تبیان، دستیار زندگی
جید بسازد؟ پوراحمد  در نوک برج قبل از آن كه به دنبال نمایش عشق باشد، درصدد جدیت زدایى از آن است نگاه اول - فیلم نوك برج دقیقاً در امتداد فیلم گل یخ قرار دارد. اگر در آن فیلم، پوراحمد به بازسازى یك اثر مشهور ولى بى مایه از سال...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیا انتظار داریم پوراحمد هنوز هم قصه هاى مجید بسازد؟

پوراحمد  در نوک برج قبل از آن كه به دنبال نمایش عشق باشد، درصدد جدیت زدایى از آن است


نگاه اول - فیلم نوك برج دقیقاً در امتداد فیلم گل یخ قرار دارد. اگر در آن فیلم، پوراحمد به بازسازى یك اثر مشهور ولى بى مایه از سال هاى دور پرداخته بود، در این جا؛ همان الگوهاى قدیمى (منتها با رنگ و بهاى متجددانه تر) اثرى بى مایه تر كه حتى شهرت منبع اقتباس فیلم قبلى اش را هم ندارد ساخته است. این بى مایگى ریشه در چارچوبى دارد كه اولویت هاى انگیزشى فیلمسازى را از جذب تماشاگر آغاز كرده است و نه از اصول زیبایى شناسى دراماتیك و بصرى. در این چارچوب جذب تماشاگر برپایه دو عنصر كمدى و ملودرام (دو مضمونى كه طى سال هاى اخیر عمدتاً پاسخ مناسبى را از استقبال تماشاگران دریافت داشته اند) قرار گرفته است كه در تلفیق با یكدیگر یك رمانس كمیك را بوجود آورده اند، قالبى كه در سینماى جهان نیز طرفداران گسترده اى دارد. اما فیلم پوراحمد نه در لایه كمدى اش با توفیق مواجه مى شود و نه در لایه عاطفى اش، چرا كه بستر فانتزى لایه كمدى فیلم دقیقاً در تضاد با بستر رئالیستى وجوه عاطفى اثر قرار دارد و این تضاد، نوعى بلاتكلیفى را هم در فیلمساز و هم به تبع او در مخاطب ایجاد مى كند.

رویه كمیك نوك برج از ایده ثابتى بهره نمى گیرد. شخصیت مشنگ بهمن، موقعیت هاى غیرواقعى و ناباورانه نظیر كلنگ زدن بهروز در منزل لیلا، فانتزى هاى تدوینى (مثل برگشتن آجر شكسته شده از روى زمین به بام برج)، جوك گفتن و ... در تلفیق با هم اركستر ناهمسازى را تشكیل داده اند كه بسیارى از عناصرش ربطى به یكدیگر ندارند. از سوى دیگر پیشبرد روایت فیلم نیز چنان در لابه لاى این الگوهاى مختلف طنزآمیز مسیر كج و ناهموارى را به خود مى گیرد كه خیلى از گره هاى ایجاد شده در طول داستان فیلم به باد فراموشى سپرده مى شوند. قضیه عشق و ازدواج شیما و امیر به كجا مى انجامد؟ بحران استعفاى بهروز از هیأت مدیره برج سازى چه مى شود؟ پاسخ این سؤالات بین آسمان و زمین معلق است، درحالى كه این گره ها به نوعى آغازگر طرح ماجرا هستند و طبق اصول درام پردازى باید به یك سرانجام مشخص برسند. احساسات مدارى فیلمساز كه در برخى آثار قبلى اش (مثل شب یلدا) به نتایج خوبى رسیده بود، متأسفانه در اینجا از كنترل خارج شده است و مصداق بى هویتى را در آواز سردادن بهروز در اتومبیل لیلا (آن هم با صداى نامناسب محمدرضا فروتن) و پیاده شدن این آواز روى صحنه هاى مثلاً عاشقانه از خود بروز مى دهد. هر صدایى ولو به لحاظ گفتارى جذاب باشد، لزوماً براى ترانه خوانى جذاب نخواهد بود. اصلاً چه انگیزه اى در تكوین عشق بین لیلا و بهروز نقش ایفا مى كند؟ اگر عشق بین شیما و امیر براساس احساسات خاص دوران نوجوانى قابل توجیه باشد، این دو آدم بالاى 35 سال سن با چه توجیهى ادا و اطوارهاى عاشقانه از خود نشان مى دهد؟ اگر بحث كمبود و خلأ عاطفى درمیان باشد، چه ویژگى منحصربه فردى در لیلا یا بهروز وجود دارد كه پس از این همه سال ارضا كننده آن خلأ بخواهد باشد؟ به نظر مى رسد واژه اى جز ساده انگارى نتواند پاسخگوى وضعیت شكل دهنده عشق بین این دو شخصیت باشد. واژه اى كه البته قابل تسرى به بسیارى از دیگر ابعاد فیلم نیز خواهد بود.

نگاه دوم - آیا انتظار داریم پوراحمد هنوز هم قصه هاى مجید بسازد؟ آیا این انتظار بر مبناى مقتضیات و واقعیات اجتماعى معاصر قرار گرفته است؟ آیا در دوران جدیت زدایى از مفاهیم جدى كه یكى از پیامدهاى زمانه پست مدرنیسم است، مى توان از آن الگوهاى دیگر پیروى كرد؟ نوك برج قرار است عشق را به نمایش بگذارد كه خودش خودش را هجو مى كند و منطق فیلم نیز برمبناى همین هجو قرار گرفته است.

اگر عشق بین امیر و شیما با پایین آمدن مسالمت آمیز امیر از ساختمان به هجو گرفته مى شود، عشق بین بهروز و لیلا هم با آن فریاد نهایى ناشى از درد آمپول بعد خنده آور پیدا مى كند. پوراحمد قبل از آن كه به دنبال نمایش عشق باشد، درصدد جدیت زدایى از آن است. و به همین اضافه كنید شخصیت شوخ و شنگ بهمن را كه حتى در حین نظافت منزل هم با دسته تى اداى خوانندگان آن سوى مرزها را درمى آورد تا به هجوشان بكشد، دكترى كه در غیر شكیل ترین قالب، ساندویچ درست مى كند و در عین شلختگى و ولنگارى، مغز متفكر مدیریت بحرانها نیز هست و نهایتاً بحران عشق امیر و شیما و بحران تنش بین بهروز و لیلا رابا ایده هاى خاص خودش حل مى كند. پوراحمد قبلاً هم از این دست تجربیات داشت (شكار خاموش را به یاد آوریم) كه منطق كارتونى را در الگوى فیلمسازى به كار گرفته باشد. در قسمتى از فیلم لیلا كه دست به یك اقدام نمایشى جهت خودكشى مى زند و سپس خودش آن اقدام را هجوآمیزانه به تمسخر مى كشد، خطاب به پدر امیر مى گوید: «خسته شدم از عاقل بودن، مى خواهم دیوونه بشم» انگار كه فیلم یك جور به دنبال ایده پردازى برمبناى این جمله در سرتاسر فیلم است. ظاهر هر یك از آدم هاى فیلم با منویات درونى آنها متفاوت است و همین میل به جنون را در هر یك از آنها تقویت مى كند تا آنجا كه گویى هركس با دروغ هایش دارد سر دیگرى را كلاه مى گذارد و وجهه اى دیگر از خودشان مى دهد. از لیلا گرفته كه تظاهر به جدى بودن مى كند تا منشى بیمارستان كه پنهانى سیگار مى كشد تا بهمن كه در خفا نقشه هایش را پیاده مى كند تا بهروز كه نقش عاشقى را بازى مى كند تا نگهبان بیمارستان كه پنهانى از طریق تلفن جلوى بهروز و لیلا نقش هایى دیگر ایفا مى كند. اما اغلب این تظاهرها، نهایتاً راه به سمت و سوى مخالف خود مى برد و ماهیت هركس آشكار مى شود.

درهرحال نوك برج فیلمى است كه با نگاه روز ساخته شده است و اگر هم در این مسیر از برخى مؤلفه هاى كلیشه اى جذب مخاطب بهره مى گیرد، در عوض سازنده اش مى داند چگونه با آنها بازى كند تا كلیشه اى ننمایند. یادمان باشد سرگرم ساختن مخاطب اولین نكته اى است كه در باب كاركردهاى سینما مطرح است و در نوك برج این نكته مهم فراموش نشده است.

نگاه سوم - نوك برج در جاهایى جذب مان مى كند و به خنده وادارمان مى سازد، اما این اثر، حاصل ذهنیت و خلاقیت پوراحمدى كه در طول این چند دهه شناخته ایم اش، نیست. نوك برج، در كف برج توانایى هاى این فیلمسازى قرار گرفته است. شاید اگر فیلمساز تازه كارى این اثر را ساخته بود تحسینش مى كردیم، اما پوراحمد كجا و نوك برج كجا؟ آدم هاى این فیلم كمترین نسبت را با حامد سوخته از عشق در شب یلدا، مجید بلندپرواز و صمیمى در قصه هاى مجید، بشیروى فداكار در بخاطر هانیه و حتى زوج از هم بریده در خواهران غریب دارند. دغدغه هاى پوراحمد در این موقعیت وانفسا قابل درك است، اما... شاید پوراحمد در حال حاضر به وضعیتى دچار شده است كه قهرمان نان و شعرش با آن مواجه بود. از یكسو دغدغه هنر و از سوى دیگر دغدغه هاى معیشتى، آدمى را با موقعیت دشوارى روبرو مى كند. از همین روست كه پوراحمد گاه مانورهاى پوراحمدى اش را در همین فیلم آخرش مقابل دیدگانمان زنده مى كند (مثل همان آمپول آخر) اما گاه چنان در سراشیبى ساده انگارى هاى فیلمفارسى وارى فرو مى غلتد كه ابتذال را بیش از هر چیز تداعى مى كند (مثل آواز خواندن با دسته تى). درهرحال به نظر مى رسد نگاه كاملاً منفى (مثل نگاه اول این یادداشت) و نگاه كاملاً مثبت (مثل نگاه دوم) به نوك برج به منزله خروج از دایره انصاف و واقع نگرى است. در وضعیت خاكسترى فیلمساز، لاجرم نگاه منتقد نیز روبه خاكسترى بودن مى برد. شاید فیلم بعدى پوراحمد بتواند این طیف را رنگى دیگر ببخشد.

مطالب مرتبط

کیومرث ور احمد برج نشین شد

مهرزاد دانش