به چمران هم تهمت زدند
متن زیر سخنرانی خلاصه شده "شهید دکتر مصطفی چمران"است که در خصوص زندگی شخصی و پیشینه علمی و مبارزاتی خود در جمع تعدادی از دانشجویان چنین می گوید :
"... متولد 1311 شمسی در تهران هستم .ابتدایی را در مدرسه انتصائیه در خیابان بوذرجمهری به سر آوردم - چون عده ای فکر می کنند که من خارجی هستم یا حتی کسانی هستند که بی شرمی را به آنجا می رسانند که می گویند فلانی آمریکایی است و هنگامی که از آنها می پرسند پس چگونه فارسی سره حرف می زند می گویند صدایش را دوبله کرده اینها را می گویم -... و مدرسه متوسطه را در "دارالفنون" تا سال چهارم متوسطه و پنجم و ششم را در دبیرستان البرز و بعد دانشکده فنی دانشگاه تهران رفتم.
در سال 1336 فارغ التحصیل رشته الکترومکانیک از دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم... همه جا شاگرد اول کلاس و مدرسه خود بودم و شاید بعضی از دوستان شنیده باشند که در دانشکده فنی دانشگاه تهران در سال سوم جناب مهندس بازرگان استاد ترمودینامیک نمره 22 به من داده است... با علم به اینکه او استادی سختگیر و از نظرعلامت بسیار نمرات کمی می داده است و شاید در دورانی که دانشکده فنی تهران را گذراندم هیچکس معدلش به آن درجه بیش از 18 نبوده است و جزو شاگردان بورسی می گوییم که از دولت بورس گرفتند - دومین دوره ای بود که شاگردان اول دانشگاه تهران را به خارج فرستادند- و بدین وسیله در1336 برای ادامه تحصیل با بورس دولتی روانه آمریکا شدم و قبل از رفتن به آمریکا نیز یکسال در دانشکده فنی تدریس می کردم در لابراتوار فیزیک اسیستان استاد بودم و بعد از ظهرها نیز در شرکت یاد شرکت ساختمانی جناب مهندس بازرگان و 11 استاد اخراجی دانشگاه کارهای تأسیساتی می کردم، از پروژه هایی که بر روی آن کار کردم (ارکاندیشن) مجلس سناست و دیگری وزارت دارایی .
در آمریکا ،یکسال در تگزاس دوره فوق لیسانس خود را در رشته الکتریسیته گرفتم و بعد از یکسال به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی منتقل شدم و در مدت 3 سال دکترای خود را در رشته فیزیک اتمی و الکترونیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا دریافت کردم - به محض ورود به آمریکا فوق لیسانس خود را در عرض یک سال گرفتم - با آنکه هنگامی که وارد آمریکا شدم زبان انگلیسی هم نمی دانستم چون در دانشگاه تهران و دبیرستان فرانسه خوانده بودم و شاید تا 6 ماه که در کلاس می نشستم حرف استاد را نمی فهمیدم - و تمام علاماتم در آنجا A بود یعنی 100 بود و به قول ما 20 ... دانشگاه "کالیفرنیا" بیش از 15-16 استاد نوبل پرایز (Nobel peraiz) دارد -یعنی استادانی که جایزه نوبل دریافت کرده اند- که در دنیا بی نظیرند و پذیرش در چنین دانشگاهی بسیار مشکل است و من نه تنها در آنجا پذیرفته شدم بلکه اسکالرشیپ (Skaler ship) گرفتم یعنی در عین اینکه دانشجو بودم، تحقیق می کردم و پول می گرفتم تا جایی که بر اثر مبارزات سیاسی بورس دولتی ما قطع شد - که این افتخار ما بود- و از پولی که از دانشگاه به ما می دادند ارتزاق می کردیم تا اینکه درس ما به پایان رسید.
باز تمام کردن دکتری در مدت 3 سال از چنین دانشگاه بزرگی کار سخت و عجیبی بود. در یک کلاس فیزیک که معلم آن استاد بسیار معروفی از هم طرازان "انیشتین" به شمار می رفت 400 دانشجو نشسته بودند که این دانشجویان همه استادان فیزیک در دانشگاه های مختلف بودند که ما یک نفر ایرانی در بین آنها "بُر" خورده بودیم... در این کلاس که "فیزیک اتمی" درس می دادند، برای کسانی که می خواهند دکتری بگیرند درجه نمراتشان باید از 5/3 بالاتر باشد تا کاندید دکتری بشوند؛ برای A عدد 4 و برای B عدد3 مشخص می کنند. 5/3 یعنی لااقل نصف نمراتش A و نصفش B باشد... رقابت آنچنان خصمانه ای بین دانشجویان در این کلاس برقرار بود که واقعا وحشتناک بود و این کلاسی بود که خود من با بدی زبانم در آن روزگار A گرفتم که بزرگ ترین استادان هندی و ژاپنی تعجب می کردند.
در آنجا نمراتشان بر اساس منحنی تغییرات حساب و احتمالات است که بر اساس این حساب، حدود 7% از دانشجویان حق گرفتن A دارند و حدود 15-18 درصد حق گرفتن B دارند...بنابراین رقابت شدیدی بین این دانشجویان درگیر است به طوری که کسی جرأت تقلب کردن ندارد...به همین علت هم وقتی دانشجویی از دانشجوی دیگری سوال می کند کسی جوابش را نمی دهد چون می ترسد که او بهتر یاد بگیرد و نمره او A شود و خودش نمره A نگیرد ولی من به همه کمک می کردم و این معروف بود. به خصوص در ریاضیات خیلی قوی و توانا بودم و بیشتر دانشجویان از کشورهای مختلف به خصوص خود آمریکایی ها...و من هم بی دریغ به همه کمک می کردم، چون احساس می کردم مستوای من بالاتر از آنهاست و دیگر وحشتی ندارم که این بیاید جای من را بگیرد. شب که می شد حدود 10-15 نفر از رجال آمریکایی می نشستند که اکثرا افسران عالی رتبه بودند...که شاید عمرشان زیادتر شده بود و دوران خدمتشان به پایان رسیده بود و می خواستند درس بخوانند و برایشان سخت بود و می خواستند کسی برایشان شرح دهد، می آمدند دنبال ما.
به هر حال در یک چنین شرایطی و در یک چنین دانشگاهی بعد از3 سال دکتری خودم را در رشته "الکترونیکس و پلازما فیزیکس "تمام کردم و بعد به لابراتوار "BLAD"... به "نیوجرسی"رفتم آنجا بزرگ ترین تحقیقات روز انجام می شد. بیش از 5 هزار دکتری و عده زیادی نوبل پرایز در آنجا تحقیق علمی می کردند...و اینجا آنجایی بود که اولین "قمر مصنوعی" ساخته شد...به هرحال "قمر مصنوعی" اولین پروژه ای بود که من به همراه عده زیادی از دانشمندان بر روی آن کار کردم و پروژه هایی از این قبیل بسیار بسیار آموزنده که یکی از پروژه ها راداری بود که آمریکا در آلاسکا قرار داد تا هر پرنده ای را بر روی روسیه و مسکو کشف کند و این رادار از 10 هزار رادار ترکیب شده بود...
تا اینکه تصمیم گرفتم از آمریکا خارج شوم به خصوص بعد از جنگ 1967 بین اعراب و اسرائیل. شاید بدانید که تهمت و افترا و سرشکستگی عرب و اسلام به طور کلی به حدی بود که برای من قابل تحمل نبود. به هر مسلمانی اهانت می کردند نه فقط به عرب و گاهگاهی اتفاق می افتاد که در یک لابراتواری که عده زیادی از دانشمندان جمع شده بودند ساعتها با هم جنگ و جدال سیاسی داشتیم چه در مورد فلسطین چه در مورد ویتنام. بنابراین برای من قابل تحمل نبود که در لابراتورهای بزرگ آمریکایی تحقیق کنم از خانه و زندگی و امتیازات بسیار زیاد، دوستان و... [بهره مند باشم] بنابراین تصمیم گرفتم آمریکا را ترک کنم. به علت مبارزات سیاسی امکان بازگشت به ایران هم به هیچ وجه عملی نبود. همان روزگاری که دوست شهیدم "دکتر علی شریعتی" به تهران آمدند قرار بود که من هم همان روزها به تهران برگردم و حتی ماشینی خریدم و با زن و بچه حتی تا عراق هم آمدیم اما از ایران به ما خبر دادند که پرونده ات آنقدر سنگین است که اگر وارد ایران شوی سرت را زیر آب خواهند کرد و بهتر است برگردی و به همین علت بود که به لبنان رفتم و مدت 8 سال نیز در جنوب لبنان بودم تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توانستم به ایران بیایم.
...تأسیس سازمان حرکت المحرومین و امل
در لبنان نیز علاوه بر اداره مدرسه صنعتی و تربیت شاگردان مشغول سازماندهی خود لبنانیان شدیم، شیعیان لبنان درحضیض ذلت به سر می بردند و از همه حقوق طبیعی خودشان محروم بودند لازم بود به آنها سازماندهی شود و آنها بتوانند حقوق حقه خود را از دولت مسیحی لبنان بگیرند. سازمانی به وجود آمد به نام "حرکت المحرومین" و مسئول تشکیلات خود من بودم که از شمال لبنان تا جنوب عده بسیاری از شیعیان محروم در آن عضویت داشتند...قدرت شیعیان به حدی رسیده بود که مسیحیان به وحشت افتادند چون گروه مسیحی لبنان تمام امتیازات سیاسی و نظامی و اقتصادی را در دست داشت. رئیس جمهور باید "مسیحی مارونی" باشد، وزیر جنگ و وزیر دارایی و اقتصادی نیز "مسیحی مارونی" باشد و کارهای درجه دوم به دست سنی ها و دست سوم به دست شیعیان باشد و این مسیحیت احساس کرد با قدرتی روبرو شده که امتیازاتش در خطر سقوط قرار گرفته، بنابراین در صدد بر آمدند که مسلمین را به خصوص شیعیان و در رأس "امام موسی صدر" را بکوبند و برای این کار دست به دست اسرائیل دادند.
علت جنگهای جنوب لبنان
کمیل شمعون و حزب کتائب با اسرائیل هم دست شدند که مسلمین را در لبنان بکوبند. اسرائیلی ها به میدان آمدند که فلسطینیان را بکوبند و مسیحیان به میدان آمدند تا مسلمین به خصوص شیعیان را بکویند... و این سبب جنگ هایی است که بیش از 4-5 سال در جنوب لبنان ادامه دارد...و مقدار زیادی از جنوب لبنان در یک نوار کمربندی توسط "سعد حداد" که دست نشانده اسرائیل و از حزب مسیحیان مارونی است توسط این مرد تسخیر شده...و در این جنگ خانمان برانداز بیش از 100 هزار نفر در لبنان کشته شده اند که اکثریت آنها را شیعیان تشکیل می دهند و اقلا نیمی از لبنان تخریب شده...در این مدت که جنگهای آنجا در جریان بود "حرکت المحرومین" احساس کرد که برای بقای خودش باید مسلحانه از خود دفاع کند بنابر این سازمان نظامی"امل" تأسیس شد (مخفف افواج مقاومه اللبنانیه) که در مقابل اسرائیل و کتائب از شیعیان دفاع کند... بنابراین سازماندهی این نیرو به عهده من گذاشته شده بود...
تربیت 400 چریک ایرانی و ورود نیروهای امل به ایران برای مبارزه با شاه
... در پایگاه هایی که ما در لبنان و در سوریه برای سازمان امل داشتیم بیش از 400 رزمنده ایرانی نیز تربیت شدند... عده زیادی از آنها در حال حاضر در ایران و تهران حضور دارند و عده ای از آنها کسانی هستند که در کردستان و در خرمشهر جنگیده اند و می جنگند. هنگامی که انقلاب ما به اوج پیروزی خود می رسید این جوانان ایرانی که در منطقه حضور داشتند به همراه 500 نفر از رزمندگان سازمان امل آمادگی خود را اعلام کردند که به ایران بیایند و بجنگند...و دولت سوریه حاضر شد هواپیما در اختیار ما قرار دهد و این رزمندگان را در هر نقطه ای که ما می خواهیم پیاده کند...اما همانطور که می دانید انقلاب معجزه آسا پیروز شد و بر پایه ایمان، فداکاری و شهادت به پیروزی رسید بدون آنکه ارتش بخواهد با ملت بجنگد...بنابر این دلیلی برای حضور ما و رزمندگان امل پیدا نشد و ما با هواپیماهای عادی وارد ایران شدیم...
انقلاب بدون تکیه به جنگ مسلحانه و بر پایه ایمان و شهادت به پیروزی رسید
انقلاب ما بدون تکیه به جنگ مسلحانه بلکه بر پایه ایمان و شهادت به پیروزی رسید و به همین علت بود که در درگیریهای کردستان و ... ارتش نمی خواست وارد معرکه شود و به مدت 6 ماه در کردستان ارتش حضور نداشت در حالیکه دموکرات ها و احزاب دیگر مسلحانه به مردم حمله می کردند، راه ها را می بستند، به پادگان ها هجوم می آوردند... و تمام این اعمال در ماه هایی انجام گرفت که ارتش شرکت نمی کرد و حضور نداشت و دولت انقلابی ما معتقد بود که رسالت اسلامی ما بدون اسلحه وارد همه نقاط شود و جنگ کردستان را بر حکومت ما تحمیل کردند. به آنجایی رسید که شهرهای بزرگ را به تصرف در آوردند و مردم"مریوان" را به کشتن کشیدند و بعد "پاوه" را محاصره کردند تا بالاخره امام فرمان داد ارتش به حرکت در آید و وارد پاوه شود و شهر پاوه را از محاصره خارج کند.
مفتخریم که امروز ارتش ما پاسدار انقلاب است
انقلاب ما بدون تکیه بر قدرت سلاح پیروز شده است و ما هم آرزو می کنیم که رسالت خود را بدون زور و قدرت اسلحه به تمام نقاط ایران بلکه به تمام نقاط جهان برسانیم و افراد از روی قلب خود این رسالت ما را بفهمند و بپذیرند... مگر آنجا که ارتش مجبور شود برای حفظ تمامیت ارضی این سرزمین دست به اسلحه ببرد و در آنجا همچنان که نشان داده است از هیچ نوع فداکاری دریغ نخواهد کرد...مفتخریم که امروز ارتش ما پاسدار انقلابی است که در دوران 1300 ساله تاریخ نظیر آن دیده نشده است، انقلابی است که شاید قرنها بعد از این نظیرش نیاید، انقلاب مقدسی که دنیا را تکان داده است، ابرقدرتها را به لرزه در انداخته است..."
موسسه ولاء بخش هنرمردان خدا