تبیان، دستیار زندگی
¤ برای شروع مایلیم از نحوه آشنایی تان با شهید رجایی بگویید. - معلم بودم و از اوایل دهه چهل برای تدریس در دبیرستان های تهران معرفی شدم. عربی تدریس می كردم و كارم در دو دبیرستان امیركبیر و پهلوی سابق بود در خیابان ری نزدیك مید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت و گو با حسن عسگری راد (مسئول دفتر ویژه شهید رجایی)

¤ برای شروع مایلیم از نحوه آشنایی تان با شهید رجایی بگویید.

- معلم بودم و از اوایل دهه چهل برای تدریس در دبیرستان های تهران معرفی شدم. عربی تدریس می كردم و كارم در دو دبیرستان امیركبیر و پهلوی سابق بود در خیابان ری نزدیك میدان قیام. ابتدای سال تحصیلی 43-1342بود و اولین روز بازگشایی مدارس. اولین زنگ تفریح بود و داشتم از كلاس می آمدم دفتر دبیران، كه دیدم جمع زیادی از دانش آموزان گوشه ای تجمع كرده اند. خوب كه نگاه كردم دیدم جوانی زرد روی اما نورانی در حلقه دانش آموزان قرار دارد، من همان جا تحت تأثیر نورانیت و صفای آن معلم قرار گرفتم. رفتم جلوتر. شنیدم كه بچه ها سؤال ریاضی می پرسند و آن معلم با خوشرویی پاسخ می دهد. رفتم دفتر و زنگ بعدی زده شد، برگشتم طرف كلاس اما دیدم بچه ها هنوز در اطراف همان معلم حلقه زده اند. باز مجذوب آن چهره شدم و مجذوب وقار و آرامش و طمأنینه ایشان. احساس كردم او از چهره های باایمانی است كه خداوند وعده بعثت را نثارش كرده است. این درحالی بود كه نه نام او را می دانستم و نه می شناختمش، وقتی راه افتاد طرف كلاس، دیدم بچه ها همراهی اش می كنند. همان جا بود كه به دلم افتاد با چنین آدمی باید دوست بشوم. و این گونه شد كه محبت آن معلم ریاضی كه بعدا فهمیدم نامش محمدعلی رجایی است بر دلم نشست.

آن هنگام بود كه فهمیدم تازه از قزوین به تهران آمده و... بعدها ایشان به دبیرستان میرداماد رفت و من هم چون در زمره دبیرانی بودم كه در زمان جمشید آموزگار برخوردهای صنفی با دولت داشتیم به عنوان تبعیدی به آموزش و پرورش تبعید شدم تا در كنار چند ساعت تدریس، كار اداری هم بكنم.

از آن به بعد بود كه نوعی سنخیت فكری با ایشان حس كردم، رجایی هم گهگاه كه به اداره می آمد همدیگر را می دیدیم و می دانستم كه كارهای سیاسی می كند. سال 52 كه ایشان را دستگیر كردند خیلی افسوس خوردم كه چرا بیشتر با آن بزرگوار همراهی نكرده ام. مدتی بعد به عنوان كارشناس كتاب های درسی به سازمان كتاب های درسی معرفی شدم كه محل حضور شهیدان بزرگوار باهنر و بهشتی بود.

¤ همان ایام متوجه تأثیرگذاری او بر جامعه شدید یا اینكه وقتی انقلاب به ثمر رسید و به پست و مقام رسید فهمیدید كه می تواند دولتمرد باشد؟!

- معلوم بود. یكی از سال هایی كه ایشان به عنوان دبیر نمونه معرفی شده بود و قرار بود از دست شاه جایزه بگیرد در مراسم حضور نیافت. قبل از مراسم رئیس دبیرستان به ایشان گفت: خوشحالید كه می روید از دست شاه جایزه می گیرید؟!

شهید رجایی پاسخ داد: من از این خوشحال خواهم شد كه در هنگام تدریس مشكلی از دانش آموزان را حل كنم و مسئله ای را برای شان تشریح كنم.

رئیس دبیرستان گفت اگر قرار بود من بروم برای جایزه گرفتن از دست شاه، از خوشحالی اختیار از كف می دادم.

آقای رجایی گفت: آن خوشحالی برای جایزه، آن اختیار از دست دادن هم دارد.

و بالاخره نرفت برای گرفتن جایزه. ایشان چون دبیر نمونه شده بود ما تصمیم گرفتیم ساعات تدریس شان را در میان چند دبیرستان تقسیم كنیم كه دانش آموزان بیشتری از وی بهره ببرند. به عنوان مسئول تعلیمات متوسطه منطقه این حق را داشتم كه برای دبیران ریاضی و علوم و... چند ساعت تخفیف در تدریس قائل شوم. و چون می خواستم ایشان را راضی كنم كه بپذیرد برود در مدارس گوناگون، گفتم: چند ساعت هم تخفیف تدرس خواهی گرفت.

آقای رجایی حرفم را شنید و تند شد و گفت: شما به من تخفیف می دهی؟! من 22 ساعت تدریس خواهم كرد چون قرارداد من این مقدار ساعت است و شما مجاز نیستی به من تخفیف بدهی!

گفتم: مگر نمی دانی دولت حق شما را كامل نمی دهد؟ مبارزات صنفی را هم كه می بینید! پس چه اشكالی دارد استیفای حق كنید و چند ساعتی از تدریس تخفیف بگیرید و بروید در شمال شهر كلاس خصوصی بگیرید.

رجایی گفت: اگر دولت تخلف می كند من حق ندارم از كارم كم بگذارم چون از بیت المال مردم ارتزاق می كنم و باید به بچه های همان مردم درس بدهم.

رجایی نه تنها تن به این آسایش نداد بلكه تا آخر هم در همان منطقه شش تهران باقی ماند و به مدارس شمال شهر نقل مكان نكرد... این قصدها را كه دیدم فكر كردم او می تواند مرشد جامعه باشد چون یك سروگردن بالاتر از بقیه در امور مذهبی و اخلاقی خودش را نشان داده است.

موقع تدریس ریاضی به گونه ای امثال و لطایف را قاطی كار می كرد تا بچه ها درس را شیرین بگیرند.

سال 52 كه او دستگیر شد من احساس دلتنگی كردم. همان سال بود كه رفتم به سازمان كتاب های درسی و كارشناس آن جا شدم و ارتباطم با شهیدان بزرگوار باهنر و بهشتی آغاز شد و در همان مقطع بود كه حس كردم میان این دو بزرگوار و شهید رجایی ارتباطات خاصی وجود دارد...

من دیگر آقای رجایی را ندیدم تا وقتی ایشان با پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد.

¤ چه شد كه بعد از انقلاب شمارا به كار دعوت كرد؟

- وقتی آقای رجایی كفیل وزارت آموزش و پرورش شد مرا كاندیدای ریاست آموزش و پرورش منطقه شش كرد. چرا كه حس كرده بود من در منطقه شش سال ها كار كرده ام و خوب همه چیز را در چنته دارم. لذااز دل همان منطقه، كسی را به عنوان رئیس آموزش و پرورش برگزیده بود.

همان شب آقای بهشتی به من پیشنهاد دادند كه مسئول شركت چاپ و نشر كتاب های درسی بشوم. كه این هم به خاطر شناخت آن بزرگوار از بنده بود.

گفتم: این كار از عهده من برنمی آید چون سنگین است.

شهید بزرگوار بهشتی فرمودند: نگران نباشید، در مملكت انقلاب شده و ساختمان پوسیده طاغوت در حال فروریختن است، شما باید به عنوان ستون فعلاً جلو تخریب كار را بگیرید تا بعد آدم ویژه این كار پیدابشود.

گفتم: پس با پیشنهاد آقای رجایی چه كنم؟

ایشان گفتند سلام برسانید و بگویید فلانی گفت آن كار بر عهده كس دیگری گذاشته شود.

با آقای رجایی تماس گرفتم و موضوع را گفتم. ایشان خندید و از باب مزاح گفت: هنوز هیچی نشده آقای بهشتی پایش را كرده توی كفش ما.

و سپس خنده اش كه تمام شد گفت: هر طور كه آقای بهشتی می گویند درست است.

لذابه پیشنهاد شهید بهشتی همان كار كتاب های درسی را برعهده گرفتم. این گذشت تا زمان وزارت آقای رجایی. ایشان كه وزیر شد یكی از شاخه های زیرمجموعه وزارت آموزش و پرورش معاونت پژوهش و برنامه ریزی درسی بود كه الان هم هست و خیلی هم مهم است و كار كتاب های درسی را سازمانی به همین نام سروسامان می دهد.

من یك سال مدیرعامل آن سازمان شدم. بودجه ای هم نبود و...

¤ نحوه شروع همكاری تان در نخست وزیری چگونه بود؟

- وقتی شهید رجایی علی رغم همه ناملایماتی كه بر او وارد شد ابلاغ نخست وزیری را گرفت، احساس كردم او به افرادی نیاز دارد كه كمكش كنند. ایشان ساختمان آموزش و پرورش را در خیابان اكباتان تهران - نزدیك میدان بهارستان- انتخاب كرد برای كار و حاضر نشد به ساختمان قدیمی و طاغوتی نخست وزیری برود. آن روزها بسیاری از افراد مخلصانه به سراغ ایشان می آمدند و كمك می كردند. درست مثل همین روزها مردم با شادی و شعف به كمك دولت آمده بودند و افرادی راهم معرفی می كردند برای حضور در كابینه.

آقای رجایی اولین معاون خود را كه معاون امنیتی بود معرفی كرد. عصری بود كه نشسته بودیم و مشغول رتق و فتق امور بودیم . آقای رجایی در حضور همه مان گفت من امروز دومین معاون خود رامعرفی می كنم. نماز مغرب و عشاء راكه خواندیم ایشان به من گفت با شما كار دارم. رفتم داخل اتاقش و شنیدم كه گفت: شما معاون من خواهی بود.

بهت زده شدم. گفتم: اجازه بدهید فكر كنم. گفت: فكر نمی خواهد. من ابلاغ شما را داده ام امشب رادیو اعلام می كند.

آخر شب پیاده راه افتادم طرف خانه. شب بود و سكوت. تجاوز رژیم بعثی تازه شروع شده بود. داشتم قدم زنان و غرق در فكر می رفتم طرف خانه كه از رادیو شنیدم معاون نخست وزیر شدم! رسیدم خانه، بچه ها آمدند سراغم و چون خبر را شنیده بودند برایم گفتند و...

صبح روز بعد ابلاغ معاونت به دستم رسید. كارهایم شروع شد اما حس كردم كار من نیست. خلاصه به آقای رجایی گفتم من همان كار دفتر شما را انجام بدهم بهتر است و... القصه حدود یك ماه گذشت تا توانستم ایشان را متقاعد كنم در همان دفتر مفیدتر هستم. و عاقبت آقای رجایی ابلاغ مرا اصلاح كرد و شدم مسئول دفتر ویژه نخست وزیر.

بعدهم كه ایشان رئیس جمهور شد تا مدتی بنا به دستور ایشان مسئول دفتر ویژه نخست وزیری شهید باهنر بودم و با خود شهید رجایی هم ارتباط داشتم. یادم می آید كه ایشان حدود یك ساعت با من حرف زد و از خصائل شهید باهنر گفت: ایشان به من گفت: من رئیس جمهور شده ام اما هنوز نخست وزیر هستم.

¤ حقیقت دارد كه ایشان حقوق نخست وزیری اش را پایین آورده بود؟!

- بله، یكی از كارهایی كه ایشان انجام داد كم كردن حقوقش بود. آن ایام حقوق نخست وزیر حدود بیست هزار تومان بود كه ایشان در اولین قدم در دولتش این حقوق را به هفت هزار تومان كاهش داد، به دو علت، یكی این كه توقعات را پایین بیاورد و دوم این كه با آحاد مردم همنوایی كند و البته به آن حدیث معروف مولا هم عمل نماید كه می فرمایند مدیران جامعه با محروم ترین مردم جامعه همنوایی كنند.

¤ در ایام انتخابات نهم ریاست جمهوری شاهد بودیم كه مردم در مواجهه با آقای دكتر احمدی نژاد از ایشان به عنوان رجایی دوم یاد می كردند. جناب عالی كه در كنار شهید رجایی بودید چه ویژگی های مشتركی را میان این دو بزرگوار سراغ دارید كه مؤید تشخیص درست مردم باشد؟

- چند ویژگی خاص در شهید رجایی وجود داشت كه من همان ها را در شخصیت آقای احمدی نژاد هم دیده ام. رجایی مردی خودساخته بود. این ویژگی و این كه رجایی از طبقات پایین مردم برخاسته و رشد كرده بود در وجود آقای احمدی نژاد هم دیده می شود كه همگان اطلاع دارند. ضمن این كه هر دو از شغل معلمی شروع كرده اند. هر دو از متن مردم برخاسته اند. می دانیم وقتی كسی از میان توده هایی مردم برمی خیزد به درد آن ها آشناست.

هر دو بزرگوار معتقد به پیوند مبارك حوزه و دانشگاه هستند، كه نتیجه عینی اش ارادت شان به ولایت فقیه است. ما از نحوه تعامل شهید رجایی با رهبر كبیر انقلاب كه ولی فقیه روزگار بودند مطلع هستیم، از ارادت عاشقانه آقای دكتر احمدی نژاد هم باخبریم و می بینیم كه چه نگرشی نسبت به رهبر انقلاب، ولی فقیه روزگارمان- دارند.

مورد دیگر این كه آقای رجایی وقتی به قدرت رسید، این قدرت او را از مردم جدا نكرد و بلكه بیشتر در خدمت ایشان بود. ما همین شیوه تعامل با مردم را در سیره آقای دكتر احمدی نژاد هم می بینیم. عملكرد ایشان كه ما خود شاهدش بوده ایم و مردم هم به دفعات دیده اند، مبین ارتباط صمیمانه ایشان با مردم است و شباهتش با شهید رجایی.

پیشنهاد من به همه كسانی كه این گفت وگو را می خوانند این است كه بروند خانه های محل سكونت این دو بزرگوار را ببینند، آقای رجایی وقتی نخست وزیر شد به زندگی در همان خانه خودش ادامه داد، آقای احمدی نژاد هم وقتی شهرداری تهران را برای خدمت به مردم انتخاب كرد به زندگی در همان خانه دوران معلمی اش بسنده كرد. این یك سنخیت فكری دیگر.

كاش خانه رجایی بیش از پیش مورد بازدید مسئولین ما و حتی میهمانان خارجی كشورمان قرار می گرفت. خانه رجایی كولر هم نداشت و تابستان ها از پنكه استفاده می شد برای كم كردن گرما. رجایی در میان مسئولین مملكتی ما در زمره ممتازین است. ایشان وقتی به دولت رسید صحبت از كابینه 36 میلیونی می كرد، حالا هم آقای احمدی نژاد از كابینه 70 میلیونی صحبت می كند.

رجایی در دوران مدیریت خود اخلاص را از دست نداد. ما اگر گهگاه شاهد ناعدالتی هایی هستیم این به خاطر میدان دادن برخی مدیران است به بستگانشان. آقای رجایی اهل این امتیاز دادن ها نبود. احمدی نژاد هم نیست، كما این كه در نحوه گزینش وزیران دولتش شاهد بودیم. ایشان هم مثل آقای رجایی اخلاص در عمل دارد.

یكی دیگر از شباهت های این دو عزیز این است كه این ها ابتدا عمل كرده اند سپس در مورد كاری كه كرده اند احتمالا توضیح مختصری داده اند، این دو كمتر اهل حرف هستند و بیشتر عمل می كنند.

شاهد بودیم كه در این ایام آقای احمدی نژاد چگونه با افرادی كه برای تصدی های گوناگون معرفی می شدند رفتار می كرد، خودش با این افراد ملاقات و گفت وگو می كرد. شهید رجایی هم به همین طریق عمل می نمود، افراد مختلفی به ایشان معرفی می شد برای خدمت. آقای رجایی با این افراد ملاقات می كرد و صحبتی می نمود و خیلی راحت در وجود آنها جریان شناسی می كرد و عمق تعهد و تخصص فرد را می فهمید.

این كه آقای دكتر احمدی نژاد دستور داده عكس ایشان را در ادارات نصب نكنند و خدمتگزاری شان را هم تبریك نگویند شباهت های بیشتر ایشان را با آقای رجایی می رساند. آقای رجایی هم دستور داده بود عكس ایشان را در جایی نصب نكنند و دستور داده بود كلمه «الله» را در تعداد زیاد تكثیر كنند و بالای میز همه مسئولین نصب كنند. رجایی با این كار جلو تملق ها را گرفت. احمدی نژاد هم در حال اجرای چنین روش هایی است كه نمونه هایی را می بینیم. ممانعت از گسترش روحیه تملق پروری یكی از كارهای آقای رجایی بود.

¤ به گمان شما دولت آقای احمدی نژاد می تواند در مسیر دولت شهید رجایی قدم بردارد؟

- حتی بهتر. چون شرایط پیشرفت كرده، دولت ایشان هم كارآمدتر است و وضعیت اقبال ما در جهان هم بهتر از آن ایام است، لذا بهتر می تواند كار كند، الآن نظام ما در سطح جهان وزنه عمده ای محسوب می شود و ایشان رئیس جمهور چنین كشوری است. دولت های منطقه در آن سال ها مخالف ما بودند اما اینك لااقل ظاهرا كه همسو با ما حركت می كنند و تعامل دارند و ما را همراهی می كنند. آقای احمدی نژاد اینك دستش بازتر است برای انتخاب نیروهای زبده و متخصص و متعهد.

¤ پس معتقدید مردم به خطا نرفته اند!

- برداشت بنده این است كه تا این لحظه، آن چه كه دكتر احمدی نژاد نشان داده درست و دقیق در مسیر شهید رجایی بوده و حتی در بسیاری امور- بنا به شرایطی كه جامعه پیشرفت داشته است- از آن شهید هم جلوتر رفته است.

¤ این روزها با روی كارآمدن آقای احمدی نژاد چه حس و حالی دارید؟

- صادقانه می گویم، چون ارتباط ویژه و تنگاتنگی با شهید رجایی داشتم اینك با انتخاب آقای احمدی نژاد احساس می كنم دولت شهید رجایی دوباره زنده شده است.

¤ مایلیم شخصیت شهید بزرگوار رجایی را از نظر شما مورد ارزیابی قرار بدهیم.

- بنده ترجیح می دهم ایشان را در آینه قرآن و نهج البلاغه مورد ارزیابی قرار دهم. آقای رجایی در نماز خشوع داشت، مال جمع نمی كرد، با تمام وجود به غیب ایمان داشت و اعتقاد به مسائل الهی و وحی در وجودش موج می زد. اگر از لحاظ مالی چیزی به دستش می رسید آن را به دیگران قرض می داد. آقای رجایی مستحبات را كاملا انجام می داد. همیشه پاكیزه بود و نظیف و مرتب. موی سرش را شانه می كرد. كفش هایش را خودش واكس می زد. شدیداً باور قلبی به دین داشت. ایشان از لغو اعراض می كرد. مثلا گریه و خنده طبیعی آدمی است، اما آقای رجایی اگر قصد خنده داشت تبسم می كرد. در مورد خطای دیگران طوری عمل می كرد كه كسی متوجه نشود و فقط خود طرف بداند. نهی از منكرهای او عملی بود، با عمل خودش افراد را هشدار می داد. ایشان مدیریت را امانتی از جانب مردم می دانست.

آقای رجایی با عملش نشان می داد می خواهد آن چیزی را كه به عنوان سیره علوی مطرح است از بایگانی تاریخ بیرون بیاورد و عمل كند.

آقای رجایی حدود خدا و خلق را در همه زمینه ها رعایت می كرد. ایشان در كارهایش استقامت داشت، طبق همان آیه معروف سوره فصلت.

آقای رجایی در رفتارش خوش رفتاری داشت و خودخواهی نداشت.

رعایت انصاف را درباره مردم داشت. موقع نخست وزیری ایشان اتفاقی رخ داد كه قابل تامل است. یكی از بستگان نزدیك ایشان درحین رانندگی متوجه دستور ایست ماموران نشده بود و براثر تیراندازی كشته شده بود. خانواده آن مرحوم انتظار داشتند كه چون آقای رجایی قوم و خویش شان است زودتر اقدام كند اما ایشان به شهربانی دستور داد بررسی و اعلام نظر شود. كه مبادا حقی تضییع شود.

رجایی دنبال این بود كه خواسته های عمومی مردم اجرا شود، یعنی می خواست عدالت عمومی، جلب بشود. نه این كه یك گروه خاص بهره مند شوند.

ایشان آمادگی بسیاری داشت كه كدام حق را ولو تلخ باشد بپذیرد، لذا یك گروه «نق» را ایجاد كرد تا مشكلات را بداند. معتقد بود برای تنظیم امور حتماً مشورت بشود و اگر به نتیجه ای می رسید با قاطعیت اقدام می كرد و اهل تردید نبود. سنت های نیكو را اجرا می كرد.

ایشان یك دفتر پیگیری و نظارت ایجاد كرد تا مردم بتوانند خواسته ها و حرف های شان را به گوش ایشان برسانند. واجبات دینی را در وقت خود انجام می داد، كه مثال نماز آن بسیار معروف است. رابطه اش را با مردم مستدام داشت و قطع نكرده بود، حتی گاهی سرزده به میان مردم می رفت. به رعایت حقوق بیت المال خیلی اهمیت می داد كه مبادا توسط خواص صرف شود.

ایشان حتی یك نفر از بستگان خود را جهت به كارگماردن یا انجام كارش، توصیه نكرد.

دراین موضوع حتی یك مورد هم نمی توان پیدا كرد. همین مسئله یكی از معضلات مدیریت های بعدی مملكت ما شد كه عده ای از بستگان و وابستگان مدیران شروع به تاخت وتاز كردند و همین باعث رنجش مردم شد.

¤ می شود در این باره مواردی را اشاره كنید كه چنین اتفاقی قرار بوده رخ بدهد و آقای رجایی جلوگیری كرده باشد؟

- یك بار یكی از مسئولین آمد سراغ من و گفت خواهر فلان مسئول مملكتی می خواهد برود لندن و مقداری ارز می خواهد. گفتم من كه مسئول این كار نیستم، وانگهی، انگار مبلغ 500 دلاری در اختیار مسافران خارجی گذاشته می شود، اقدام كنند و بگیرند. ایشان گفت آن مسئول به آقای رجایی گفته و آقای رجایی گفته بروید پیش عسگری راد. من پرسیدم سفر شخصی می رود، گفت بله. گفتم خب چه دلیلی دارد ایشان ارز بیشتری بگیرد و بدین ترتیب من موافقت نكردم.

دو روز بعد آقای رجایی آمد سراغم و پرسید در مورد آن كسی كه ارز می خواست چه كردی؟ توضیح لازم را دادم. آقای رجایی سری تكان داد. فكر كردم حتماً اشتباه كرده ام و باید خواسته آن مسئول را عملی می كرده ام، لذا پرسیدم: اشتباه كرده ام اینگونه عمل كرده ام؟ آقای رجایی تبسمی كرد و گفت: اگر غیر از این عمل می كردی عجیب بود. من اگر سرم را تكان دادم به خاطر آن مسئول بود كه توقع زیادی دارد و می خواهد نسبت به عموم مردم بهره بیشتری از بیت المال ببرد. ایشان پاسخگو بود و همواره درصدد بود كه درباره رفتارش در دولت پاسخ بدهد. ایشان تلاش می كرد كار خدمتگزاری اش بی منت باشد، این خصیصه باز هم طبق آیات و روایات است.

رجایی، حق عامه را به خاطر خواص تصاحب نمی كرد. كاری كه بسیاری از كارگزاران نظام در سال های اخیر آن را رعایت نكردند و صاحب اموال و امكاناتی شدند كه حق شان نبود. این هم می دانید در منشور امام علی علیه السلام هست. رجایی برخشم خود مسلط بود. وقتی ایشان وزیر آموزش و پرورش بود معلمی به خاطر این كه در موضوع نقل و انتقال به حق خود نرسیده بود روبه آقای رجایی گفت من می خواهم بروم اسلحه ای تهیه كنم و تو را بكشم. آقای رجایی لبخند زد و به كنار دستی اش گفت من الان احساس می كنم كه در مملكت انقلاب صورت گرفته، و من باید به خودم مسلط بشوم. و در پاسخ به آن معلم معترض گفت؛ من ترسیدم، فكر كردم تو می خواهی اسلحه بگیری و خودت را بكشی. كه اگر اینطور می شد من با كم شدن یكی از معلم هایم چه باید می كردم، چون كمبود معلم داریم. آقای رجایی بیش از آن چه كه عمل می كرد، نمی گفت. اهل شعار نبود.

وقتی می خواستیم برای ریاست جمهوری ایشان تبلیغ كنیم یكی از همكاران پیشنهاد داد زیر عكسی كه ایشان با آن پیرمرد دارد و عكس معروفی هم هست فلان جمله را بنویسیم كه مضمونی شبیه همان حرف پیرمرد را داشت. اما آقای رجایی قبول نكرد و گفت آن بنده خدا چنین حرفی را به من نگفت. و اجازه نداد آن حرف زیر آن عكس بیاید. آقای رجایی در وفای به عهد نمونه بود. ایشان اجازه نمی داد او را زیاد ستایش كنند. اگر كسی از او تعریف می كرد به او می گفت این تعریف ها نردبان جهنم است.

در نگاه رجایی همه چیز كوچك بود غیراز خدا. شكیبا بود. او در 23 ماه زندان و شكنجه، خم به ابرو نیاورده بود در صورتی كه از آینده نظام خبر نداشت فقط می دانست به خاطر خدا و اسلام مبارزه می كند. آقای رجایی یك روز برای من گفت: من موقع شكنجه شدن آیات و روایات خاصی می خواندم لاجرم شكنجه ها بر پیكرم اثر نمی كرد.

رجایی خوف از خدا داشت و خدا هم او را محافظت می كرد.

¤ ایشان در مورد صرفه جویی و رعایت بیت المال و مثل مردم بودن با همكاران شان هم برنامه هایی داشتند؟

- بله، یكی از روزها سران سه قوه دور هم جمع بودند در دفتر ایشان، جلسه ای بود و البته جمعی از همراهان سران سه قوه هم حضور داشتند. یكی از حضار میز پذیرایی ما را كه دید و میوه مختصری را كه در آن بود وقتی ملاحظه كرد به شوخی گفت: ما هر وقت در این جا جلسه داریم باید شكم مان را با سنگ ببندیم چون آن قدر میوه نمی گذارند كه بتوانیم شكم مان را سیر كنیم.

آقای رجایی كه این مزاح را شنید به شوخی پاسخ آن مسئول را داد و گفت: به اندازه این كه شما دو سه عدد میوه بخورید هست، ضمنا این میز، میز كار است نه خوردن و لم دادن، الآن هم موقع كار است و ما باید بنابه ضرورت مصرف كنیم. از این گذشته، ما وقتی می توانیم كم مصرفی را در جامعه نهادین كنیم كه ابتدا خودمان عامل آن باشیم.

یك بار همراه آقای رجایی با هواپیمای عمومی به شهر مشهد مقدس مشرف شدیم، وارد صحن شدیم استقبال خوبی از ایشان شد. موقع غذا به سالن غذاخوری حضرت وارد شدیم. مردم آقای رجایی را روی دست آوردند. ما زودتر رسیده بودیم و دیدیم كه سفره غذا آماده است. برخی اعضای هیئت دولت هم همراه مان بودند. همه مدیران استان و اعضای آستان مقدس هم حضور داشتند. ما شروع كردیم به غذا خوردن، چون گرسنه بودیم. اصلا به ذهن مان هم نرسید كه این غذا تجملی است، دو نوع خورش بود و نوشابه و ماست و سبزی.

من یكی دو لقمه خورده بودم، ایشان ایستاده بود و نگاه می كرد. بعد هم پرسید: این غذا مال ماست؟ گفتند: بله! آقای رجایی گفت: انگار خیلی تشریفاتی شده! یكی از افرادی كه آن جا بود گفت: اتفاقا به خاطر شما ساده گرفتیم.

آقای رجایی گفت: عجب! پس ما الآن به مردم چه می گفتیم؟ مگر ما نگفتیم زمان جنگ است و باید صرفه جویی كنیم؟ مگر نگفتیم باید كمربندها را ببندیم؟ پس ما آن حرف ها را برای مردم زدیم؟! خودمان نباید به آن حرف ها عمل كنیم؟! پس ما برای مردم حرف زده ایم و خودمان باید آن كار دیگر بكنیم؟! افرادی از گروه میزبان فكر كردند آقای رجایی خیلی روی حرفش قاطعیت ندارد، با خنده گفتند: حالا شما بفرمایید ان شاءالله مرتبه بعد درست می شود.

آقای رجایی گفت: نه، انگار من رئیس جمهور شماها نیستم، من نخست وزیر آن مردم هستم.

و از جا بلند شد و راه افتاد و گفت:

من می روم با آن مردم غذا می خورم.

افراد میزبان كه دیدند آقای رجایی جدی هستند فورا دست به كار شدند و یك نوع از خورش ها برچیده شد و مخلفات هم كم شد و آقای رجایی بالاخره نشست كنار سفره.

من همین وضعیت صرفه جویی را وقتی در یك سفر دو روزه قبل از انتخابات خدمت آقای احمدی نژاد هم بودم، دیدم. آن جا بود كه من همان خاطره مربوط به شهید رجایی در اندیشه ام زنده شد.

آن اوایل كار دولت شهید رجایی یكی از وزیران ایشان گفته بود: خانه ام تا قبل از مسئولیت كفاف مان را می داده اما حالا دیگر برای مان كم است، شما دستور بدهید یكی از این خانه های مصادره شده حدودا چهارصدمتری را به ما بدهند.

آقای رجایی به سرعت ایشان را از وزارت كنار گذاشت و گفت: آقای وزیر محترم، این خانه ها مال همان مدیران طاغوتی است كه مردم را نفهمیدند، تو هم اگر بنا باشد داخل چنین خانه هایی زندگی كنی دیگر درد مردم را نمی فهمی!

بعضی وقت ها هم كه مدیری برای رجایی نامه می نوشت و لازم بود ایشان دستور بدهد، همان گوشه نامه مربوطه می نوشت «موضوع تلفنی حل و فصل شود» به این نیت كه جلو كاغذبازی و اسراف گرفته شود.

مثلا تذكر می داد كه به اندازه مطلبی كه می خواهید بنویسید كاغذ مصرف كنید، نه این كه برای دو خط مطلب، یك كاغذ بزرگ هزینه كنید.

¤ از مدل حكومتی ایشان بگویید. شاخصه های مدیریتی شهید رجایی چگونه بود؟

سیره حكومتی شهید رجایی براساس این تعریف استوار است، ایشان می گوید: در این حكومت هیچ چیز مستقل از مكتب و مذهب و ایدئولوژی تعریف نمی شود... شهیدان، امام و اسلام، این ها مفاهیمی هستند كه باید از آنها همه جا یاد كرد.

او سه عنصر اسلام، شهیدان و امام(ره) را به عنوان عناصر اصلی مدیریت خود درنظر می گیرد. كه این مدیریت، شاخصه هایی دارد، یكی رعایت بیت المال است. مثلا ایشان دستور داده بود سعی كنید زیاد از فتوكپی استفاده نكنید، فاصله خطوط ماشین نویسی كم بشود، كاغذهای یك طرف استفاده شده را مجددا برای بهره بردن از طرف دیگر آن، مورد استفاده قرار دهند و...

یكی از كسانی كه آمده بود برای پست معاونت اداری مالی نخست وزیر، با ایشان مصاحبه كرد و موقعی كه او می خواست برود شهید رجایی تعدادی برگه یك رو سفید را به دست او داد و گفت برنامه هایش را داخل آن كاغذها بنویسد. و این گونه به صورت عملی به او آموخت كه دولتش بر مبنای صرفه جویی حركت می كند. آن بنده خدا وقتی از نزد آقای رجایی آمد گفت: كار كردن با ایشان خیلی سخت است و ساده نیست. آقای رجایی با بسیاری از مدیرانش همین گونه رفتار می كرد تا با سیره عملی دولت آشنا شوند.

شاخصه بعدی مدیریت ایشان استفاده از وقت بود. در مورد هزینه شدن وقت بسیار دقت می كرد. مثلا وقتی قرار بود شخصیتی مملكتی به جایی سفر كند خیلی اصرار داشت كه وقت افراد هدر نرود و در ضمن از تشریفات كاسته شود. می دانید كه رسم شد. وقتی شخصیتی به جایی سفر می كند برای انجام كار، بیشتر مدیران منطقه میزبان از كارهای معمول، جدا شده و شخصیت میهمان را همراهی می كنند. آقای رجایی مایل به این موضوع نبود. در سفری كه به خرم آباد لرستان داشتیم و قرار بود هیئت دولت در آن جا تشكیل شود، استاندار، با بنده هماهنگ كرد كه مراسم تشریفاتی سان دیدن صورت بگیرد.

از هواپیما كه پیاده شدیم، مراسم استقبال نظامی شروع شد، ایشان خیلی ناراحت شد و پرسید چرا این گونه شد؟ توضیح دادیم كه نظر استاندار این گونه بوده. به هر حال قبول كرد و تا نیمه راه تحمل كرد، اما وسط كار دستور داد یك صندلی بیاورند. سپس رفت روی صندلی و درباره این نحوه استقبال كه پسندیده نیست و وقت و هزینه بسیاری را هدر می دهد و تشریفاتی است، منطبق با قضایای صدر اسلام توضیحاتی داد.

ایشان در مورد این گونه مسائل تا پایان عمر رعایت می كرد. حتی به من ایراد می گرفت كه چرا داخل اتاق شما صندلی هایی است كه حالت استراحت دارد. توضیح دادم این ها را به خاطر این گذاشته ام كه اگر كسی كه با شما دیدار داشت و معطل ماند راحت باشد. ایشان قبول نكرد، گفت: این صندلی ها ممكن است باعث شود افراد را دچار خواب كند و وقت كاری شان به خواب بگذرد.

خصیصه دیگر ایشان این بود كه وقتی به خدمتگزاری مردم رسید از گذشته اش جدا نشد. نمونه اش خانه قدیمی اش. ایشان خانه قدیمی را حفظ كرد تا بالاخره بنا به فرمایش حضرت امام(ره) كه فرمودند از لحاظ امنیتی حفظ جان ایشان واجب است، پذیرفت كه در ریاست جمهوری سكونت كند.

¤ ایشان از مشكلاتی كه در بطن جامعه بود چگونه با خبر می شد؟

- قبلا عرض كردم شهید رجایی یك گروه داشت به نام گروه «نق»، افراد این گروه كسانی بودند كه در میان مردم حضور داشتند و البته به عنوان مشاور ایشان انجام وظیفه می كردند. اینها هرچه را كه در جامعه می دیدند در جلسه مقرر به ایشان منتقل می كردند و بدین ترتیب آقای رجایی این نق زدن ها را می شنید و براساس آنها وارد عمل می شد. امیدوارم آقای احمدی نژاد هم این گروه را برای دولتش درست كند. آدم های این گروه می توانند آدم های باتجربه و بازنشسته باشند كه ماهی یك بار با ایشان جلسه بگذارند و به عنوان عیون دولت، آن چه را دیده اند گزارش كنند.

¤ عكس العمل آقای رجایی در برابر انتقادات چگونه بود؟

- شبی از شب ها ایشان برنامه زنده تلویزیونی داشت پیرامون موضوع غائله چهارده اسفند در ورزشگاه امجدیه در همان برنامه بود كه ایشان «حزب الله» را تعریف كرد و من حس كردم تعریف جامعی ارائه شد. صبح روز بعد كه آمدم سركار، به شهید رجایی عرض كردم؛ با توجه به توهینی كه منافقین به نیروهای حزب اللهی می كنند و آنها را چماقدار معرفی می نمایند تعریف شما از «حزب الله» بسیار جالب بود و به نظرم به دل همه نشست چون برگرفته از قرآن و روایات بود. اما...

این «اما» به دنبالش نكاتی را در برداشت كه من به نظرم رسید ایشان به عنوان نخست وزیر باید در موارد مشابه رعایت كند. آن بزرگوار نكات مربوطه را شنید و پذیرفت، و این نشان از انعطاف پذیری او در برابر پیشنهادات و انتقادات دوستانش می داد. اگر تشخیص می داد كه همكارش رهنمودی برای بهتر شدن كار می دهد، قبول می كرد و تن می داد.

¤ از نحوه تعامل شهید رجایی با حضرت امام(ره) هم بگویید.

- وقتی حضرت امام(ره) حكم ریاست جمهوری را به آقای رجایی تنفیذ می كردند و ایشان در حال بیان این عبارت بود كه «خدایا، خالق من، مرا دریاب» حس كردم حضرت امام(ره) جذب آن لحظه های معنوی شده اند كه آقای رجایی دچارش بود.

این را به خود آن شهید هم گفتم و برایش شرح دادم كه به فلان دلایل این اتفاق افتاده است. حس كردم حضرت امام(ره) تحت تاثیر آن گفته های خالصانه و دور از ریای شهید رجایی بود. ممكن است فیلم آن مراسم باز هم در هفته دولت از تلویزیون پخش شود، شما دقت كنید و آن لحظه های ناب را ببینید كه حضرت امام(ره) چگونه با آن شهید بزرگوار روبه رو می شوند. من به آقای رجایی گفتم با توجه به آن چه كه من در ارتباط شما و امام(ره) دیدم تو را به خدا قسم قدر خودت را بدان.

كه البته ایشان مدتی بعد به شهادت رسید.

¤ وقتی كسی به مسئولیتی می رسد بنا به رسم و عادتی غلط عده ای شروع می كنند به چاپلوسی و تعریف و تمجید از او. می خواهم بپرسم شهید رجایی در برابر چنین افرادی چگونه برخورد می كرد؟

- ایشان در برابر حرف های ستایش گونه خیلی زود جلو كار را می گرفت. یادم هست در جلسه ای بودیم و مجری برنامه اعلام كرد اینك آقای دكتر رجایی برای شما صحبت می كنند.

آقای رجایی كه پشت تریبون ایستاد، بسم الله را گفت و آن تكه دعای معروف از دعای افتتاح را كه همیشه اول حرف هایش بیان می كرد، خواند و سپس گفت: عزیزان! ممنون كه شنوای حرف های بنده هستید، لازم است بگویم من دكتر نیستم. من محمدعلی رجایی هستم و هنوز دكتر نشده ام. آن مجری می دانست كه آقای رجایی دكتر نیست اما می خواست برای تحسین بیشتر ایشان را با عنوان دكتر خطاب كند كه آقای رجایی موضوع را اصلاح كرد. امروزه زیاد می بینیم كه خیلی ها دكتر و مهندس نیستند اما اگر كسی با این عناوین خطاب شان كند ایراد نمی گیرند.

تابستانی بود و اواخر دوره نخست وزیری ایشان. میوه گلابی تازه می خواست به بازار بیاید. یكی از افراد دفتر نخست وزیری یك عدد گلابی آورد و توسط خدمتگزار اتاق برای ایشان فرستاد. البته این كار آن بنده خدا ازروی تملق نبود، شاید می خواست ازاین طریق كار خودش را بیان كند. آقای رجایی نگاهش به گلابی روی میزش می افتد و می پرسد: چه كسی این گلابی را آورده! می گویند: فلانی! می گوید: بگویید بیاید داخل.

آن بنده خدا به همراه یكی دیگر از همكاران رفت نزد آقای رجایی. ایشان تشكر كرد و گفت: چی شد كه این گلابی نوبرانه را برای من آوردید؟

آن بنده خدا گفت: به هر صورت شما نخست وزیر مملكت هستید و ترجیح دادیم این گلابی نوبرانه را شما نوش جان كنید.

آقای رجایی گفت: اتفاقاً حرف من همین جاست، این حق شما بوده و از شما متشكرم اما یادتان باشد این كارها آدم را از مردمی بودن و اخلاص دور می كند و دچار غرور می سازد. شما می دانید چرا بنی صدر آن گونه دچار غرور شد؟ چون در برابر رفتارهای تملق گونه ظرفیت نداشت و وقتی مردم شعار می داند «سپهسالار ایرانی بنی صدر» دچار غرور كاذب شد. البته شما كارتان تملق آمیز نبود. حتی بالاتر برای تان بگویم، محمدرضا شاه هم به خاطر تملق ها به آن روزگار افتاد، آن جا هم با همین گونه هدایای كوچك شروع شد و او را به دیكتاتوری رساند... عزیزان، اگر می خواهید به من خدمت كنید هر وقت شاهد بودید از منش مردمی بودنم فاصله گرفته ام بیایید به من بگویید می دانی كی هستی... تو فرزند عبدالصمد قزوینی هستی و روزگاری دوره گرد بودی و قابلمه می فروختی... اگر این را به من بگویید خیلی گواراتر از این گلابی است، چون جلو تملق گرفته می شود...

نمونه دیگری برای تان بگویم. یكی از بستگان نزدیك شان نقل می كند صبح اول وقت رفتم خانه اش، داخل حیاط نشسته بود با لباس منزل، داشت خرما می خورد، رفتم سراغش گفتم شما الان نخست وزیر مملكت هستی، این لباست سوراخ سوراخ است، چرا به خودت نمی رسی، من نگرانت هستم.

آقای رجایی به او پاسخ می دهد: تو نگران این وضعیت من نباش، نگران آن روزی باش كه من به دلیل امكاناتی كه مال مردم است و از آنها استفاده می كنم دچار غرور شوم و از مردم جدا بیفتم.

این ها نكات مهمی است. آقای رجایی تلاش می كرد هرچه را كه باعث جدایی او از مردم می شود از میان بردارد. این مردمی بودن او در كنار اخلاصی كه داشت جوهره اصلی دولتش بود. همه چیز او مردمی بود، میزش، غذا خوردنش و...

¤ در طول مدتی كه در خدمت شهید رجایی بودید بزرگترین دغدغه ایشان را در چه زمینه ای دیدید؟

- آقای رجایی براساس فرمایشات امام(ره) فهمیده بود كه مردم ما امتحان خود را به خوبی پس داده اند و همواره شاهد بروز خوبی های مردم بود. لذا همیشه این دغدغه را داشت كه نكند نتوانیم همان خواسته ها و نیازهای طبیعی و برحق مردم را پاسخگو باشیم.

روز جمعه ای بود و ایشان می خواسته از دفتر نخست وزیری به نمازجمعه برود. در میان همكاران اعلام می كند و چند نفر همراهشان می شوند. مرحوم علاقه بندان كه آن موقع معاون وزارت آبادانی و مسكن بود این موضوع را برایم گفت. سوار ماشین می شوند به مقصد نمازجمعه. آقای رجایی می گوید از خیابان سرچشمه برویم. راننده مسیرش را عوض می كند و از آن سو می رود. می رسند كنار كوچه زغالی ها، كه محل حضور میوه فروش های دوره گرد بود. آقای رجایی می گوید: آهسته برو! و به این میوه فروش ها نگاه می كند. مرحوم علاقه بندان می گفت می خواستم علت این كار را بپرسم كه خود شهید رجایی به حرف آمد و گفت: خدا را شكر، الحمدلله قیمت ها در حدی هست كه مردم برای خرید در زحمت نیفتند، اگر مردم برای خرید مایحتاج شان در زحمت بیفتند ما نمی توانیم جواب خدا را بدهیم.

رجایی نسبت به مردم احساسی بسیار پاك داشت و تلاش می كرد مردم در زحمت نباشند. این بزرگترین دغدغه رجایی بود.

¤ اهل كارهای خیر و عام المنفعه هم بود؟

- در این باره بد نیست به یكی از جالب ترین خاطراتم بسنده كنم. یكی از روزها شخصی به دفتر نخست وزیری آمد، یك مشت آجیل گذاشت روی میزم و گفت این ها صلواتی است.

به چند نفر دیگر هم داد. گفتم: بفرمایید، كار شما چیست؟ گفت به آقای رجایی بگویید علی اكبر دائمی آمده می خواهد شما را ببیند. رفتم به آقای رجایی گفتم. ایشان گفت بگویید بیاید داخل. آقای دائمی رفت داخل و چند دقیقه بعد آمد بیرون. دیدم دستش یك قطعه چك است. تعجب كردم و كنجكاو شدم. سر و وضعی معمولی داشت و كلاهی پوستی هم بر سرش بود و به همه آجیل می داد و نخست وزیر هم آن گونه او را به حضور طلبیده بود.

از كارش جویا شدم، او نه شخصیتی سیاسی داشت و نه مقامی فرهنگی.

گفت: من از گروه رحمان هستم- گروهی كه به مستمندان كمك می كردند- و حدود ده سال قبل داخل خیابان پامنار مشغول بارگیری وسایلی بودیم و می خواستیم آن وسایل را در میان افراد مستمند توزیع كنیم، در همان حین دیدیم كسی ایستاده و ما را نگاه می كند. حس كردم نگاهش دلسوزانه است و انگار بدش نمی آید ما را كمك كند. صدایش كردم و گفتم می خواهی ما را كمك كنی؟ با اشتیاق اعلام آمادگی كرد. جلو وسیله باربری جا نبود. فرستادمش رفت بالای بارها نشست و رفتیم به منطقه ای كه محروم بود وسایل را توزیع كردیم و آن بنده خدا آنقدر صادقانه و مخلصانه كمك كرد كه من حتی خجالت كشیدم مبلغ دو تومانی را كه برایش درنظر گرفته بودم به او بدهم، چون دیدم خیلی عاشقانه كار كرد.

آن روز گذشت و انقلاب شد و بعد از انقلاب داخل تلویزیون دیدم همان بنده خدا نشسته و درحال حرف زدن از نظام و اسلام و انقلاب است، فوراً شناختمش و فهمیدم كه وزیر آموزش وپرورش است و نامش رجایی است... از آن پس ارتباط مان در زمینه كمك به مستمندان تداوم یافت و حالا هم دوباره مبلغی كمك كرد.

آقای دائمی می گفت: چنین آدمی كه آن گونه غصه مردم را به دل داشت الان در رأس نظام است و می تواند حقوق مردم را ادا كند و باید چنین افرادی نخست وزیر بشوند.

¤ ساعت كار ایشان به چه نحوی بود؟

- باتوجه به وضعیتی كه آن روزها بر كشور حاكم بود ایشان هر روز حدود 18 ساعت كار می كرد. حتی بعضی شب ها هم در نخست وزیری می ماند و به خانه نمی رفت. صبح ها زودتر از بقیه می آمد. تا ظهر جلسات و كارهای اداری مختلف انجام می شد، ظهرها حدود یك ساعت برای غذا و نماز و استراحت وقت می گذاشت، البته درحین غذا خوردن هم كارهایی را انجام می داد. بعد دوباره مشغول كار می شد تا حدود ساعت 10 شب. كارهای مختلفی هم انجام می داد، از جمله ملاقات ها و بازدیدها. هیئت دولت را صبح روزهای زوج تشكیل می داد و صبح زود. بعد هم وزرا را وادار می كرد كه زودتر به كارشان برگردند. البته بعضی شان آن اوایل بدشان نمی آمد بیشتر بمانند و آن جا باشند اما كم كم حساب دست شان آمد.

یك شب ساعت حدود یازده شب بود كه برادرش آمد به دیدن او و گفت: برادر این چه زندگی است كه تو داری؟

ساعت 12 شب كه می شد اخبار نیمه شب را هم گوش می كرد و سپس یا می رفت خانه یا می ماند. كنار اتاقش جایی بود كه پتو و بالشی داشت و همان جا استراحت می كرد. نیمه شب ها هم تهجد داشت. دوباره صبح روز بعد، روز از نو بود و روزی از نو. هربار هم كه به او می رسیدیم لبخندی بر لب داشت و اصلاً اثری از خستگی در وجودش نبود.

¤ از وضع زندگی شان هم باخبر بودید؟

- آقای رجایی از حداقل زندگی برخوردار بود. ایشان تا هنگام شهادت ماشین شخصی به خودش ندید. حج هم كه نرفت. اصلاً زندگی رجایی و تفكر او بر مبنای صرفه جویی بود و بر كمتر خرج كردن.

رجایی درصدد بود كارخانه های دوچرخه سواری را رونق بدهد و دوچرخه را به عنوان یك وسیله نقلیه عمومی عرضه كند. فكر دیگرش این بود كه مسكن بسیار ارزان قیمت احداث كند، حتی دستورش را هم به وزیر مربوطه داده بود.

¤ در طول روز اهل استراحت و تفریح هم بود، جهت رفع خستگی؟

- بعدازظهرها حدود ربع ساعت یا بیست دقیقه می خوابید. همیشه یك برگ كاغذ روزنامه كه اسماء جلاله را نداشت، روی موكت كف اتاق پهن می كرد و روی همان روزنامه می خوابید. این زمان خواب هم خیلی دقیق بود.

¤ برای دیدار با مردم هم برنامه داشت؟

- آقای رجایی برای دیدار مردمی خیلی احترام قائل بود اما می گفت بقیه كارهای ما نباید به خاطر این دیدار مردمی عقب بیفتد. به صورت موردی و استثنایی این كار را می كرد. یك بار یادم هست از پایین زنگ زدند كه پیرمردی از جبهه آمده و می گوید من آمده ام رجایی را ببوسم و بروم.

گوشی را دادند به او تا با من حرف بزند. من تشكر كردم و گفتم پدر جان! درست است كه ایشان مردمی است اما الان كارهای دیگری دارد و سرش شلوغ است. آن بنده خدا گفت پس اجازه بده این حرف را به تو بگویم و بروم. و گفت: در جبهه ها خیلی ها مرا می بینند و روحیه می گیرند. حالا من آمده ام رجایی را ببینم كه شارژ بشوم و بروم رزمندگان را شارژ كنم. اگر نمی خواهید، حرفی نیست، من می روم.

این را كه گفت حس و حالی پیدا كردم و گفتم: یك دقیقه گوشی را نگه دار!

فكر كردم تكلیف سنگینی به عهده ام نشست. رفتم داخل اتاق شان و موضوع را به آقای رجایی گفتم. ایشان لبخند زد و گفت حرفی نیست، بیایند.

گفتم بفرستندش بالا. آمد. با همان لباس و كفش و كلاه جبهه. خیلی جالب بود. كاش عكاس بود كه عكس بگیرد. من درب اتاق را باز كردم و گفتم بفرمایید. همین كه آمد جلو رجایی، دیدم گریه می كند و صورتش می لرزد. دیگر نمی توانست قدم بردارد. آقای رجایی آمد سراغ او و بغلش كرد. بغضی كه توی سینه ام بود سرباز كرد و كشیدم عقب. نتوانستم بمانم. حدود یك دقیقه با هم بودند و رفت. لحظه های عجیبی بود.

وقت شناسی رجایی جزو یكی از نكات مهم زندگی او بود. دقیق بود. روی قول و قرارها بسیار دقت می كرد. البته از هفته های قبل قرار نمی گذاشت. بیست و چهار ساعت قبل برنامه های شان را تنظیم می كرد و عجیب بود كه همیشه وقت فراغت هم داشت.

آقای رجایی خیلی وقتش را هدر نمی داد، وقت پرتی نداشت. اگر با كسی مثلاً یك ربع ساعت قرار داشت بیشتر از آن را برنمی تافت، برمی خاست و با رفتار و كردارش نشان می داد كه وقت آن شخصیت -ولو شخصیت برجسته ای هم بود- تمام است.

آقای رجایی در عمل نشان می داد كه باید برای وقت ارزش قائل بود. ایشان درباره وقت دو اصل مهم را رعایت می كرد، یكی این كه می گفت از «وقت» باید برای سازندگی و خدمت و بندگی خدا استفاده كرد. می گفت وقت را نباید تلف كرد. دوم این كه می گفت وقتی با كسی یا كسانی قرار می گذاری و تاخیر می كنی به وقت بقیه ضرر زده ای و این تاخیر روی نابسامانی اجتماعی اثر می گذارد.

درباره وقت نماز هم خیلی دقت می كرد. رجایی در مورد «وقت» به حضرت امام (ره) تاسی می كرد و ایشان را در این كار هم الگو قرار داده بود. حتی یادم هست میهمانان خارجی هم كه با ایشان جلسه داشتند وقت شان كه تمام می شد متوجه رفتار آقای رجایی می شدند و برمی خاستند.

¤ این مرد به طور حتم می بایستی كودكی و نوجوانی و جوانی برجسته ای داشته باشد. در این زمینه از خودشان یا دیگران چیزی شنیده اید؟

- یكی از بستگانش كه دوست ایام نوجوانی و جوانی ایشان بوده نقل می كند كه روزگاری وقتی در حین رسیدن به جوانی بودیم ایشان به من گفت بیا برویم خدمت حضرت آیت الله خوانساری، من بدهی ام را تسویه كنم. رفتیم خدمت شان و آقای رجایی به معظم له گفت من در نوجوانی دوره گردی می كردم و یكی از وسایلی كه می فروختم قرقره نخ بود، بعضی وقت ها كه این قرقره ها خاك می گرفت من مقداری از نخ روی قرقره را می كندم و دور می انداختم كه نو بشود، حالا می خواهم تكلیف این قصه را روشن كنید... كه حضرت آیت الله مبلغی را به عنوان رد مظالم مشخص كرد و پرداخت.

این مواظبت از نفس خویش را توجه كنید كه در آن روزگار، یك كسی كه از نوجوانی وارد جوانی می شود، بر خود تحمیل می كند.

مورد دیگر مربوط می شود به ایام جوانی ایشان در سال 1346 كه مادرش به رحمت خدا می رود و طبق وصیت پیكر او را برای دفن به قم می برند و موقع بازگشت برای زیارت به حرم حضرت معصومه (س) مشرف می شوند. یكی از بستگانش نقل می كند وارد حرم كه شدیم پسر بچه ای كنار دیوار ایستاده بود و از باب شیطنت، دانه ای ماش را از طریق لوله خودكار به چشم من كوبید، داشتم كور می شدم، آن پسر بچه هم داشت لذت می برد از این كه توانسته درست به هدف بزند. لحظاتی گذشت، حالم كه بهتر شد رفتم به طرف او و كشیده ای توی صورتش زدم. پسر بچه افتاد به حال اغما. ترسیدم. دویدم طرف همان اتوبوسی كه دربست كرایه كرده بودیم و داخل آن پنهان شدم. ساعتی گذشت و همه آمدند اما خبری از آقای رجایی نبود. ایشان با مقداری تاخیر آمد و همه پرسیدند چرا دیر كرده است. من هم كه می خواستم رد گم كنم به معترضین پیوستم و علت تاخیر ایشان را پرسیدم. آقای رجایی پاسخ جمع را نداد، فقط كنار گوش من گفت؛ تو یكی دیگر حرف نزن!

توی راه بازگشت به تهران چند بار دیگر با ایشان همكلام شدم تا بالاخره به حرف آمد و گفت؛ این جوانمردی بود؟ جوان مردم را كتك زدی و فرار كردی؟

و سپس توضیح داد كه او را به بیمارستان برده و رسیدگی كرده و سپس به خانه شان رسانده، شماره اش را هم به مادر آن پسر بچه داده كه در صورت نیاز با او تماس بگیرند و ...

این همه از جوانی رجایی! به زندان هم كه می رود وقتی شكنجه می شود به فكر اصلاح شكنجه گر است و به او می گوید من دلم برای تو می سوزد كه به جایی رسیده ای كه این همه یك همنوع خود را آزار می دهی.

¤ در ایام همكاری با ایشان اتفاق افتاد كه اظهار شكوه و شكایت و خستگی كنید؟

- یك بار كه زیاد خسته شده بودم نامه ای نوشتم و از ایشان خواستم اجازه بدهند از خدمت شان مرخص بشوم. نامه رفت توی كارتابل ایشان. فردا صبح حدود ساعت شش با آقای كروبی رئیس بنیاد شهید وقت جلسه داشت. بعد از جلسه كه سرگرم كار بودم ناگهان سایه ای را روی سرم حس كردم، سربلند كردم و دیدم ایشان است، دستپاچه شدم، پاسخ سلام شان را دادم و شنیدم كه گفت به محلی كه برای جانبازان دست و پای مصنوعی می سازد بگویم كه با آقای كروبی همكاری بیشتری داشته باشند. ایشان به خاطر این كه یادم نرود آن كار را انجام بدهم كاغذی مچاله شده را به دستم داد، كاغذ را كه باز كردم دیدم نامه خودم است. رجایی این كار را كرده بود تا هم مرا متوجه وضعیت موجود نماید كه شرایط سخت است و باید تحمل كنم، و نیز خواسته بود كس دیگری نامه مرا نبیند، و هم كنار همان كاغذ، موضوع صحبت با مركز دست و پا سازی را یادداشت كرده بود تا برگه دیگری مصرف نكند و... این ها درس هایی بود كه گهگاه به ما می آموخت.

من این كاغذ را هنوز نگه داشته ام چون از طریق آن همزمان پنج شش درس به من آموخت.

¤ وجهه شخصیتی ایشان در بیرون از كشور و در مواجهه با ظالمان جهانی چگونه بود. شاید بعضی با خودشان فكر كنند یك چنین آدمی برای مواجهه با مقامات جنتلمن و تر و تمیز خارجی كمی «بی كلاس» است؟!

- بسیار سؤال خوبی پرسیدید. این نكته كلی را بگویم كه خلق و خوی هر فرد وقتی جزو پیكره شخصیتی او می شود تغییرناپذیر است.

دبیركل سازمان ملل كورت والدهایم بود كه آقای رجایی به سازمان ملل رفت. نطق آقای رجایی را یكی از معاونان وزارت امور خارجه آن روز نوشته بود و شروع مطلب این گونه بود؛ خانم ها و آقایان!

وقتی آقای رجایی نطق را گرفت، آن را نگاه كرد و خودش نطق دیگری نوشت به این صورت «بسم الله الرحمن الرحیم» و همین را خواند. برای اولین بار كسی از پشت تریبون سازمان ملل بسم الله الرحمن الرحیم گفت. چون این بسم الله جاذبه ایجاد كرد خیلی ها به حرف های ایشان جلب شدند، حرف هایی كه همگی كار به جایی رسید كه آقای رجایی در یك مصاحبه مطبوعاتی پا را فراتر گذاشت و به خاطر این كه سند مظلومیت ملتش را نشان بدهد پای زخمی و شكنجه شده اش را روی میز گذاشت و گفت: این نمونه جنایتی است كه در زمان رژیم شاهنشاهی بر ما تحمیل شده است.

فردای آن روز كورت والدهایم آمد ملاقات خصوصی با آقای رجایی ترتیب داد كه بگوید من حرف شما را درك می كنم.

می دانید كه این «درك می كنم» در عرف دیپلماسی یعنی حق با شماست.

روش مواجهه شهید رجایی با جهانیان این گونه بود. موضع ایشان بر دفاع از حقوق ملت استوار بود. ایشان هیچ گاه منافع ملت را فدای مسائل سیاسی و حزبی و شخصی نمی كرد.

¤ در مورد تشكیل كابینه و انتخاب همكاران آقای احمدی نژاد چگونه می تواند مثل شهید رجایی عمل كند؟

- آقای رجایی وقتی به نخست وزیری رسید از این آیه قرآن استفاده كرد ...ان الله یامركم ان تعدالامانات الی اهلها... و امانت داری را از نظر قرآن معنی كرد و جا انداخت و گفت: این امانت داری در حكومت به معنی این است كه خود مدیریت در یك جمع و جامعه ای امانتی است از جانب خدا كه بتواند حقی را نسبت به آن جمع ادا كند، ما برای اداره این جامعه ابتدا دو ویژگی لازم داریم، تخصص و تقوا، تخصص بدون تقوا و بالعكس كار را جلو نمی برد.

¤ اگر ممكن است نمونه هایی بفرمایید كه شهید رجایی اعضای كابینه اش را چگونه گزینش كرد و چگونه آنها را در راهشان هدایت می كرد؟

- مثلا جلسات هیئت دولت كه تشكیل می شد اگر به ظهر می رسید همین كه صدای اذان بلند می شد آقای رجایی برمی خاست. اوایل، برخی اعضای دولت می گفتند حالا كارمان را تمام كنیم تا بعد. ایشان می گفت: نمی شود!

در اصفهان در سطح كارخانه ها وقایعی اتفاق افتاده بود كه لازم بود حتماً نخست وزیر حضور پیدا كند. ایشان عازم شد. معاون سیاسی استاندار داشت حرف می زد و گزارش وقایع را می داد. آقای رجایی هم گوش می كرد. یكدفعه صدای اذان به گوش رسید.

آقای رجایی گفت: یك لحظه صبر كنید. همه سكوت كردند. آقای رجایی گفت: اگر الان از جایی با بی سیم به من خبر بدهند كه یك كار مهمی اتفاق افتاده و من باید حدود بیست دقیقه به آن جا بروم شما قبول می كنید؟ همه قبول كردند. ایشان گفت: می خواستم برنامه تان به هم نریزد! گفتند: نه، اشكالی ندارد.

پرسیدید چگونه كارهایش را جا می انداخت... وقتی اعضای دولت عملكرد شخصی آقای رجایی را درمورد مسائلی می دیدند خود به خود جذب آن ایده می شدند.

نمونه اش موضوع آقای كیومرث صابری مشاور مطبوعاتی ایشان كه می گوید من در سن چهل سالگی به عنوان یك روشنفكر تازه وارد مقوله انقلاب و اسلام شده ام و اسلام را از دیدگاه رجایی فهمیده ام یعنی چه. رجایی با عمل، به من مردمی بودن و خاكساربودن را آموخت، كه آدم از همین طریق مردمی بودن به خلیفه الهی می رسد، من آن چه را كه از اسلام آموختم نتیجه اعمال و رفتار رجایی بود كه شناخت ویژه ای به من داد.

خب، وقتی یك روشنفكر این گونه تحت تأثیر قرار می گیرد اعضای هیئت دولت هم به همین طریق با روش ایشان خو می گیرند و عمل می كنند. این را هم بگویم كه بسیاری از همان افراد الان در جبهه معارض با حكومت طی طریق می كنند اما آن ایام نماز جماعت شان را با عشقی وافر ادا می كردند. می خواهم بگویم اینگونه نبود كه جناح بازی نباشد و آقای رجایی بتواند راحت عمل كند. البته همین ها در آن ایام با نیاتی پاك خدمت و عبادت می كردند، حالا اگر همان ها تغییر ماهیت داده اند باید ریشه یابی كنیم و ببینیم طی این سال ها مدیران اجرایی مملكت چه كرده اند كه اینگونه شده است. وقتی شیوه ها عوض می شود لاجرم آنهایی كه عمیق نیستند رنگ عوض می كنند.

¤ اجازه بدهید یك سؤال هم درباره نحوه برخورد رجایی با مخالفانش مطرح كنیم. بیان سیره شهید بزرگوار رجایی دراین باره می تواند برای دولت آقای دكتر احمدی نژاد كه احتمالا آماج كینه توزی های بسیاری خواهدبود، بسیار به كار آید. شهید رجایی با مخالفانش و با آنها كه به نام انتقاد تخریب می كردند، چطور مواجه می شد؟

-در این زمینه نمونه های بسیاری وجود دارد كه من فقط به برخی از آنها اشاره می كنم. یكی از شكنجه گران ساواك كه شهید رجایی را هم به سختی شكنجه كرده بود در حال محاكمه بود. افرادی به عنوان شاهد در آن جلسه حضور داشتند و شكنجه گر داشت می لرزید. كاملاً معلوم بود كه او ترسیده و می داند كه راه فرار ندارد.

صبح روز بعد كه آقای رجایی را دیدم پرسیدم دیشب شما در جلسه محاكمه شكنجه گرتان حضور نداشتید. مگر همین شكنجه گر پای شما را از رمق نینداخت.

شهید رجایی گفت؛ چرا، پای من به دست همین مرد از رمق افتاد. اما به اندازه كافی شاهدان حضور داشتند و اعدام او حتمی است. من هم اگر می رفتم ممكن بود روحیه انتقام بر وجودم چیره شود و این در اسلام اصلاً جایز نیست و...

دلایل دیگری هم آورد.

نمونه دیگر، معارضه اجتماعی بنی صدر با ایشان بود. بنی صدر نهایت توهین و بی احترامی را به ایشان كرد. او همیشه دولت شهید رجایی را در بن بست می گذاشت و می دانید كه سه نفر از وزرای ایشان را نپذیرفت. یك بار هم در دانشكده افسری وقتی فرمانده اش شهید موسی نامجو بود، آقای رجایی را دعوت كرد كه در مراسم تشریفاتی سردوشی دانشجویان شركت كند. بنی صدر باید این كار را انجام می داد. آقای رجایی حاضر نبود در این جلسه شركت كند. ایشان از دوستان مشورت گرفت، عمدتاً با ایشان همفكر بودند، نوبت به من كه رسید توضیح دادم كه برداشت جامعه این است كه شما با تیپ های حزب اللهی رفاقت داری. ارتش هم كه هنوز جریان سالم و مردمی به خودش نگرفته و ابتدای راه هستند و مهره های طاغوتی در میان شان است، اگر نروید ممكن است این شائبه به وجود بیاید كه شما با ارتشی ها رفاقت نداری، چه اشكالی دارد كه برای تلطیف كردن موضوع در این مراسم شركت كنید.

ایشان گفت: این بنی صدر ممكن است كاری صورت بدهد و اوضاع را خراب كند، اما حرفی نیست، شركت می كنم.

من با ایشان همراه شدم و رفتیم. ایشان رفت سان دید و در جای خودش ایستاد. سپس بنی صدر آمد و به شكلی عمل كرد كه هر كس دید فهمید بنی صدر اصلاً تاب دیدن روی آقای رجایی را ندارد. رفتار بنی صدر به گونه ای بود كه فریاد و بغض در سینه من انباشته شد. به ایشان گفتم؛ كافی است، همه مان دلمرده شدیم.

آقای رجایی كم كم خودش را كنار كشید و وقتی آمدیم به نخست وزیری گفت: دیدید چه اتفاقی افتاد؟!

همین آدم، علی رغم این كه می دانست بنی صدر و دارودسته اش چقدر او را تخریب شخصیت می كنند، لب فرو می بست كه مبادا دیگران سوء استفاده كنند.

یك بار كه قرار بود ایشان برای سخنرانی به میدان خراسان برود گفت: در آنجا خواهم گفت برادر بنی صدر...

مرحوم كیومرث صابری فومنی حرف او را برید و گفت: شما هنوز هم درباره او مماشات می كنید و برادر خطابش می كنید؟!

می دانید كه شهید رجایی موقع نخست وزیرشدن، خودش را این گونه معرفی كرد؛مقلد امام، فرزند ملت، برادر رئیس جمهور.

لذا می خواست این برادری و صمیمیت را تا آخرین لحظه حفظ كند. به همین خاطر برگشت به سوی صابری و گفت: این فرهنگ رجایی است. من این گونه تربیت و ساخته شده ام.

¤ از روز آخر بگویید.

-آخرین روز حیات ایشان بود كه حسن آقا راننده اش در محوطه ریاست جمهوری به ایشان گفت: این آقا پسرتان آقا كمال مایل است از این موتورهای موجود استفاده كند و تفریح كند، اجازه می دهید در همین محوطه استفاده كند.

رجایی برگشت و گفت: حسن آقا! این موتورها مربوط به 36 میلیون ایرانی است، تو می خواهی من حق آنها را به فرزندم اختصاص بدهم. و بعد انگار می خواست موضوع را تلطیف كند توضیح داد: حالا من بروم این جلسه و برگردم، برای آقای كمال یك كاری می كنم!

ایشان با این كارش حقوق بیت المال را به خاطر فرزندش پایمال نكرد و برای مدیران نظام اسلامی یك الگو به جا گذاشت كه اگر ما نمی توانیم در حكومت مثل مولا عمل كنیم اما می توانیم پیرو حكومت علوی باشیم كه مردم شیفته حكومت بشوند.

آقای رجایی به آن جلسه رفت و... شهادت زیبنده او شد.

مصاحبه گر: امیر حسین انبار داران

منبع: روزنامه کیهان

لینک

ویژه نامه  شهید رجایی و باهنر

شخصیت یگانه

هفته دولت ( زندگینامه رجایی و باهنر )