با شیطان ارزن کاشته
یکی بود، یکی نبود. قصه گویان قدیمی قصه ای تعریف کرده اند و گفته اند روزی از روزها شیطان خودش را به صورت یک مرد کشاورز در آورد و با خود گفت: «باید بروم سر یک نفر کلاه بگذارم.»
شیطان رفت و رفت تا به روستایی رسید. در کنار روستا، مرد ساده دلی را دید که با بیل به جان زمین افتاده بود. شیطان خودش را به او رساند و گفت: «سلام آقا! خسته نباشی، چه می کنی؟»
مرد کشاورز جواب سلامش را داد و گفت: «درمانده نباشی، می بینی که زمینم را برای کشت و کار آماده می کنم.»
شیطان گفت: «کار سختی است. اگر با من شریک بشوی، کمکت می کنم.»
مرد کشاورز که از تنها کار کردن دل خوشی نداشت، قبول کرد که شریک شیطان بشود.
سال اول با هم کشت و کار کردند و چغندر کاشتند. زمین که سرسبز و آباد شد، شیطان سراغ شریکش رفت و گفت: «وقت برداشت محصول شده است. می بینی که چه برگ های سرسبزی زمین ما را پوشانده است. من یک پیشنهاد دارم. چون زمین مال تو است. آنچه را که روی زمین است تو بردار و آنچه که زیر زمین می ماند، مال من باشد.»
مرد کشاورز که نمی دانست شیطان چه فریبی به کار برده، قبول کرد.
برگ های سرسبز محصول چغندر را چید و به خانه برد. کمی از برگ ها را به گاو و گوسفندش داد و بقیه را انبار کرد.
شیطان هم چغندرها را از زیر خاک بیرون آورد و برد.
برگ ها توی انبار مرد کشاورز، خیلی زود پوسید و از بین رفت و نتیجه ی یک سال زحمت کشاورز به باد رفت.
سال بعد، باز هم شیطان به کشاورز پیشنهاد شریک شدن در کار کشاورزی را داد و این بار هم مرد کشاورز قبول کرد. اما تصمیم گرفت زرنگی کند و مثل سال پیش گول نخورد. آن سال ارزن کاشتند. کشت و کارشان رونق داشت. زمین خود را به خوبی آبیاری کردند. خوشه های پربار ارزن روییدند. وقت برداشت محصول فرا رسید. کشاورز این بار پیشدستی کرد و برای اینکه مثل سال گذشته گول نخورد، از شیطان پرسید: «امسال چطور محصولمان را تقسیم کنیم؟»
شیطان جواب داد: « پارسال تو آنچه را که روی زمین روییده بود بردی و بعد هم از این که چیزی به دست نیاورده ای دلخور شدی. بیا امسال سهم مان را عوض کنیم. من آنچه را که روی زمین روییده بر می دارم، تو هم آنچه را که توی زمین می ماند بردار.»
مرد کشاورز قبول کرد.
شیطان خوشه های ارزن را درو کرد و ارزن های زیادی به دست آورد. اما مرد کشاورز، هر چه زمین را کند، چیزی جز ریشه های بوته های ارزن به دست نیاورد. ریشه هایی که هیچ ارزشی نداشت. این بار هم کشاورز بیچاره گول خورد و نتیجه ی تلاش و زحمت هایش از بین رفت. یعنی: چه سر به کلاه و چه کلاه به سر!
حالا، هر وقت بخواهند در مورد آدمی که شریک بد جنس و حیله گری دارد حرف بزنند و بگویند که بدجوری سرش کلاه رفته، این ضرب المثل را به کار می برند و می گویند: «با شیطان ارزن کاشته است.»