تبیان، دستیار زندگی
یکی بود، یکی نبود. در گوشه ای از این دنیای بزرگ، لاک پشتی با یک عقرب دوست شده بود. آن ها هر روز کنار برکه یکدیگر را می دیدند، با هم بازی می کردند، برای هم قصه می گفتند و از آن روزها و امیدهای زندگی شان حرف می زدند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نیش عقرب نه از ره کین است
نیش عقرب نه از ره کین است

یکی بود، یکی نبود. در گوشه ای از این دنیای بزرگ، لاک پشتی با یک عقرب دوست شده بود. آن ها هر روز کنار برکه یکدیگر را می دیدند، با هم بازی می کردند، برای هم قصه می گفتند و از آن روزها و امیدهای زندگی شان حرف می زدند. شب هم که می شد، هر کدام به لانه ای که داشت می رفت و استراحت می کرد. از قضای روزگار، کم کم برکه خشک شد. عقرب و لاک پشت مدتی با کم آبی ساختند. اما کار به جایی رسید که زندگی خیلی سخت شد. دیگر هیچ کدام به راحتی نمی توانستند غذا و آب مورد نیازشان را پیدا کنند. آن ها یک روز نشستند و درباره ی مشکلاتی که خشک سالی پیش آمده بود، با هم حرف زدند. بالاخره، لاک پشت و عقرب تصمیم  گرفتند آنجا را ترک کنند و به جای خوش آب و هواتری بروند.

فردای آن روز، هر دو با هزار امید راه افتادند. مدتی که رفتند، عقرب خسته شد و گفت: «بهتر است کمی استراحت کنیم. من خیلی خسته شده ام.» اما لاک پشت که می ترسید بدون آب و غذا بمانند، به عقرب گفت: «راه درازی در پیش داریم. بهتر است بر پشت من سوار شوی تا برای رفع خستگی وقتمان را تلف نکنیم و توی راه نمانیم.»

عقرب گفت: «چه فرقی می کند؟ تو هم خسته ای.»

لاک پشت گفت: « نه، من خسته نیستم و هنوز می توانم ادامه بدهم.»

عقرب به پشت لاک پشت رفت تا بخشی از راه را هم سوار بر لاک پشت ادامه بدهد. سر راهشان یک جوی آب بود. عقرب نمی توانست از آب عبور کند. اما پشت لاک پشت برایش جایگاه خوبی بود. لاک پشت خودش را به آب زد و شنا کنان پیش رفت. عقرب هم که بر پشت او سوار بود، از این که بدون خطر و ناراحتی از آب عبور می کند، خوشحال بود. وسط آب که رسیدند، عقرب از خوشحالی جیغی کشید و گفت: «دوست عزیز! کجای تو را نیش بزنم؟»

لاک پشت گفت: «شوخی می کنی؟ نیش تو زهرآلود و کشنده است. ما دو تا با هم دوستیم تو چرا باید مرا نیش بزنی؟»

عقرب گفت: «نیش زدن من از راه دشمنی نیست. می بینی که خیلی شاد و خوشحالم و با تو هم سر دعوا ندارم. طبیعت من ایجاب می کند که نیش بزنم. مخصوصاً وقتی که خیلی راحت و خوشحال باشم، بیشتر دوست دارم دیگران را نیش بزنم.»

نیش عقرب نه از ره کین است

لاک پشت که از این حرف دوستش ناراحت شده بود، فکری کرد و به عقرب گفت: «عیبی ندارد. تو که روی لاک سنگی من نشسته ای به همان لاک من نیشت را فرو کن. طبیعت من هم طوری است که گاهی دلم می خواهد کارهایی بکنم. مثلاً وقتی خیلی خوشحال باشم، دوست دارم برقصم.»

عقرب دست به کار شد. اما نیش او به لاک سنگی لاک پشت فرو نرفت. هر چه تلاش کرد، نشد عاقبت خسته و ناراحت به لاک پشت گفت: «لاک تو خیلی ضخیم است. مثل سنگ است. من نمی توانم آن را نیش بزنم.»

لاک پشت گفت: «به همین دلیل یکی دیگر از اسم های من سنگ پشت است. این لاک، وسیله ی دفاعی من در برابر دشنمان و دوستانی مثل تو است که بدتر از دشمن اند. بگذریم. حالا من خیلی خوشحالم که لاک سنگی به این خوبی دارم. دلم می خواهد توی این آب روان کمی شنا کنم و دست و پا بزنم و برقصم. حالا هم وقت رقاصی من است.»

عقرب خواست بگوید: «این کار را نکن، توی آب که جای رقصیدن نیست. من توی آب می افتم و غرق می شوم.» اما تا بخواهد حرفی بزند، لاک پشت تکانی به خودش داد و عقرب را توی آب انداخت. آخر و عاقبت عقرب هم معلوم است که چه شد!

از آن به بعد، در باره ی کسی که کارهای بد انجام دهد، دیگران را آزار و اذیت می کند، اما خودش زشت بودن کارهایش را نفهمد و از آن ها ناراحت نباشد، می گویند: «نیش عقرب نه از ره کین است

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

من زینب زیادی ام

یک کلاغ چهل کلاغ  

باد با چراغ خاموش چیکار داره! 

دم خروس چیز دیگه ای میگه! 

از آنهاست که نان را پشت در می مالند 

درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه الله اکبر!   

هم چوب را خورد هم پیاز،هم پول داد  

خود کرده را تدبیر نیست 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.