تبیان، دستیار زندگی
- مامان من را میبری سینما یا تئاتر؟! - وا! مادر کدامیک از آن فیلم هندیهای عشقولکی! به گروه سنی تو میخورد؟! بعد هم من تئاتر نمیآیم. آن دفعه هشت نه تومان پول بیزبان را دور ریختم که خیر سرم تئاتر ببینم، یک کلمهاش را هم نفهمیدم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وحالا ادامه تعطیلات تابستانی

وحالا ادامه تعطیلات تابستانی

یک ساعت بعد.........................

- مامان من را میبری سینما یا تئاتر؟!

- وا! مادر کدام یک از آن فیلم هندیهای عشقولکی به گروه سنی تو میخورد؟! بعد هم من تئاتر نمیآیم. آن دفعه هشت نه تومان پول بیزبان را دور ریختم که خیر سرم تئاتر ببینم، یک کلمهاش را هم نفهمیدم. حالا تو با این قد و قواره و سن و سالت میخواهی بروی آن حرکات عجیب و غریب را ببینی و زبان غیر آدمیزادشان را بشنوی که چی دستگیرت بشود؟! مگر توی اداره بابات اینا درخت پول کاشتن که از این بریز و بپاش به سرت زده است؟!

- بابا حداقل بگذار بروم توی کوچه و فوتبال بازی کنم.

- آن قلم و کاغذ را بردار بیاور!... یک کوچه بنبست دهمتری داریم که 6959 واحد مسکونی، توی پرانتز! آپارتمان، در آن وجود دارد. اگر فرض بگیریم هر واحد مسکونی حداقل دو پنجره داشته باشد و هر متر شیشه نیز دوهزار تومان قیمتش باشد، خسارات وارده با هر بار شوت کردن را محاسبه کنید!... اول جواب این مسئله را بده، اگر بودجه قلک و پول توجیبی ماهیانهات میرسد، تشریف ببر فوتبال بازی کن...

- پس اجازه بدهید زنگ بزنم ساسان، پسرخاله فاطمه، بیاید توی خانهمان گل کوچک بزنیم!

مامان: وااای! مگر نمیدانی قلب حاجآقا رسولی، همسایه طبقه پایین، ضعیف است؟! میخواهی روی سرش تالاپتولوپ راه بیندازی و خونش گردنمان بیفتد؟!... خدا مرگم بدهد! بچه هم بچههای قدیم! حداقل با این سن کم قابل نمیشدند! بعد هم، پنجاه متر آپارتمان جای گل کوچیک بازی کردن است؟ میخواهی صاحبخانه بفهمد و پرتمان کند وسط کوچه؟!

کی بود گفت تهران خیلی امکانات دارد؟! هان ؟! کی بود اول این مطلب این حرف را زد؟!... جرئت داری بیا بگو من بودم دیگر! چرا حرف الکی میزنی و در میروی؟!... حالا من تابستانم را چطور بگذارنم؟! اصلاً هیچ فکر کردید من سال تحصیلی بعد چطور این موضوع انشایم را جواب بدهم؟!

بابا: فقط یک راه داری! میخواهی اسمت را کلاس زبان، کامپیوتر، آمادگی کنکور، گلدوزی، آشپزی و سفرهآرایی بنویسم؟! به دردت میخوردها... برای انشایت هم بنویس از قدیم گفتن هر چیز که خوار آید روزی به کار آید!... آمدیم پس فردا یک زن گرفتی سفرهآرایی بلد نبود، حداقل یک تابستان را که وقت گذاشتی برای اندوختن این تجربهها...

بله! این از تهران پر از امکاناتمان، این هم از بابایمان، آن هم از انشای چگونه تابستان خود را گذراندیدمان!

مریم شکرانی _دوست نوجوانان
گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

تابستان در تهران جان محترم!

سلیم پهلوان

سلیم و دوستان پهلوانش

پهلوان سلیم و مرد دهقان

عموجان با هدیه آمد!

عموجان با هدیه آمد!(2)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.