تبیان، دستیار زندگی
لذا این اثر همچنان به همین دلیل مضمونی و همچنین ساختار دراماتیک استوار آن، همچنان برای مخاطبان جذاب است و به بستری مناسب برای خوانش‌های متفاوت توسط کارگردانان تبدیل شده است. نمایش نورا به کارگردانی علیرضا کوشک‌جلالی خوانشی کمیک از خانه عروسک است ک
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت‌و‌گو با  کارگردان نمایش ”نورا”

گفت‌و‌گو با  کارگردان نمایش ”نورا”

علیرضا نراقی: نمایش "خانه عروسک" نوشته "هنریک ایبسن" شاید بارزترین نمونه از یک اثر پیشگویانه به حساب می‌آید که در زمان خود ظهور فمینیسم و طغیان علیه نظم جنسیتی جهان را پیش‌بینی کرد.

لذا این اثر همچنان به همین دلیل مضمونی و همچنین ساختار دراماتیک استوار آن، همچنان برای مخاطبان جذاب است و به  بستری مناسب برای خوانش‌های متفاوت توسط کارگردانان تبدیل شده است.

نمایش" نورا" به کارگردانی "علیرضا کوشک‌جلالی" خوانشی کمیک از "خانه عروسک"  است که این روزها در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر اجرا می‌شود. ساعاتی قبل از سفر کوشک جلالی به کلن شهری که در آن زندگی می‌کند، توانستم با او درباره این کار و نگاه کلی‌اش به تئاتر گفت‌و‌گو کنم.کوشک‌جلالی کمدی‌های موفقی را در ایران و آلمان اجرا کرده که شاید موفق‌ترین آنها در ایران "خدای کشتار" باشد که سال گذشته در تئاتر شهر اجرا شد.

گفت‌وگوی سایت ایران‌تئاتر را با او می‌خوانید:

گفت‌و‌گو با  کارگردان نمایش ”نورا”

خانه عروسک نسبت به زمان خود درباره اعتراض زنان به وضع موجود پیشگویانه بود.اما امروز که ما شاهد جنبش‌های مختلفی در اعتراض به تبعیض علیه زنان هستیم، قطعاً وضع نورای  امروز نمی‌تواند مثل وضع نورای زمان ایبسن باشد. شما چه تغییراتی در این شخصیت ایجاد کردید؟

من فکر نمی‌کنم که این تغییرات منجر به وضعیت بهتری شده باشد. بلکه برعکس متأسفانه شرایط وخیم‌تر شده و هر روز با توجه به خبرهایی که می‌شنویم، متوجه می‌شویم خشونت علیه زنان شدت بیشتری گرفته است. از طرف دیگر در چنین اثر جاویدانی اگر هم شکل و موقعیت زنان تغییر کرده باشد جوهره این موضوع همچنان باقی است و تفاوتی نکرده. امروز حتماً مجازاتی مثل جلوگیری از دفن مرده که در نمایشنامه‌ای مثل آنتیگون محور داستان را می‌سازد وجود ندارد، اما جوهره این اثر برای حال حاضر دارای مطلب و جذابیت است که با تمهیداتی که کارگردان می‌اندیشد به روز می‌شود. من معتقدم موقعیت "نورا" یک بهانه است برای نمایش عمق وضعیت زنان و مردان نسبت به یکدیگر. من سعی کردم در برخی مسائل البته نمایش را به روز کنم مثلاً روابط بین آدم‌ها را بیشتر شبیه روابط اجتماعی امروز کرده و مناسبت اجتماعی را اصطلاحاً به روز کنم. اما با وجود تغییراتی که دادم باز هم برای من ریشه متن ایبسن است که مهم است و تلاش کردم آن را حفظ کنم.

تغییر انتهایی شخصیت نورا همیشه سؤال برانگیز است. ما در طول نمایش با زنی ساده مواجه هستیم؛ اما  در صحنه آخر تغییری ناگهانی اتفاق می‌افتد و نورا به شکلی از بلوغ و آگاهی می‌رسد. اما این تغییر ناگهانی چطور برای مخاطب باورپذیر می‌شود؟

ببینید این تغییر مثل یک انقلاب است،انقلاب برای نشان دادن تغییرات نیاز به یک جرقه دارد. در نورا شاید تغییرات در طول نمایش در درونش به وجود آمده و جرقه انتهای  نمایش برای بروز تغییر او کافی است. وقتی هلمر آنگونه نورا را تحقیر می‌کند آن لحظه بت نورا در ذهنش فرو می‌ریزد.از طرف دیگر اگر به دیالوگ‌های نورا توجه کنید او در طول نمایش از اعتقادش به معجزه می‌گوید و تا پایان منتظر این معجزه است و وقتی عکس العمل شوهرش را می‌بیند دیگر به معجزه هم بی‌اعتقاد می‌شود و این باعث فهم و البته تغییری انقلابی در او می‌شود و از شناختی کاملاً حسی به درکی منطقی از وضعیت خود می‌رسد.

گفت‌و‌گو با  کارگردان نمایش ”نورا”

به نظر می‌رسد که شما یک خوانش کمیک از متن ایبسن داشتید و یا حداقل ظرفیت‌های کمیک "خانه عروسک" را در بازنویسی خود افزایش دادید، دلیل چنین نگاهی به این متن چه بود؟

چیزی که من کمبودش را در ایران احساس می‌کنم، ارتباط تئاتر با توده مردم است."برشت" می‌گفت مردم به تئاتر می‌آیند تا در درجه اول تفریح کنند و یکی از دلایل تبدیل شدن تئاتر به یک نیاز اجتماعی بین مردم اروپا همین است. کسی برای شنیدن یک مانیفست اجتماعی به تئاتر نمی‌رود. اما توده مردم ما با تئاتر بیگانه‌اند؛ چرا که بخش اعظم تئاتر جدی ما با بیانی سخت و نخبه‌گرا تنها فرهیختگان جامعه را مخاطب قرار می‌دهد. در همه جای دنیا حتی آثار کلاسیک طوری کارگردانی می‌شوند که همه با آن ارتباط پیدا می‌کنند و حتی مردم عادی به آن علاقه‌مند می‌شوند. من سعی می‌کنم در کارهایم تماشاچی را بیدار نگه دارم. اجراهای ما معمولاً یا کارهای کارگاهی هستند که خود را تجربی می‌خوانند و یا اجراهایی کاملاً کلاسیک؛ لذا مخاطب عادی بدون تئاتر است. ببینید در شهری که من زندگی می‌کنم یعنی کلن هر شب صد تئاتر اجرا می‌شود و یکی از دلایل اصلی آن اهمیت دادن به بحث تفریح در تئاتر است. درست است در بین این صد کار،آثاری هم وجود دارند که فقط برای روشنفکران است؛ اما غالب آثار، هم با توده‌ها و هم با روشنفکران در ارتباط هستند.

این به شرایط و کمبودهای تئاتر ایران وابسته است؛ اما علاقه شخصی خودتان در کجا قرار می‌گیرد؟

کارهایی که من در آلمان اجرا می‌کنم هم دارای همین مشخصات هستند. البته کارهایی مثل "مسخ" را هم اجرا کردم که کاملاً تماشاگر خاص داشت و درکش وابسته به این بود که مخاطب، کافکا و عقاید و آثارش را خوب بشناسد. اما خوب دیگر مدتهاست که شخصاً کارهایی که با توده‌ها ارتباط برقرار می‌کنند را ترجیح می‌دهم. مثلاً آخرین کاری را که در آلمان اجرا کردم "عاقبت عشاق سینه چاک" اثر نیل سایمون بود. باید اینجا اشاره کنم که به طور کلی منبع الهام اصلی من چاپلین است، کسی که مفاهیم عمیق اجتماعی- سیاسی را در قالبی همه فهم بیان می‌کند و به این ترتیب خنده را با تلخی عمیقی در هم می‌آمیزد. در واقع خنده ذهن را برای دریافت عمق تراژدی باز می‌کند.

کار به نظر من در مرز باریکی حرکت می‌کند و بین  رئال بودن و نبودن معلق است؛یعنی گاهی به همان دلیل کمیک بودن از واقعیت به غلو می‌رسد که نمی‌توان دقیقاً اثر را رئال دانست.

ببینید رئالیسم محض الزاماً تنها راه باور پذیرشدن اثر برای مخاطب نیست. میزان باورپذیری یعنی نزدیک شدن به واقعیت. اگر من گاهی در انتهای نمایش از تکنیک‌های غیررئالیستی استفاده کردم برای نگه داشتن فکر مخاطب در تئاتر پس از اجرا بود. اینکه مخاطب پس از اجرا فکر کند که نورا شوهرش را کشت یا نه؟همه چیز شوخی بود یا جدی؟ ابهاماتی علیه واقعیت نیست و برای به فکر واداشتن تماشاگر صورت گرفته است. از طرف دیگر به نظر من فارغ از سبک‌ها و تکنیک‌ها کارگردان باید جسارت شوخی با همه چیز را داشته باشد و من سعی کردم یک اجرای جسورانه ارائه کنم.

درباره جنس بازی‌ها هم در همین راستا توضیح دهید. چرا این همه بیرون ریزی در برخی صحنه‌ها به چشم می‌آید؟

به دلیل تفاوت ضرباهنگ در سه پرده اثر، جنس بازی‌ها هم متفاوت می‌شود؛ چرا که شخصیت‌ها در حالات مختلفی قرار می‌گیرند. به موقعیت هلمر در پرده پایانی توجه کنید؛ ابتدا نامه‌ای می‌آید که می‌تواند او را نابود کند و سپس در نامه‌ای دیگر دوباره زندگی به او رو می‌کند. وقتی این تغییرات به وجود می‌آید، طبیعی است که شادی جنون‌آمیزی به او دست می‌دهد و بازیگر این نقش هم باید به گونه‌ای این جنون را نمایش دهد. هلمر ترکیبی از خودخواهی و ترس است و همچنین انسانی ضعیف و سلطه‌گر، طبیعی است که بازی پیچیده‌ای می‌طلبد.

اگر بخواهیم به یکدستی بازی‌ها از نظر سبکی نگاه کنیم ما با بازی‌های متفاوتی مواجهیم. برخی از بازی‌ها کاملاً رئالیستی است، اما در جاهایی چیزی متفاوت دیده می‌شود.مشخصاً پیام دهکردی در اجرای نقش هلمر ناگهان تا اندازه‌ای اغراق می‌کند که بسیارعجیب است. اساساً تحلیل‌تان از جنس بازی‌هایی که در کار وجود دارد، چیست؟

من نمی‌خواهم درگیر الفاظ و سبک‌ها باشم. آنچه در بازی‌ها برای من مهم است پذیرش این شخصیت‌ها در موقعیت خود، توسط تماشاگر است و این از راه باور خود بازیگر میسر می‌شود. من سعی می‌کنم با بازیگران به موقعیت‌ها و عکس‌العمل‌ها برسم و بنابراین پذیرش و باور بازیگر برایم بسیار مهم است. می‌دانید ما در ایران خیلی درگیر الفاظیم. مهم این است که هر عنصر فارغ از بحث‌های سبکی مورد پذیرش مخاطب قرار بگیرد و او را قانع کند. رئالیسم عین واقعیت بودن نیست. مهم این است که همه عناصر و حتی بازی‌ها را تماشاگر به عنوان یک امر واقعی ببیند. حتی اگر ظاهری واقعی ندارد. نکته دیگری که مایلم در این مورد بگویم این است که به اعتقاد من کارگردانی نوعی کار اشراقی است. اکثر کارگردان‌ها در دنیا سعی می‌کنند به کار خلاقه خود نگاهی اشراقی داشته باشند. من سعی می‌کنم تماشاگر را روی صندلی میخکوب کنم و تا پایان کار او را هوشیار نگه دارم و بسیاری از ایده‌ها را در جهت رسیدن به این هدف با یک درک اشراقی به دست می‌آورم.

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی