تبیان، دستیار زندگی
سلام بر تو ای پدرم ، واژه‌ایی گرم و دوست ‌داشتنی که تکرار آن قلب خسته مرا تسلی می ‌بخشد. وقتی در
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدری که هرگز بازنگشت

سلام بر آشنایانی که هنوز هم برای خیلی از ما غریبند ، سلام بر آنان که فصل پرواز را غنیمت شمردند ، تا بالاتر از عشق پر کشیدند و قصه تلخ زمین ‌گیر شدن‌ها را از آبی آسمان به نظاره نشستند و سلام بر تو ای پدرم ، واژه‌ایی گرم و دوست ‌داشتنی که تکرار آن قلب خسته مرا تسلی می ‌بخشد. وقتی در سجاده مادر نشسته و با تسبیه دانه درشت اشک ذکر پدر پدر را تکرارمی‌کنم ،

بچه شهید

ناگهان گرمی دست‌های مهربان تکیه‌ گاه دلتنگی هایم می‌شود و آتشفشان بغض فرو خورده‌ ام در سینه آرامش می ‌گیرد کودکی من در انتظار پدری گذ شت که روزی تفنگ بردوش عقیده‌ اش گرفت ، با غریبی همسفر شد و به مهمانی خدا رسید و من در تمام این سالها هر روز بارها وبارها کوچه‌ های غربت و تنهاییم را به دنبال پدر گشتم. چشم به در و گوش به زنگ خانه دوختم و باور داشتم که هرسفرکرده‌ای روزی باز خواهد گشت . تمام لالایی‌ های کودکی من با اشک‌ هایم برای تو خاتمه یافت . تمام قصه‌های کودکی من قصه لاله و کبوتر، قصه خاکریز و سنگر و قصه سرخ تا خدا رفتن بود . دفتر نقاشی‌ام پر بود از تفنگ ، پوتین ،ساک،پلاک و مردی که به جای دو دست با دو بال در آسمان، بالاتر ازخورشید نقاشی‌ام پرواز می‌کرد . از کودکی در خط مقدم خط خطی‌های دفترم پدر را جست ‌و جو می‌کردم . وقتی دوستم از من خواست دست ازانتظار دیدن تو بردارم با او قهر کردم و دیگرشریک بازی‌ های بچه‌گانه او نشدم من بازی سخت انتظار را بهتر از تمام کودکان یاد گرفتم . ای پدر من در سالهای بی‌ برگشت تو بزرگ شدم ، قد کشیدم و به مدرسه رفتم اما در صفحه مدرسه باز هم سخن از بابا بود ، چه آب داد و نان داد و من هر بار بی‌ اراده در دفتر مشقم بابا جان داد را می‌نوشتم. هر بار که در دفتر انشایم از زخم ‌های تن تو می‌ نویسم تن دفترم زخم بر می‌دارد .

پدرجان کاش می‌شد، تمام دنیا را از من بگیرند و به جای آن فقط یک لحظه بتوانم چشم درچشمان آسمانی تو بدوزم یا لااقل تو می ‌توانستی یکبار مرا در دامن بنشانی و دست نوازش بر سرم  بکشی و من با نشاطی کودکانه به سویت می دویدم و مثل تمام کودکان پول توجیبی ‌ام را از  تو می‌گرفتم  .پدرجان کاش می‌شد فقط یک روزتو نان ‌آور خانه ما می ‌شدی و مادر فقط مادر  می‌شد . ای اش تو در کنارما بودی ، خودت را می‌خواهم ، قاب عکست بر روی دیوار ، نامت برکوچه‌های شهر هیچ چیز دیگر برایم پدر نمی ‌شود پدرجان ای کاش ازسفری که رفتی برایم سوغاتی دیگرجز پاره‌های پیکرت می‌آوردی .

وما امروز با هم در باغچه صلح و آرامش و پیشرفت همنوا با هم در سنای ازخودگذشتگی‌ های تو و همسفرانت سرود بهار را می ‌خوانیم

از مادر بگویم ،او که یک تنه کوله‌ بار دلتنگی های من را به دوش می‌کشد.اشک ازگونه‌هایم برمی چیند وازمن می‌خواهد گریه نکنم و اشک ‌های خود را لابه لای چادر تودار خود پنهان می‌ کند در حالی که نمی ‌داند من بارها و بارهاست که اشک‌ های پنهانی او را دیده‌ام .پدرجان! ای اتفاق سبز زندگی ‌ام که سال ها پیش مثل یک رویای شیرین  آمدی و رفتی‌ ، ای که مزارت در قطعه شهدا تنها دلخوشی عصر پنجشنبه‌های من است ، تو که آسمان‌ها را زیر بال و پر گرفتی پس چرا به کوچه‌های تو درتوی دختری سری نمی زنی . چه می‌شد اگر می ‌آمدی و دست‌های کوچک من غبار غربت را از پیراهن خاکی تو می تکاند . اگر چه سالهاست پرنده زخمی روحم زیر چتر تو و یادگاری ‌هایت و نه در سایه‌ سار دستهای مهربانت پناه گرفته است ، اگرچه نیستی تا مثل بقیه پدران دخترت را در آغوش بگیری ولی من هر روز گرد و غبار قاب عکس تو را پاک می ‌کنم و تو را در آغوش می‌گیرم. اگرچه رفتی و سالهاست مادر هنوز در بدرقه ‌ات کوچه وداع را آب‌ پاشی می‌کند .

من چهره زیبای تو را بارها وبارها در سایه روشن منورها در خواب دیده‌ام درحالی که نوار سبز یا حسین (ع) بر پیشانی بسته‌ای و به من لبخند می‌زنی و می‌گویی دختر بابا ،چقدر شبیه من شده‌‌ای .اما خوشحالم از اینکه فرزند تو هستم و تو مرا با صبر در راه آرمان های انقلابی در هدف بزرگ خود سهیم کرده‌ای . ای پدر شهیدم ، ای شقایق سرخ ریشه ‌های تو برای همیشه با خاک وطن پیوند خورده است وما امروز با هم در باغچه صلح و آرامش و پیشرفت همنوا با هم در سنای ازخودگذشتگی‌ های تو و همسفرانت سرود بهار را می ‌خوانیم . آفتاب گرم عشق ولایت بر آسمان آبی شهرمان می ‌تابد و من با مرور دفتر خاطرات تو عشق و سر سپردگی به ولایت را درس می ‌گیرم و هر بار که دلم هوای تو را می‌کند در چشمان آسمانی رهبر فرزانه ‌مان محو میشوم.

نامه فرزندان شهدا به پدرانشان :

نامه دختر شهید علمدار به پدرش

خدا جون دوست دارم ،قد بابام!

نامه دختر شهید ناصری به پدر

خور نیوز

بخش هنرمردان خدا - سیفی