تبیان، دستیار زندگی
زبل خان به سفارش زنش از بازار یک قوری چینی زیبا خرید و به سمت خانه به راه افتاد؛ اما ناگهان با خودش فکر کرد: «اگر این قوری از دست زنم بیفتد و بشکند، آن موقع من از کجا چینی بند‏زن بیاورم تا قوری شکسته را بند بزند؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اینجا قوری را می‏شکنم

زبل خان به سفارش زنش از بازار یک قوری چینی زیبا خرید و به سمت خانه به راه افتاد؛ اما ناگهان با خودش فکر کرد: «اگر این قوری از دست زنم بیفتد و بشکند، آن موقع من از کجا چینی بند‏زن بیاورم تا قوری شکسته را بند بزند؟»

کمی راجع به این موضوع فکر کرد و بالاخره به این نتیجه رسید: «حالا که در بازار هستم، قوری را می‏شکنم، و همین‏جا می‏دهم به یکی از این چینی بند‏زن‏ها، تا آن را بند بزند!» ساعتی بعد، او با یک قوری بند زده از بازار بیرون رفت.

اگر ما عدس، روغن و برنج داشتیم

یک روز زبل خان با چند نفر از دوستانش به خانه آمد و به زنش گفت: «زن، فوراً برو و یک دیگ عدس پلو درست کن.»

زن با تعجب جواب داد: «تو که می‏دانی، ما هفته‏هاست در خانه حتی ذره‏ای روغن و برنج و عدس نداریم. حالا چه‏طور چنین انتظاری داری؟»

زبل خان گفت: «پس باید هر چه زودتر فکری کنیم. خیلی بد می‏شود اگر میهمان‏های من ناهار نخورده از این‏جا بروند.»

زن گفت: «خب برو از بیرون غذا بگیر.»

زبل خان گفت: «تو فوراً سفره و بشقاب و قاشق‏ها را آماده کن؛ دیگر کارت نباشد. خودم درستش می‏کنم.»

زن به سرعت سفره را جلوی میهمانان پهن کرد و بشقاب و قاشق‏ها را هم در آن چید.

زبل خان وارد اتاق شد و به دوستانش گفت: «من از شماها شرمنده‏ام که ظرف‏ها خالی است. در صورتی که ما در خانه عدس روغن و برنج داشتیم، الان عدس پلوی لذیذی در این ظرف‏ها بود!»

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.