الهام های شاعرانه
چکیده
درباره الهامهای شاعرانه، دست کم دو دیدگاه کلی وجود دارد: نخست ، الهام پدیدهای است فرا طبیعی و بیرون از وجود شاعر؛ دوم الهام نیرویی ذهنی و برخاسته از ضمیر ناخودآگاه شاعر است.
نظریهپردازان و شاعران در باره هریک از این دو نظریه و تأیید یا رد آن بسیار سخن گفتهاند. تفاوت ساختار ذهنی افراد انسانی، طبعاً دریافتهای ذهنی و نیز واکنشهای ذهنی متفاوت را در برابر یک تجربه واحد، در پی دارد. یعنی، هر شاعر، گاه در حال و هوا یا لحظاتی خاص، احساس میکند پیامهایی را به گونهای کم و بیش مبهم، از جایی (بیرون یا درون خویش)، دریافت میکند، بیآنکه بداند خاستگاه این پیامها کجاست. این پیامهای تازه و نامشخص، گاه، با انباشتههای ذهنی پیشین شاعر در میآمیزد و این آمیزش به گونهای است که اغلب جدا سازی بخشهایی از آن، با عنوان «الهامهای غیبی» یا «انباشتههای ذهنی»، ناممکن مینماید.
بررسی یا تحلیل این روند پیچیده ذهنی که همواره محل نزاع بسیاری از شاعران و نظریهپردازان هنری بوده، موضوع بحث این گفتار است.
مقدمه
نیچه میگوید: «هنرمندان مصلحت خود را درین میدانند که مردم به مکاشفه ناگهانی یا به قول مشهور، به وجود الهام معتقد باشند.» (زرینکوب، 1369: 56). از این سخن ـ نه چندان جدی ـ که بگذریم، به پرسشهایی جدیتر میرسیم: اینکه الهام شاعرانه چیست؟ خاستگاه الهام کجاست؟ و آیا این فرضیه که «شعر مولود شوق و الهام است» (همان:53)، در همه موارد صدق میکند؟ آیا الهام شاعرانه، گونهای از وحی و امری فرا طبیعی است؟ آیا باید قول حافظ را پذیرفت که «قبول خاطر و لطف سخن خداداد است» یا باید بر این نکته پای فشرد که هر چه هست درون ذهن انسان است؛ یعنی هیچ جنبه فراطبیعی در جریان الهام وجود ندارد و بنابر نظر پیروان اصالت ماده، الهام پدیدهای ذهنی و فکری است (همان).
در این گفتار، پس از نقل آرا و عقاید پیشینیان در زمینه وحی و الهام، دیدگاه روانشناسان و پژوهشگران معاصر، در این باره نقد و بررسی میشود.
تعریف الهام
دیدگاه پییشینیان
الهام، در لغت به معنای «در دل افکندن» و «چیزی فرادل آمدن» یا «القای معنی در دل به طریق فیض» است. گاه نیز الهام را مترادف مفهوم «وحی» دانستهاند (لغت نامه دهخدا، ذیل واژه الهام).
از میان گویندگان برجسته و شاعران طراز اول، نظامی گنجوی، پیامبری و شاعری را از یک مقوله میداند. شاید یکی از وجوه این تشابه، از دیدگاه نظامی، تأثیر و اهمیت «وحی» در پیام پیامبران و تأثیر و اهمیت الهام در کلام شاعران بوده است.
بسیاری از شاعران اروپایی از جمله بوآلو، رنسارد، لامارتین ، آلفرد دوموسه و ویکتور هوگو ، وجود جذبه و الهام را در سرودن شعرقطعی دانستهاند (زرین کوب، 1369: 54)؛
استاد همایی ، بحثی مفصل در زمینه وحی و الهام دارد و به ویژه دیدگاه مولوی را در این زمینه چنین شرح میدهد: «وحی و الهام در نظر مولانا، یا وحی دل به اصطلاح صوفیان، همان تفرسات ذهنی و دریافتهای باطنی است که در اثر صفای روح و ذکاء و تیز هوشی ذاتی از عالم غیب؛ یعنی همان عالم که از دایره ماده و مدت بیرون افتاده... و به اصطلاح فلاسفه، عالم مفارقات و مجردات... و به تعبیر اشراقیان، انوار اسفهبدیه و عقول نوریه... و به قول عرفا، عالم ملکوت و حضرت ملکوت... بر قلب و ضمیر انسان القا میشود و احیاناً همان معنی که در دل افتاده است به وسیله حرف و صوت، صورت کلمه و کلام به خود میگیرد... نظیر مضمونی لطیف که در ذهن شاعر سخندان میافتد و طبع موزون وی آن را به صورت نظم درمیآورد» (همایی، 1349: 11-10).
از سوی دیگر یونانیان قدیم شعر را «موهبت خدایان و سروشان مخصوص» میدانستند (زرینکوب، 1369: 53).
اعراب نیز براین باور بودند که هر شاعری درون خود شیطانی دارد که بدو شعر تلقین میکند:
«تلقین شعر شیاطین کنند ایشان را و هر کسی را که شیاطین در این باب قویتر باشد، شعر او بهتر باشد» (همان:53).
گویا از دیدگاه آنان، این شیطان همواره مؤنث بوده است، زیرا شاعر عرب میگوید:انی و کل شاعر من البشر شیطانه انثی و شیطانی ذکر.
این باور، به سخن برخی از شاعران فارسی زبان، از جمله ناصر خسرو نیز راه یافته است:
بازیگری است این فلک گردان/ امــروز کـرد تابعـه تلقینم
دیدگاه معاصران
درست بر خلاف باور پیشینیان، پژوهشگران روزگار ما، الهام را چنین تفسیر میکنند:
«ظهور دفعی و ناگهانی قسمتی از لاشعوردر سطح شعور».
زرین کوب در این زمینه مینویسد: «در حقیقت میتوان الهام را معرفتی دانست که بر مقدمات علمی مبتنی نباشد ... و با تعبیر دقیقتر علمی میتوان گفت الهام حالتی نفسانی است که طی آن، ذهن هنرمند مقاصد و وسایل را با هم و در یک نظر اجمالی ادراک میکند و کل را قبل از وقوف بر اجزاء به وجود میآورد» (زرینکوب، 1369: 54).
یکی از شاعران معاصر انگلیسی در این باره مینویسد: «هر بار به شاعری الهام میشود، کم و بیش این گونه احساس میکند: گویی واژهها توسط یک واسطه خارجی به ذهن او القا میگردد. او تمامی واژهها را نمیفهمد، اما به گونهای مبهم نیروی واژهها را در مییابد و به همین سبب آنها را یادداشت میکند. گاه تمام یک قطعه شعر بدین ترتیب سروده میشود و شاعر اصلاً نمیداند شعر او در چه موردی است، تا وقتی که شعر پایان گیرد و او آن را بخواند و جای جای، در آن تغییراتی بدهد، درست همان سان که گویی به تصحیح شعر سراینده دیگری میپردازد» (اسکلتن، 1375: 112).
اما در تمام این نقل قولها، نکتههایی همچنان در ابهام باقی میماند. نخستین نکته اینکه اگر الهام را گونهای وحی، یا دریافتی از عالم غیب بدانیم، چگونه است که این عنایت الهی تنها تعداد معدودی از افراد، یعنی تنها شاعران را در بر میگیرد؟ آیا این بدان معناست که شاعران، همه موجوداتی استثنایی یا به تعبیر استاد همایی در شمار «بندگان خاص الهی»اند که «الهام غیبی بیواسطه در ضمیر ایشان میافتد»؟ پاسخ بدین پرسش بیگمان نمیتواند در همه موارد مثبت باشد و اگر این فرضیه در مورد تعداد انگشت شماری از شاعران عارف طراز اول، همانند مولوی صدق کند، در هر حال نمیتوان آن را به تمامی شاعران و تمامی موارد تعمیم داد.
نکته دوم اینکه با پذیرش قول پژوهشگران امروز مبنی بر اینکه: «جنبه الوهیت قریحه شاعر، از استعدادهای مردم دیگر نه بیشتر است و نه کمتر، و تخیل شاعرانه، چیزی بیش از استفاده نظم و دقیقاً از موادی که ما در روزهای هفته در ذهن خود انباشته میکنیم نیست» (اسکلتن، 1375: 120 و111). ظاهراً چنین نتیجه گرفته میشود که پس، همه کس میتواند شعر بسراید؛ حال آنکه چنین نیست. آیا این نتوانستن بدان معناست که این گونه افراد از انباشتن هر خاطره یا رویدادی در ذهن خود ناتواناند؟ پاسخ بدین پرسش نیز روشن است: بیگمان هر انسانی میتواند رویدادها و تجربههایی را که در برابر آن قرار میگیرد، شاید به درجاتی متفاوت، در ذهن خویش نگاه دارد؛ اما تنها برخی افراد میتوانند از این انباشتههای ذهنی خود، برداشتی شاعرانه بکنند، یعنی آفرینشی در قالب شعر، از انباشتههای ذهنی خود به دست دهند. این نکته نیز، مهم و قابل بررسی است. چرا تنها برخی افراد میتوانند چنین کنند و برخی دیگر نمیتوانند؟
دیدگاه تلفیقی
میتوان از مجموعه دو نظریه یاد شده، یعنی الهام مابعدالطبیعی پیشینیان و الهام علمی ـ تجربی معاصران، به نظریهای جدید یا تلفیقی دست یافت ( زرین کوب )، بدین معنا که بر بنیاد اعتقاد به «دو رنگ بودن ولایت انسان» (همان: 67) میتوان نتیجه گرفت که «رنگ زمینی، پیکر جسمانی انسان است و رنگ آسمانی، روح آسمانی اوست، همان روح که در نهایت پرتوی است از روح الهی ... بر اساس این باور، «ضمیر» انسان، اعم از خودآگاه و ناخودآگاه، همان روح آسمانی انسان است، یا جلوهای از جلوههای روح انسانی است، همان روح که جلوه حق است و پرتو روح الهی، یا جلوهای است از عالم برین که در نهایت جز جلوه حق نتواند بود. بدین ترتیب و بر این بنیاد، الهام بخشی ضمیر ناخودآگاه با الهام بخشی عالم برین تفاوتی نخواهد داشت» (همان).
این نتیجهگیری که «الهام در معنای علمی ـ تجربی آن، در نهایت با الهام، در معنای مابعدالطبیعی آن تفاوتی نخواهد داشت» (همان). ظاهراً منطقی مینماید، اما از ابهام اساسی موضوع چندان نمیکاهد. بدین معنا که اگر «ضمیر انسان جلوهای است از عالم برین که در نهایت جز جلوه حق نتواند بود» (همان)، پس باید ضمیر تمامی افراد انسانی، خزانه الهامهای حق تعالی و گیرنده پیامهای غیبی یا ماورای طبیعی بوده باشند؛ حال آنکه چنین نیست و تنها تعدادی اندک از افراد استثنایی بدان درجه از تعالی و تقرب دست مییابند تا بتوانند گیرنده پیامهای غیبی از دنیای برین باشند. نکته دوم و مهمتر اینکه این افراد مقرب نیز، الزاماً همه نمیتوانند پیامهای دریافتی متعالی خود را، در قالب اشعاری نغز و دلپذیر به دیگران انتقال دهند. عکس قضیه نیز در بسیاری از موارد صادق است؛ یعنی هرگز تمامی شاعران، حتی شاعران برجسته، به مراحل والای ارتباط با عوالم برین دست نیافته و خود نیز چنین ادعایی نداشتهاند. برای مثال، آیا شاعر برجسته دربار غزنوی، فرخی سیستانی، هنگام سرودن آن قصیدههای شیوا، با عالم برین ارتباط مییافت؟ و مضمونهای بدیع و دلپذیر خود را از آن عالم دریافت میکرد؟
حتی اگر با تسامح چنین داوری شود که اشعار فرخی ـ و شاعرانی مانند او ـ بیشتر، نظم است تا شعر، باز هم پرسش اصلی بر جای خود باقی است: چرا همین نظمها را دیگران نمیتوانند بسرایند؟ اگر چنان که افلاطون میگوید، شعر مولود شوق و الهام است، چگونه است که بسیاری از افراد با دارا بودن ذوق و شوقی فراوان، نمیتوانند شعر بسرایند؟ آیا جز آن است که آنان به جزء دوم، یعنی نیروی الهام دست نیافتهاند؟ بنابراین، باردیگر به پرسش نخستین باز میگردیم: خاستگاه الهام کجاست ؟ آیا الهام پدیدهای بیرون از وجود هنرمند است، یا نیرویی است درونی و ذهنی؟
با پذیرفتن دیدگاه پژوهشگران معاصر مبنی بر اینکه «تفاوت شاعر و غیرشاعر در این است که شاعر یا از روی تصادف یا با انتخاب خویش، صرفاً استعدادهایی را که همه مردم دارند تقویت و تربیت کرده است» (اسکلتن، 1375: 110). دست کم پاسخ بخشی از پرسشهای خود را مییابیم؛ اینکه شاعران افرادی هستند که استعداد یا قریحه شاعرانه خود را پرورش دادهاند.
با این حال، مسئله بدین سادگی نیز نمیتواند باشد. حتی اگر بپذیریم که شاعری، حرفهای آموختنی است و همه میتوانند کم و بیش سرودن شعر را بیاموزند، دست کم در مورد شاعران طراز اول، این نظریه پذیرفتنی نیست. در شعر این بزرگان ویژگیهایی چنان برجسته، و گاه متفاوت، حتی در مقایسه با شعر دیگر شاعران بزرگ، از جهت تصویرها، تخیلات، آرمانها، مفاهیم، پیامها، زیباییهای هنری و سرانجام، نیروی القاکنندگی و تأثیرگذاری وجود دارد، که به هیچ روی نمیتوان این مؤلفهها را «فنونی آموختنی» انگاشت و به سادگی نتیجه گرفت که «شاعر نیز همانند دیگر مردمی که فنی و حرفهای را یاد میگیرند، فنی و حرفهای را آموخته است». برای مثال، غزلهای بلند و آسمانی حافظ، صرفاً حاصل «استفاده منظم و دقیق موادی است که او در طی روزهای هفته در ذهن خویش انباشته است؟» و «تجربه او از الهام، با تجربه دیگران در زندگی روزانه، متفاوت نیست»؟ (همان).
ادامه دارد ...
مهر انگیز اوحدی
تهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی - بخش ادبیات