تبیان، دستیار زندگی
دوستت ندارم ، زآنرو که دوستت دارم. ازدوست داشتن ات، به نداشتن ات می رسم؛ از منتظر ماندن به نماندنت، و دلم ازسرما آتش می گیرد…
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوستت ندارم،زآنرو که دوستت دارم

کیمیای زبان

نقدی بر داستان كوتاه " كیمیا " اثری از " علیرضا ذیحق "

دوستت ندارم ، زآنرو که دوستت دارم.

ازدوست داشتن ات،  به نداشتن ات می رسم؛

از منتظر ماندن به نماندنت،

و دلم

ازسرما آتش می گیرد…

پابلو نرودا

دوستت ندارم،زآنرو که دوستت دارم

کیمیا،  نمونه ای از تداوم ِ تعهد ِ گسست ناپذیر ِ ادبی نویسنده به چندلایگی ِ زبان ِ روایتگرانه است. نویسندگی – به مثابه کار فکری-  مثل شیشه گری، مثل هدایت یک هواپیما – به مثابه کاریدی-  نیازمند مهارت، با رویکردهای پیش اندیشیده شده و در عین حال خلاقانه است. چه بسا نویسندگانی که کار خود را از روی دست دیگران شروع می کنند و تا بیایند سبک خود را پیدا کنند، زمان طولانی طی می کنند ولی ذیحق از همان نوشته های نخستین اش نشان داد از روی دست خودش می نویسد، زبان خودش را رقم می زند و تشخص زبانی خاص خود را دارد. حتما ً دوستان عزیز ِ خواننده ی ِ این مطلب متوجه شده اند که تاکید اصلی من در این نوشته بیشتر بر فرم داستان کیمیا متمرکز خواهد بود و عمدا ً مسئله را طوری پیش خواهم برد که برای کسانی که می خواهند بطور جدی به داستان نویسی بپردازند مطالب به درد بخوری داشته باشد. ضمنا ً نگاهی به محتوای داستان که در عین سهل الوصول بودن، دارای استعاره ی ِ عمود بر معنای ِ فرارونده ی ِ احساس ِ خودجویی انسانی است، خواهم داشت.

فرم نگارشی کیمیا از همان سطور آغازین،  نشانگر متفاوت بودن آن است و نه اینکه ذیحق سعی در متفاوت نوشتن شمایل آن داشته باشد:

«نه كه در روزگارانی پیش ، همین دیروزوامروز بود...»

ذیحق واقعه را از گذشته به حال می کشاند،  همچنانکه آینده را هم به حال متصل می کند. گویی حال مرکزیت زمانی خود را اثبات کرده است. به نظر می رسد در دیدگاه راوی " عشق " با تمام زوایای نامحدود،  تجربه های ناموفق و بسترهای محدوداش، هنوز در مخیله ی برخی ، امری متعلق به گذشته است و تاکید بر زمان وقوع داستان از سوی نویسنده ، عمدا ً  توهمی مثبت در قالب احساس معاصر بودن موضوع ایجاد می کند.

این البته نشان از دقت و تحلیل تجربه های تاثیرگذار معاصر دارد وصد البته پختگی زبان، كه هنوز با وجود واقعیت های موجود و مستندات كافی و آنچه خود ایفاگر نقش خویش است، خواننده را به چنین گزارش بی تفسیری می رساند که :

« ... زنی به مردی كه  جهان اش بود دل باخته بود .چنان دوست اش می داشت که گمان می کرد به رویاهایش دست یافته است...»

اینجا دیگر ماهیتی مطرح می شود که  در حصار دفاع و دافعه براساس وهم اندیشی نمی گنجد،  چرا كه خود سرشار از قدرت اثبات است. عشق به عنوان ِ جهان ِ پنداری ِ رویایی ظاهر می شود که فعلیت یعنی  فرایند شکل گیری خود را در ذهن زن کامل کرده است. از این به بعد ، بیان ساده یک واقعیت پیش پا افتاده در زندگی زن و مرد ، فرم پیچیده زبانی پیدا می کند که  می توان آن را به سخت نویسی نویسنده نسبت داد  ونه سخت اندیشی وی:

« ... برای او همه کار می کرد . حتی کارهائی که خودش حین انجام آن حیرت زده می شد . به ازای هر كلمه كه از او می شنید، شعفی توام با درد را در جانش حس می کرد و این برایش، سخت غریب و شگفت بود. قند توی دل ا ش آب می شد و اما هرگز این شیرینی را رودخانه ای خروشان نمی دید . نیازی خفته در ضمیرش ، قد می كشید...»

با تعریفی که از عشق به مثابه فنومن رهاننده در ذهن دارم نمی توانم با این واکنش های سخت غریب و شگفت ،  احساس همدردی و همرایی کنم و تنها می توانم به بیانی از دریدا بیاندیشم که :

« هیچ یك از كسانی كه زبان را به كار می بندند عملا بر روند تولید معنا توسط زبان اشراف ندارند ، عنان ِروندِتولیدِ معنا همیشه از كف ِكاربران زبان خارج می شود...»

صد البته توجه به جنبه های زیبایی شناسی درفرم های زبان ِ راوی داستان می تواند یكی از عوامل زیبایی شناختی اثر باشد اما محور قرار دادن آن ، می بایست در خدمت ماهیت روایت قرار گیرد ، حتی اگر ابزار معنا نباشد .

نباید فراموش كرد كه نحوه روایت کیمیا با احاطه کامل به اولین مرحله ی كنش زیبایی در نوشتار، حتی اگر به قصد لذت معنایی نبوده،  لذتِ ایجاد ارتباط با متن را به من و مای ِ خواننده منتقل کرده  و امکان درگیر شدن با فضای برخوردار از لایه های تاویل و مزین به ویژگی های نوشتاری زیبایی آفرین  را در اختیار من و ما قرار می دهد.

چه بسا  نوشتارهای  خاصی در ژانر داستان که خواننده را در كسالت رمزگشایی بخود مشغول می كند و امکانی  برای بازشناخت زیباییِ ماهوی در اختیار خواننده قرار نمی دهد اما کیمیا علیرغم مبتنی بودن بر خصوصی ترین تجربه فردی و  با ویژگی مربوط به انتخاب و ورودیه مولف به هیچ روی حس بی ارتباطی و گسیختگی ایجاد نمی كند و در نتیجه کسب تدریجی  ‌شناخت، آگاهی و تجربه ی درونی راوی داستان را  به فراخور قوتش شكل می دهد.

با خوانش هرچه بیشتر و با پیشرفت منطقی داستان به عنوان خواننده حرفه ای با خود می گویم ای كاش جهان منعكس شده در کیمیا جهانی نزدیك باشد دست بسودنی و شخصا ً احساس کردنی ، با همه ی ویژگی های عمیق و دغدغه های کوچک و بزرگش و نیز در برگیرنده ی همه ی متعلقاتش كه من خواننده نیز قادر باشم بخشی حائز اهمیت از همین جهان را ادراک و تجربه کنم و یا حداقل استوار بر گوشه ای از تجربیات من باشد... جدای از این اشتیاق فردی اما، به نظر می رسد در خوانش کیمیا - همچنانکه قبلا ً هم در خصوص مسئله زمان وقوع داستان گفتم و ذیحق هم با تاکید عمدی در آغاز داستان بر آن اشاره کرده - ضروری ست كه خواننده را در حضور حال و آینده سنجید و نه در جهان گذشته و از طرفی داستان نباید ازخواننده عقب تر بیافتد و یا بالعکس.  و این در گرو تن دادن به اتفاقاتی كه علیرغم خوش نمود و نونمود  نبودن ، در پردازش  اندیشه ای نو است كه خواننده را به وادی تفكر می كشاند.

داستان کیمیا ساده نیست. سبک نوشتن ذیحق در دهه اخیر به شکلی رخ داده و در حال رشد و پویایی ست که در كنار عدم نفی ویژگی ها ، تكنیك ها و پیشنهادات ،بر اساس دلایل ریشه ای  و نیز با برخورداری از تجربه ی شناختی از گذار وضعیت ها در بستر ادبیات داخلی و جهانی یصورت موجود در قالب آثار خوش فرم و محتوا در حال ارائه شدن است  و نیاز به کرشمه های ادبی برای  جذب و تحریك ندارد.

توجه کنید که داستان در مرحله رمز گشایی ،  چه ماهرانه در بطن خود، برخوردار از اتفاقات،  در مبنا با حصول تجربه های بیرونی و تلفیق بالندگی درونی به اوج می رسد و این نشانگر اتفاقی ست كه در کیمیای زبان ذیحق واقع می شود و تلاش ناخوآگاه  برای مرزكشی بین ساده نویسی و پیچیده نویسی را در کلیت داستان کیمیا زیر سئوال می برد . در حقیقت تمام هم و غم نویسنده مصروف ایجاد ارتباط های انسانی بین دو آدم داستان می شود تا در بستری از وقایع داستانی مبتنی بر گره افكنی و گره گشایی، داستانی مبتنی بر رئال و در عین حال تعلیق و فرا رئال ، بر پایه فرم های نه دیالوگ محور آمریکای لاتینی که نسبتا ً یونگی اروپایی پیش برود.

اگرچه بستر نوشتار درمورد کیمیا ژانر نثر شعری است اما  بدلیل نامحدودیت های ناشی از هرنوع گویه و واگویه ای درونی با انعطافی كه دارد خود بستری می شود برخوردار از قوتی به نام معیار زمان و تجربه انسان، که عبور زمان داستان را از تجربه ها گذر می دهد و حس تصرف آن در دوره ای خاص تنها خیالی بی مغز می شود.

درست است که در فرازهایی از کیمیا،  بار پیچیدگی بر ویژگی های زبانی ذیحق،  با اقدام به ساخت و صنعت گری،  روح داستان را خراش می دهد اما شکی نیست که  روح داستان خود طلب می كند كه راوی ، برخوردار از آگاهی های درونی شده ی خود  پیكره داستان اش را محل تلفیق ویژگی ها و ماهیت قرار دهد.

وجود ریشه های تعمق ، آنیت و همزیستی با وقایع و واقعیت ها در قالب مضامین ، مفاهیم وموضوعات در بستر داستان اگر با نوشتاری بر خوردار از سلامت مجموعه كه زبان نیز بخش موثر و متاثری از آن است ، واقع شوند به عطف بلوغ و داستانیت داستان منجرمی شود و چه بسا این بلوغ در ایجاد ، مزین به ترفندهایی از قبیل اتفاقات زبانی ، فرمی و نحوی كه همگی ویژگی های پرداخت داستان اند و نه ایجاد ،می شود.

خلاصه اینکه زبان ذیحق در کل و زبان کیمیا خصوصا ً یكی از نقاط قوتی است که خواننده از خواندن الفاظ و شنیدن روانی اش لذت می برد و هر چند بنا به برداشت خواننده امکان درك خام آن رخ بنماید اما داستان این توجیه را هم در خود پرورش داده که خوانندگان ژرف بین حتما ً از کنه آن سردر خواهند آورد.

با اینهمه اما،  باید از آنها پرسید شما از عشق چه می دانید ویا لااقل چه دركی دارید؟

شهریار گَلَوانی

تهیه و  تنظیم : مهسا رضایی - بخش ادبیات تبیان