تبیان، دستیار زندگی
اطرات همه رزمندگان شنیدنى و خواندنى هستند اما خاطرات دیده بانها شنیدنى تر و خواندنى تر، فراز زیربخشى از خاطرات شیرین احمد استادباقر از فرماندهان دیده بانى است كه بیانگر دشوارى كار رزمندگان را به خوبى ترسیم مى كند. • كار روى د...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیده بان


خاطرات همه رزمندگان شنیدنى و خواندنى هستند اما خاطرات دیده بانها شنیدنى تر و خواندنى تر، فراز زیربخشى از خاطرات شیرین احمد استادباقر از فرماندهان دیده بانى است كه بیانگر دشوارى كار رزمندگان را به خوبى ترسیم مى كند.

كار روى دیواره شرقى ادامه پیداكرد. این درحالى بود كه خطرهاى مختلف تهدیدمان مى كرد. در فرصت مناسبى به منطقه رفتم و كارم را به آخر رساندم. اطلاعات ذى قیمتى به دست آمد. از پشت دوربین، دیواره را دیدزدم. صخره هاى صاف و عمودى، هیبت رعب آورى داشتند. درنگاه اول به نظرمى رسید كه هیچ راهى به سمت بالا وجودندارد؛ اما اینطورنبود.

عبور از ازگله هم یكى از موانع به شمار مى آمد. آتش عراقیها سرراهمان بود. یا بهتر است بگویم كه ما مجبور بودیم ازجلوى دید آنها بگذریم. ده ازگله در شرق بمو واقع شده است. جاده وقتى به آنجا مى رسید، یك پیچ تقریباً 360درجه مى خورد و تغییرجهت مى داد. جاده نزدیك ازگله، كفى بود؛ حدود ?كیلومتر هیچ حایلى وجودنداشت. دراین قسمت همیشه دچار مشكل مى شدیم. 500متر از این راه، ثبت شده عراقیها بود. آنها در بالاى بمو مستقر و یك كالیبر روى این قسمت راه ثبت كرده بودند؛ فقط مى بایست ماشه را مى چكاندند. خمپاره هم روى جاده كارمى كرد. چاله هاى فراوانى بر اثر اصابت گلوله هاى خمپاره درجاده به جا مانده بود.

قبل از رسیدن به محل ثبتى عراقیها، تپه كوتاهى وجودداشت. این تپه براى ما و آنها بسیارتعیین كننده بود. آنها ما را از دور مى دیدند و صبرمى كردند تا ما به پشت تپه برسیم و بعد بكوبند.

ما هم وقتى به تپه مى رسیدیم، سرعت موتورمان را تغییرمى دادیم. اگر هریك از طرفین اشتباه مى كرد، طرف مقابل برنده مى شد. مرتب مى شنیدیم كه ماشینهاى ما درآن نقطه صدمه دیده اند.

خوب، ما خودمان را به تپه مى رساندیم. جاده ازبین آن مى گذشت. معمولاً با سرعت بالا چاله ها را پشت سرمى گذاشتیم. عراقیها هم مى دانستند كه ما درچه نقطه اى سرعتمان را كم و زیادمى كنیم. وقتى به پیچ مى رسیدیم، سرعتمان را كم مى كردیم. عراقیها روى 10 متر از این نقطه متمركزبودند. ما با سرعت فرارمى كردیم و آنها هم گلوله بارانمان مى كردند. درچنین حالتى فقط با توسل به ائمه درمى رفتیم. كارمان خیلى حساب شده نبود؛ ولى كارایى داشت.

بعد شیوه دیگرى پیش مى گرفتیم . وقتى به تپه مى رسیدیم، مى ایستادیم. عراقیها پیش روى ما را مى زدند. ما با سرعت كم حركت مى كردیم وآنها فرصت پیدا نمى كردند خودشان راتنظیم كنند. با این كار، زمان بندى رؤیت خودرو توسط دیده بان و دستور شلیك گلوله توپ یا خمپاره و ارسال آن تا رسیدن ما به محل به هم مى خورد. بنابراین، گلوله ها جلوى ما فرود مى آمدند و ما هم پشت سرشان مى رفتیم. این جورى مى توانستیم مقدار ضریب زنده ماندن را بالا ببریم. حال تاچه حد معقول به نظر مى رسید، بماند. این كار را كسانى مى كردند كه با مهلكه اى مرگبار دست وپنجه نرم كرده بودند. افراد تازه وارد به دام مى افتادند. ردخور هم نداشت. همه چیز در همان لحظه ها شكل مى گرفت وبس. عبور ازاین نقطه، كارى حسى وعقلى بود. مى بایست با قلبت حس مى كردى كه وقت توقف است یا حركت كردن یا تنظیم سرعت. این را مى بایست از هوا مى فهمیدیم، از رد گلوله ها، از زمان، از قیافه خودمان، از سایه و روشن تپه و … عقل وتجربه هم به كمك مان مى آمد. مثلاً به تجربه دریافته بودیم كه باید اول متوقف شویم وبعد با سرعت مناسب راه بیفتیم. چه كسى مى توانست دقیق بگوید كه با چه سرعتى باید حركت كنیم؟ اگر راننده هول مى كرد وقدرى به سرعتش مى افزود، بى شك به تیررس خمپاره ها مى رسید. عبور ازاین مهلكه، یك بازى بود… بازى؛ یك بازى بزرگ. ما لاشه هاى چندین ماشه وموتور را مى دیدیم. مى دانستیم كه چه صحنه اى در انتظار ماست. جاده از گله، شبیه كركس بود. چندكركس سیر همیشه انتظار مى كشیدند. اصلاً عجله نداشتند. صبورترین بودند. این ما بودیم كه به كام مرگ مى شتافتیم و محاسبات دشمن را به هم مى زدیم. بچه هاى ما در بازى دادن مرگ استاد شده بودند.

از این میدان مى گذشتیم و به دو راهى مى رسیدیم؛ باز دام دیگرى براى ما مهیا كرده بودند. ما زیر آتش دشمن براى شناسایى مى رفتیم. دردسرهاى این راهكار تمامى نداشت. همیشه در وضعیت فوق العاده به سر مى بردیم. با حساب وكتاب خاصى وارد منطقه مى شدیم و به هركسى اجازه نمى دادیم براى شناسایى برود.

منبع :احمد استادباقر