گفت:
- «آیا شما برای این نظرتان استنادی هم دارید»؟
من هم كتابی را كه خوانده بودم نام بردم: «تاریخ ایران باستان» نوشتهی «پیرنیا».
در این كتاب چنین استدلالی آمده و جلسههای بعدی ما تبدیل به ردّ و بدل شدن مأخذها شد.
دفعهی بعد ایشان 5 الی 6 كتاب مثل: «برهان قاطع»، «فرهنگ عمید» و منابع دیگری آورده بودند و ضمن اینكه آن استدلال را ادامه میدادند نكتهی خیلی مهمتری هم بود و آن نكته این بود كه ما را با روحیهی استناد، تتبع و بحث آشنا میكردند.
من از ایشان چیزهای بسیاری آموختم كه در تمام عمر برای من مفید و جالب و آموزنده بود.
در دانشگاه هم آقای دكتر «جبهدار» را اسم بردم و اجازه دهید نام شخص دیگری را هم بگویم: آقای دكتر «امیرمنصور میری» كه غیر از معلم، رئیس دانشكدهی ما هم بودند.
پس «كنكور» قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد؟! آیا «هوش» را اندازه میگیرد؟! آیا «دانسته» را اندازه میگیرد؟! آیا «استعداد» را اندازه میگیرد؟! آیا «قدرت فراگیری» را اندازه میگیرد؟! آیا «انگیزه» را اندازه میگیرد؟! بالاخره قرار است چهچیزی را اندازه بگیرد؟!
ایشان چه ویژگیای داشتند؟
ایشان بسیار با دانشجوها دوست بودند؛ در محیطی كه بهدلیل داشتن پست ریاست دانشكده - كه بر عهدهی ایشان بود - تداوم پیدا نكرد - شرایطی كه رئیس دانشكدهها معمولاً فاصلهای با دانشجوها داشتند بهدلیل این كه برخوردهای سیاسی، آنها را در دو جبههی مخالف قرار میداد - ولی باز ما را تشویق میكرد كه كار اصلی كاری نیست كه در كلاس معلوماتی از «معلم» به «متعلم» منتقل شود؛ بلكه كار اصلی این بود كه پژوهش و فعالیتی انجام شود كه نتیجهای داشته و آن تولید ماده و محصولی باشد.
آقای دكتر! برگردیم به آن سؤال تأثیر «محیط آموزشی در پیشرفت تحصیلی» و اینكه «محیط آموزشی» چه تأثیرهای مثبت و منفیای میتواند بگذارد؟
یك تأثیر منفیای كه خیلی واضح است محیط آموزشی در این جامعه یكی از نقشهای مهم و كاركردهای مهم آن «تداوم فرهنگ حاكم» است و بنابراین «آموزش» یك عامل شستشوی مغزی است و این بالاترین «نقش منفی آموزش» است؛ بهخصوص در «آموزش رسمی».
ولی همچنین در «آموزش غیررسمی» یك برنامهی مخفیای وجود دارد. یك قسمت از آن، مقاومت خود معلمها به آن چیزی است كه بیگانه هستند و قسمتی هم مانند «فرهنگ حاكمی» است كه ناآگاهانه میآید و خودش را تحمیل میكند.
بله! باز هم راجع به تأثیرهای دیگر «محیط آموزشی» بفرمایید.
از محیطهای دیگر، محیطهای خیلی «یكطرفه» و «تحكمامیزی» است كه روحیهی «استبدادی» را بهجای روحیهی «مردمسالاری» تقویت میكند.
بعد هم اینكه «الگوی آموزش» در حال تغییر است و این تغییر هنوز جا نیافتاده. آموزش در درجهی اول انتقال «دانش» و «معارف» تلقی میشد.
اگر ما بهصورت ذهنگرایانه فكر كنیم چیزی در ذهن «معلم» وجود دارد كه باید از آنجا به ذهن «متعلم» انتقال پیدا كند. این الگو در حال حاضر دیگر مفید نیست.
بهجای آن فعالیتی جایگزین شود كه خود «متعلم» (یادگیرنده) «محور آموزش» امروزی باشد و «معلم» (یاددهنده) فقط عامل تسهیلكننده باشد؛ عاملی كه «شرایط و تسهیلات لازم» را فراهم میكند و نه عاملی كه باید «دانش» یا «معارف» را در «یادگیرنده» تزریق كند.
همچنین «پژوهشمحوری» همراه با اهمیت یافتن «كارافرینی» و همراه با اهمیت یافتن «تداوم» (Sustainability) تحقق مییابد.
موفقیت عبارت است از مواردی كه جامعه بهدرستی یا نادرستی ملاك تشخیص داده و به آن اتكا دارد.
آقای دكتر! آیا دبیرستانی كه در آن درس میخواندید دبیرستان خاصی بود؟
آیا در دانشگاههای خاصی تحصیل كردهاید؟
نه! كاملاً معمولی (Mainstream) بود. غیر از اینكه آن دبیرستان، دبیرستان اقلیت ارمنی حساب میشد تأثیر منفی زیادی نداشت كه من را تحت تأثیر قرار دهد.من از طرق دیگر با جامعهی بزرگتر در تماس بودم و آنجا هم خودم را محدود به یك قشر خاص از جامعهی ایران حساب نمیكردم.
المپیاد» كمی ایرادهای تبعی هم دارد و مهمترین ایراد تبعی از المپیادیها این است كه افراد بهشدت «همرنگ با جماعت» (Conformist) هستند یعنی «دید انتقادی» ندارند. این افراد دارای روحیهی قبول وضعیت موجود و همرنگ شدن با وضع موجود و حداكثر استفاده از وضع موجود بردن هستند.
ولی دانشگاه چطور؟ دانشگاه بركلی؟
دانشگاه «تهران» و دانشگاه «بركلی» هر دو از ایننظر شاخص بودند كه بهغیر از مركز تراز اول آموزش تلقی شدن، مركز تراز اول اجتماعی هم تلقی میشدند و هر دو طیف وسیعی بودند.
و همین مسأله انگیزهای در من بهوجود آورد كه به دید وسیعتری فكر كنم؛ در یك تخصص محدود باقی نمانم و دید انتقادی داشته باشم كه این امر در هر دو دانشگاه بهشدت وجود داشت.
من در دانشكدهی فنی دانشگاه تهران بودم. دانشكدهی فنی دانشگاه تهران از نظر فعالیتهای اجتماعی - اگر از دانشگاههای علوم اجتماعی خیلی جلوتر نبود - عقبتر هم محسوب نمی شد. همیشه بالا (Top) بود و «بركلی» هم بههمین صورت ...
در زمان «جنگ ویتنام»، شهر «بركلی» با «ویتنام شمالی» قرارداد صلح امضا كرد!!!
اخیراً هم فكر میكنم در مورد «جنگ عراق»، شهر «بركلی» چنین موضعی گرفته است!
با وجود این كه نسبت به دههی شصت، «رادیكالیزم» بسیار فروكش كرده ولی با این وجود همیشه در ردهی جلوی فعالیتهای اجتماعی قرار داشته است.
تهیه شده توسط موسوی - دانش و فناوری تبیان