تبیان، دستیار زندگی
آنچنان بود که می نمود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آنچنان بود که می نمود

  1. شش سال از آخرین دیدارمان می گذرد. شش سال ، بی تو روز و شب را به سر بردیم، غم فراق تو کشیدیم و خون دل خوردیم و ناله سر دادیم که چه زود پر گشودی، اوج گرفتی تا سدرة المنتهی. چه بگوییم که با رفتنت بار غم بر دلهای ما نشست و غم هجران، قلبهایمان را لبریز کرد. چه بگوییم که در سوگ تو نشستن همچنان برایمان دور از باور است. هنوز قبول نکرده ایم که تو را از دست داده ایم و بی تو باید راه را ادامه دهیم. اما تو آن قدر بزرگ هستی که ما را تنها نگذاری و در جاده زندگی راهبر و راهنمای ما باشی و یاریمان کنی تا راهی را که برایش مجاهدت کردی و جنگیدی، به مقصد برسانیم. برایمان دعا کنید، دعاکنید تا بتوانیم آنچه می خواستید،انجام دهیم. دعا کنید که بتوانیم بدون شما بمانیم و از انقلابمان دفاع کنیم. دعا کنید برایمان که ما نیز دعاگوی شما هستیم، شما شاهد هستید و بر رفتار و کردار ما ناظر.
آنچنان بود که می نمود

صبحگاه روز دوم خرداد سال یک هزار و سیصد و هشتاد و سه را همه به یاد داریم. صبحگاهی که سرو قامتی مبارز به نام شهید حاج غلامحسین محب که قبل از خود سه برادرش را در دوران جنگ تحمیلی تقدیم اسلام کرده بود، در سانحه ای اندوهناک به همراه همسرشان خانم خدیجه مروجی از بین ما رفتند. از حاج محب، چگونه بگوییم؟ از کجا شروع کنیم که تمام وجود و هستی اش عشق بود و عشق. او عاشق خدا بود و بر اساس حدیث قدسی «و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته انا دیته»

آنچنان بود که می نمود و آنچنان می نمود که بود. در سخنها و حرفها و اندیشه هایش اثری از نومیدی و یأس نبود. پاک و زلال و خااص بود و دلی به وسعت بیکرانه ها داشت. در تمامی آرزوها و آمالش رد پایی از منیت وجود  نداشت. تنها فکر و اندیشه اش خدمت به مردم بود و بس. خدمتگزاری بی نیاز از تکریم و تجلیل. خود را سرباز اسلام می دانست و وظیفه را دفاع از آرمانهاو ارزشهای انقلاب اسلامی. هر جا که می توانست دست به کار می شد و حرکت می کرد. او مبارزی خستگی ناپذیر بود و همیشه می گفت خسته کسی است که برای غیر خدا تلاش کند. خدماتش در طول تصدی مسئولیت‌های مختلف در استان فارس، تأسیس دانشگاه پیام نور استهبان، ساخت دهها مرکز بهداشتی، مجتمع بهزیستی، مدارس مختلف، جاده روستایی، تأسیس خانه جوان، بنیاد ازدواج، تأسیس موزه شهدای استهبان، ایجاد بانک اطلاعاتی مدیران، تأسیس دبیرخانه توسعه شهرستان، ایجاد اشتغال چند هزار نفر در طول تصدی خدمت و بالأخره راه اندازی شبکه استانی سیمای لرستان، از یاد هیچ انسان منصفی نخواهد رفت. او طرحها و ایده ها ی بسیاری برای استان فارس داشت و همیشه پویا و فعال، تلاش می کرد، تنها برای رضای خدا.

او نور چشم همه ما بود. چراغی بود برای روشنایی مسیر، سمبلی بود برای مقاومت و مبارزه. او تجلی حقیقت یک مؤمن واقعی بود. حاجی برایمان بگو در آخرین نماز شب خود با خدایت چه نجوا کردی که خدا هم عاشقت شد. تو راز نهفته در زیارت عاشورا را نمایان می کردی و چه خوب با امام زمانت صبحگاهان عهد بستی و شب هنگام که همه مردم شهر در خواب بودند با عطش وصف ناشدنی نماز شب می خواندی و قرآن تلاوت می کردی. چه قدر دیر تورا شناختیم و دلهایمان همیشه از این داغ خواهد سوخت. تو آخرین یادگار برای مادرت بودی بعد از شهادت محمد، مرتضی و مجتبی. حاج محب! چه مهربان پدری بودی و غمخوار خانواده. چه مقاوم رزمنده و خدمتگزاری عاشق و درعین حال مظلوم، و حالا چه قدر جایت در میان ما خالی است.

او در این جنگ تحمیلی نابرابر، دو برادر کوچکترش محمد و مرتضی را در عملیات خیبر در منطقه طلاییه تقدیم اسلام می کند و مجتبی برادر دیگرش در عملیات کربلای 5 به جرگه بهشتیان می پیوندد. حاج محب نیز از ناحیه دست مجروح می شود

در مهر ماه سال 1337 در دامان پدری زحمتکش و مادری مهربان، پسری تربیت یافت که او را غلامحسین نامیدند. پدر و مادر، هر آنچه را در دل از اسلام و معصومین (ع) داشتند به فرزند آموختند. او از کودکی علاقه زیادی به تحصیل علم و ایمان داشت و هیچ گاه از آن غافل نشد. در نوجوانی با حضور در محا فل مذهبی و سیاسی کم کم با افکار و اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) آشنا شد و با شاگردی در مکتب روحانیت، راه سعادت را پیدا کرد. حاج محب جوان، خود شده بود راهنمای هزاران جوان و نوجوان انقلابی شهر و با برگزاری جلسه ها و نشستهای سیاسی به روشنگری افکار مردم می پرداخت. او همیشه برای مبارزه، اعتقاد به کار گروهی و تشکیلاتی داشت. بالأخره با تلاشها و جانفشانی های مردم انقلابی ایران، رژیم ظالم پهلوی سرنگون شد و جمهوری اسلامی  در ایران برپا گردید. مردم داشتند طعم آزادی و آرامش را می چشیدند که سایه هواپیمای دشمن بعثی بر شهرهای کشور افتاد و حاج محب بار دیگر آماده نبرد شد. به همراه دیگر همرزمانش با خشوعی مقدس رهسپار جبهه های جنگ شدند. او در این جنگ تحمیلی نابرابر، دو برادر کوچکترش محمد و مرتضی را در عملیات خیبر در منطقه طلاییه تقدیم اسلام می کند و مجتبی برادر دیگرش در عملیات کربلای 5 به جرگه بهشتیان می پیوندد. حاج محب نیز از ناحیه دست مجروح می شود.

بعد از جنگ، حاج محب این بار خود را آماده خدمت در سنگر سازندگی می کند. تحصیلاتش را تا کارشناسی ارشد در رشته مدیریت ادامه می دهد و در مسؤولیتهایی مانند فرمانداری شهرستان استهبان کازرون و مدیر عاملی شرکت انجیر استهبان، قائم مقامی صدا و سیمای استان فارس و مدیر کلی صدا و سیمای استان لرستان انجام وظیفه و خدمت می کند. تا اینکه بر اساس توصیه دوستان و نیز انگیزه خدمت بیشتر به مردم شهرش نماینده مردم شیراز در مجلس شورای اسلامی می شود ولی تقدیر اجازه حضور در مجلس را به او نمی دهد و در روز 2خرداد 1383 او به همراه همسرش که سالها در کنار هم و پا به پای یکدیگر طی طریق کرده بودند سرانجام به آرزوی همیشگی شان که دیدار ارباب و مولایشان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بود رسیدند و روح ملکوتی شان عروج کرد.

روزنامه رسالت

بخش هنرمردان خدا