تبیان، دستیار زندگی
كدام شعر؟ كدام تعهد؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

كدام شعر؟ كدام تعهد؟

تأملی در واژه‌ی تركیبی «شعرِ دفاع‌مقدس»

شعر

پاره‌ی اول: شناخت ـ کلمه

پنجره‌ای به جز شهود و کشف برای ورود به حقیقت اشیا و یا تماشای حقایق وجود، وجود دارد که آن را «شناخت» نامیده‌اند. هرچند که شناخت، خود محیط بر شهود است، یعنی کشف و شهود هم در نهایت منجر به نوعی شناخت خواهد شد؛ اما در این مقال به آن مقوله‌ی تقربی نداریم و این قلم را در آن وادی ورودی نیست. معنایی که ما از استخدام این کلمه (شناخت) مراد می‌کنیم، هم‌آنا توصیف شیء یا مفهوم برای ذهن و تعریف آن، هم به عنوان کل و هم به عنوان جزیی از یک کل است. به بیانی دیگر شناخت یعنی تاباندن نور درک به زوایای قابل مشاهده‌ی شیء و نمایاندن تصویر واضح آن در مقابل دیده‌گان فکر. با این تعریف می‌توان گفت تنها شناخت است كه می‌تواند صراط تقرب به حقیقت وجود یا وجود حقیقت شود و اولین قدم در این صراط، تعریف كلمه خواهد بود، زیرا تنها ابزار شناخت در عالم ماده، کلمه است. برای تعریف مفهومی مانند کلمه هیچ راهی نیست مگر رجوع به متن مقدس که در غیراین‌صورت حاصلی جز سرگشته‌گی در توهمات خیال نصیب فکر نخواهد شد.

در قرآن مجید آیات متعددی هست که به کلمه به‌ماهو کلمه اشاره دارد، که از آن جمله یکی هم سوگند خداوند است به نون و قلم و آن‌چه می‌نویسد: نون و القلم و ما یسطرون (آن‌چه از قلم می‌تراود به‌جز کلمه نیست.) و تورات در شرح ابتدای عالم و پیدایی هستی می‌گوید: در ابتدا کلمه بود! با این گزاره‌ها به نظر می‌رسد که باید به سوی ابتدا نظر کرده و به مرز وجود و عدم سفر کنیم.

ملا‌صدرا می‌گوید که صادر اول، وجود ممبسط (یا به قول عرفا حقیقت محمدیه) بوده است؛ اما در خصوص کیفیت این وجود ممبسط و چیستی آن سخنی نمی‌گوید. بنابراین با زاویه‌ی تماشایی که از این گزاره گرفته‌ایم به قرآن باز می‌گردیم و سفر می‌کنیم به صحرای توبه‌ی آدم ابوالبشر، آن‌جا که لحظه‌ی «شهادت عفو»1 فرارسیده است و قرآن کریم آن را با این کلمات روایت می‌کند: «فتلقی آدم من ربه بکلمات». این کلمات‌اند که کلید قفل آن پنجره‌اند و معنی حقیقت شهادت در ایشان مستور است. اما این کلمات چه یا که هستند و ارتباط ایشان با آن صادر اول چیست؟

مفسران قرآن کریم، ذیل این کریمه گفته‌اند: مقصود از این «کلمات» هم‌آن خمسه‌ی طیبه است و خمسه‌ی طیبه نیز همه از هم‌آن صادر اول که حقیقت محمدیه است ساطع شده‌اند.حال عیان می‌شود که آن وجود ممبسط یا حقیقت محمدیه، هم‌آن کلمه است؛ کلمه‌ای در قاب قوسین او ادنی مرتبه قربت به حی مطلق.

شعر

از این مجمل به گزاره‌ای می‌رسم که شاید سرّ «نون و القلم و ما یسطرون» باشد:

می‌انگارد که «کلمه» سرالاسرار وجود است و فصل وجود و عدم. به‌هرحال سفرهایی باید و مقایسه و تجهیز به آلت قانونی منطق2 و فلسفه تا شاید كلامی تام از این گزاره‌های مختلف كشف شود، كه ظرفیت قلم و مقال نیست، تاكنون...

بنابراین وضع كلمات برای نشان‌دادن اشیا بوده است و تعریف كلمات برای شناخت میسوری از حقیقت وجودی اشیا.

پاره‌ی دوم: تعریف شعر

در تعریف شعر بسیار گفته و كوشیده‌اند. چه، این كلام سحرانگیز، نه كه خود هم‌آنند كلمات دیگر در عین یگانه‌گی، جهانی از كثرت‌ها است، در هم‌آن حال روی در وحدتی رازآلود و نامكشوف دارد، بل بیش‌تر از كلمات دیگر. یا این‌كه حقیقت او را از زمره‌ی «من استرق السمع» بدانیم كه از پس ملهم‌کردن شاعر به كنجی می‌گریزد و آن جان نحیف را آماج شهاب مبین می‌نماید.

هم از این روست كه معدودند رهاشده‌گان از مستی عمیق این شراب مردافكن و اوحدی از این عدد، پس از به هوش آمدن و نگریستن در اندام لرزان این شراب سرخ و قبل از مستی دیگر سروده‌اند كه:

حرف‌های ما هنوز ناتمام

تا نگاه می‌كنی وقت رفتن است ...

آه ای دریغ و حسرت همیشه‌گی

ناگهان چه‌قدر زود دیر می‌شود3

و یا:

همه‌ی حرف‌ها بر سر آن

حرفی‌ست

كه هنوز نتوانسته‌ایم بگوییم4

و یا:

من گنگ خواب‌دیده و عالم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنید‌ش

و یا بیانی كه از قلندر ستیزه‌جوی این حوالی شنیده‌ام با این مضمون که: «شاعری تشبه به نبوت است و نویسنده‌گی تشبه به الوهیت و هم از این روست كه نویسش و آفرینش نویسنده او را وزن و سكون می‌افزاید و در صراط هوالمتین سالك می‌كند. اما انتقال تماشای شاعر او را آشفته‌گی و بی‌قراری می‌افزاید و سالك سبیل جنون می‌كند»6.

با تكیه بر هم‌این تخته‌پاره‌ی مجمل از غرق به سطح می‌آییم و به جست‌وجوی ساحلی می‌شویم كه تماشای به‌تری از این دریای مواج را نثارمان كند. از میان همه‌ی آن‌چه كه تماشا كرده‌اند و گزاره‌های حاصل از آن، به ساحل تعریف شاعری نزدیك می‌شویم كه تماشایی غریب دارد و از این منظر به عریانی عشق و خطبه‌های امواج‌ش نگاه می‌كنیم. هرچند كه شاید او هم لحظه‌ای در زمان یا زمانی در لحظه، توقفی بر این ساحل داشته و تماشایی كرده و رفته و یا حتا بی‌چشم دیده باشد... از این منظر وقتی به او می‌گویند كه شعر را تعریف كنید؛ می‌گوید: «شعر، تعریف است!»7 این‌که چنین تعریفی از جهان‌بینی انسان مدرن، آن‌هم در نهایت پوچ‌گرایی و برای گریز از عالم وحدت و خاطره‌ ذهن انسان از نظم ازلی عالم به دامن تکثر مبتنی بر وهم تمدن جدید برمی‌آید، را هم می‌پذیرم و هم به آن معتقدم8.

اما بر این رأی‌م که بهره‌مندی از تکنیک‌های مختلف و متفاوت تماشا برای یافتن و شناخت ابعاد گوناگون یک موضوع و یا حتا اطلاع از پنجره‌هایی که سویی به مفهوم موردنظر ما ندارند عین صواب است و محروم‌کردن تفکر از آن لابد که خشک‌سری خواهد بود.

حال بیا

بر زمختای این صخره‌ی سنگی

و تماشا كن

شعر، سفرنامه‌ی شاعر است به سرزمین اسرار؛ نگاه شاعر است به حقیقت اشیا و سمع شاعر است و لمس شاعر است و شامه‌ی شاعر است از این سفر غریب و پس از آن است كه باید چشم و گوش و درك و سواد او را معاینه كرد، تا به قوت و ضعف سفرنامه‌اش آگاهی حاصل آید. (علم این معاینه را نقد می‌گویند.)

شعر

با این تعریف عمده‌ای حجیم و یا حجمی عمده از متون قدیم و جدید، كلاسیك و مدرن و پسامدرن و لابد پسای پسامدرن از شعر به متن تبعید خواهند شد و این تبعید ارتباطی به موزون و مقفا‌بودن یا نبودن كلام ندارد. پس شاید بتوان گفت که شعر، تعریف شاعر است از شهادت خیال او، و نشان‌دهنده‌ی شناخت او و سکوی تماشای او به هستی و ماورای آن.

یعنی این‌که شعر، حاصل تماشای شاعر و نحوه‌ی نزدیكی او با حقیقت وجود و سفر او به دنیای كلمات است؛ چنین مخلوقی كه از جان خالق زاده شده مشحون از دغدغه‌ها و تأثیر و تأثر او از پدیده‌ها و رخ‌دادهای گوناگون است و بنابراین شعر به‌معنای تعهد است، چه شاعر بپذیرد و چه نپذیرد.

با این نگاه تعهد در ذات شعر مستور است، چه این‌که هر شاعری زبان و بیان خاصی را برای نوع خاص نگاه‌ش انتخاب می‌کند تا به تعریف خاص خودش بپردازد. بنابراین شعر آن شاعر تعهد اوست به آن‌چه که می‌اندیشد و محدوده‌ی پرواز خیال اوست.

پاره‌ی سوم: عهد شاعر ـ خاتمه

از پس هم‌این كوتاه مجمل به اشاره‌ای می‌رسم كه نسیم محرك این قلم برای این ارایه شد؛ (چه این‌كه امروز برای ما روز اندوختن است و نه ارایه، که سرنوشت این باغ بزرگ مویزهای قبل از غوره‌گی در نسل اهل فکر و قلم پس از انقلاب عبرتی دارد بزرگ!) و آن اشاره این‌كه: وقتی اضافه‌ی معنایی كه در ذات یك حقیقت مستور است به خود آن حقیقت بی‌معنا باشد، چه‌گونه می‌توان واقعیتی را از تاریخ و اجتماع گرفت و بر سر شعر آوار كرد و آن‌گاه از این جعل، منتظر معنی بود!

از این منظر می‌توان پیش‌نهاد کرد به‌جای اضافه‌کردن چنین واژه‌هایی بر سر شعر («شعرِ اجتماعی»، «شعرِ دفاع‌مقدس» و...) به قصد نمایش تعهد او به ایشان، آن‌ها را به عنوان تعهد شاعر شناخت که در این صورت دایره‌ی بسته نگاه‌های تنگ و جشن‌واره‌ای به شعر هم شکسته خواهد شد.

وقتی که شاعری به حقیقت یک موضوع متعهد است، لاجرم هرچه بسراید رنگی از تعهد او در آن خواهد بود. هرچند که به چشم پیروان مذهبِ ظاهر و ظاهرمذهبان نیاید و هم از این راه است که می‌توان به ابزاری جدید برای تمیز شعر از شعار دست یافت.

وقتی از چنین منظری به جشن‌واره‌های رنگارنگی که براساس موضوعی خاص، دایره‌ای تنگ و اغلب اشتباه را تعریف کرده و به دنبال جریان‌سازی و سخنانی از این دست می‌دوند، نگریسته شود، آن‌گاه به ناگاه پرده از حقیقتی تلخ برمی‌افتد و آن جفایی است که به شعر و جریان اصیل آن به عنوان تعهد جاری در زبان، که رنگ فرهنگ یک قوم است، می‌رود.

از میان همه‌ی این جشن‌واره‌ها و کنگره‌های رنگارنگ، بیش از همه منظور این قلم جشن‌واره‌ها و کنگره‌هایی است که در حوزه‌ی ادبیات پای‌داری و به نام دفاع مقدس برگزار می‌شوند. با تعریف این کلمه‌ی مرکب کاری نداریم، ‌که فرصتی و جولانی می‌طلبد بسیار بیش از این آن. صد البته که تماشای کشته‌گان بسیاری که در این کمند پیچا‌پیچ اسیر شب‌گیر، در شب ده‌م مانده‌اند و به ظهر واقعه نرسیده، رو به شام و کوفه و بغداد، مرگ را دویده‌اند؛ ما را زنهاری‌ست که در این معنی نپیچیم. اما وقتی این حقیقت خونین ـ که ریشه‌ای در ظهر واقعه دارد و ریشه‌ای هم در تاریخ حماسی این قوم ـ را بر سر شعر آوار کرده و منتظر تولد معنا نشسته‌اند، باید که باز هم نازل شویم و به معنای این اضافه و نتایج حاصل از برنامه‌ریزی‌هایی که بر این اساس صورت می‌گیرد بپردازیم و این‌که با این کودک ناگزیر چه می‌توان کرد؟ كاش كسی پیدا می‌شد و در این برهوت قحط‌الفكر به اینان می‌فهماند كه همه‌ی آن‌چه با حمایت بی‌هدف شمایان تولید شود، مشتی شعار است و نه شعر! مگر آن‌چه كه از تأثر حقیقی شاعر و پرواز خیال او برآمده باشد كه آن شعر خودش دفاعی مقدس است از همه‌ی همه‌چیز همه‌ی ما!

وقتی قیصر شعر این‌گونه آغاز می‌كند كه:

می‌خواستم شعری برای جنگ بگویم

دیدم نمی‌شود ...

و آن‌گاه به پایان می‌برد كه:

باید سلاح تیزتری برداشت...

یعنی دفاع، یعنی دفاعی كه مقدس است، یعنی شعر، یعنی شعری كه چون خانه‌های مردم خاكی و خراب است! و این حاصل سفر شعر در جان شاعری‌ست که خود مسافر غریب دردها و رنج‌های مظلوم مردمی بی‌پناه و حماسه‌ی بشکوه سیاوشان آذرشکن شرق‌ستان پاکی‌هاست. اما نسلی كه نه تجربه‌ی عینی دارد و نه آن مایه شناخت از واقعیت موضوع كه به تجربه‌های ذهنی دست یابد و اندیشه‌اش متأثر شود، تنها می‌تواند شعار بدهد، و با ساختار و فرم بازی كودكانه‌ای را هنرمندانه اجرا نماید تا ... . بدیهی است که وقتی با پدیده‌ای جاری در تاریخ اجتماع روبه‌رو هستیم، امکان ایجاد تجربه‌ی عینی برای غایبین از اتفاق موردنظر وجود ندارد. اما شناخت چه؟

آیا نمی‌توان میزانی از شناخت و آگاهی نسبت به حقیقت مفهوم و ابعاد مختلف انسانی، اجتماعی، دینی و حتا عاطفی آن در ذهن مخاطبان آتی پدید آورد؟ چه‌گونه است که دیگران می‌توانند تهمتی به نام هولوکاست را تا حدود یک باور قلبی در اذهان نسلی که نزدیک به یک قرن از اصل ماجرا فاصله دارند تعریف کرده و از این تعریف، عمل درو ‌کنند!

یا اصلاً چرا راه دور برویم؛ چه‌گونه است که حکیمی به نام ابوالقاسم فردوسی با هم‌این کلمه‌ای که امروز تا پایین‌ترین حد تنزل‌ش داده‌ایم، با استفاده از افسانه‌ها و واقعیت‌های کم‌اهمیت اجتماعی (مثل: رستم یلی بود از سیستان) شاه‌کاری خلق می‌کند که ناجی زبان‌، فرهنگ و غرور ملتی رو به زوال می‌شود و امروز کار ناتوانی ما به آن‌جا کشیده که به تولید مشتی شعار سالیانه در وصف حماسه‌ای که حقیقت‌ش را از خون جوانان وطن وام گرفته است راضی شده‌ایم.

بنابراین می‌توان پیش‌نهاد کرد که نهادهای متولی به‌جای خرج‌های میلیونی برای تولید شعار، فکری برای بازنمودن پنجره‌ی شناخت رو به دیده‌گان تماشای شاعران جوان كنند، که این شناخت و تأثیر آن بر اندیشه‌ی شاعر خود به خود به تولد شعر خواهد انجامید؛ با یا بی حمایت!

حال کسی پیدا شود و به مسئولین سرهنگیِ نهادهای فرهنگی بگوید که در حقیقت امر مشغول خیانتی بزرگ به کلمه‌ی دفاع مقدس و کلمه‌ی شعر هستند و خواهند دید که روزی آن‌چه بر سر کلماتی مثل «ایثار» آمد، دامن این اضافه‌ی ترکیبی را هم خواهد گرفت و نقش ایشان در این امر نامقدس که سیدشهیدان اهل قلم آن را «به‌فحشاکشاندن کلمات» نامید بسیار صریح خواهد بود9.

پی‌نوشت‌ها:

1. گشایش پنجره‌ی غیب به سمت عفو الاهی؛ چه این‌که شهادت قهر و شهادت جبر و... هم هست، یعنی همه‌ی صفات و اسماء حضرت حق را مرتبه‌ای است که شهادت نام دارد.

2. در تعریف منطق گفته‌اند: آلة قانونیة تعصم مراعاتها الذهن عن الخطأ فالفكر.

3. قیصر امین‌پور

4. یدالله رویایی

5. مولوی

6. یوسفعلی میرشکاک

7. یدالله رویایی

8. چنین برداشتی از جهان‌بینی و زاویه‌ی نگاه این جریان شعری، با مطالعه‌ی آرا و اقوال گوناگون یدالله رؤیایی و هم‌چنین نقدها و تحلیل‌های مختلف در این خصوص حاصل شده است و نه صرفاً براساس هم‌این بیان کوتاه. 9. دوست شاعری می‌گفت روزی به ملاقات زنده‌یاد قیصر امین‌پور رفته بودیم و ایشان در خلال صحبت‌هاش به هم‌این نکته اشاره کرده بود، با این مضمون که: اگر پای این نهادها و سکه‌بازی‌ها و حمایت‌ها به این حوزه باز نشده بود من هنوز هم، حضور داشتم...


نوشته: كاظم رستمی

تنظیم از گروه هنر مردان خدا