خداحافظ، سرزمین پدری!
به یاد تبعید حضرت امام موسی کاظم علیه السلام از مدینه
خداحافظ پدر! دلم برای باریدن در این آسمان خشک تنگ است.
خداحافظ کبوتران گلدسته محمد صلی الله علیه و آله وسلم !
مرا به میهمانی شلاقها و زنجیرها می برند. می روم که سالها چلّه نشین تنهایی خویش باشم.
ای کوچه های کودکی ها! دیگر هرگز چشم هایم را در هیچ صبح مهربانی بر شما نخواهم گشود.
دیگر هرگز گام هایم را بر چشمان بارانی تان نخواهم آویخت.
خداحافظ پدر! خداحافظ سرزمین پدری!
این جاده های عطشناک، به کجایم می برند؟
کدام برکه بی هنگام، پاسخ برای تشنگی های بی وقفه من خواهد بود؟
نعره های زمین را کسی نمی شنود و من در خشم بیابان تَف، اوّلین دقایق تنهایی خویش را در بغل می فشارم.
باید تا همیشه، زیر باران گریههای خویش بایستم؛ جایی در ظلمت و زجر.
زیر نگاه عصیانگر اهریمن محتوم، چهارده سال چنگ در حلقه های درد بزنم.
باید چیزی در گوش جاده ها بگویم. جاده ها خوب می دانند که من تا همیشه، همراز تشنگی هایشان خواهم ماند...
و امّا تو ای خاک تازه من! روزگاری تو را کاظمین خواهند گفت، تا ذرّات فشرده تاریخ را از این خون یخ کرده در رگهایم بشورانی.
سلام بر تو و دیوارهایت، که یک روز بوسه گاه فرشتگان خداوند خواهد بود.
مِهری از تو نمی خواهم؛ که گوشهای از این سرزمین دژخیمی؛ سرزمین بی وفایی و ننگ.
تو را میشناختم که قدم بر چشمهایت گذاشتم.
هیچ گاه مرا در آغوش نخواهی فشرد، امّا اندوه چهارده ساله من، شناسنامه تاریخ ناشناخته توست.
اندوه چهارده ساله من، یعنی هزاران سال، نام تو بر لب های تاول زده انسان.
با توام خاک تازه من! روزگاری تو را کاظمین خواهند گفت تا این همه بی وفایی امروزه را چنگ در پیراهن فردایت بزنی... .
نوشتهی: حسین هدایتی
برگرفته از: اشارات، ش 56
تنظیم: گروه دین و اندیشه