تبیان، دستیار زندگی
مهدی شریفی راد دانشجوی مقطع کارشناسی صنایع دانشگاه آزاد ایلام – ورودی 80 این‌ که چرا و چگونه را درست یادم نیست، اهل صغری و کبری آوردن هم نیستم پس از آنجایی شروع می کنم که گفتند شما می توانی به ‌جای آن دانشجوی انصرافی به حج...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطرات یک خس حول و حوش میقات! (1)


مهدی شریفی راد

دانشجوی مقطع کارشناسی صنایع دانشگاه آزاد ایلام – ورودی 80

این‌ که چرا و چگونه را درست یادم نیست، اهل صغری و کبری آوردن هم نیستم پس از آنجایی شروع می کنم که گفتند شما می توانی به ‌جای آن دانشجوی انصرافی به حج عمره بروی. همه چیز در یک هفته جفت و جور شد از مبالغ ریز و درشت واریزی تا شناسنامه که به علت آب‎گرفتگی باید تعویض می شد.

هر روز با خودم کلنجار می رفتم که خودمان‌ایم! تو را چه به آن‌ طرف‌ها، حتماً اشتباهی رخ داده یا شاید یکی از مَلک‌های خدا بازی‌اش گرفته و نامت را بدون هماهنگی به لیست اضاف نموده!

صبحی که در سالن پروازهای خارجی مهرآباد منتظر مدیر کاروان بودیم، قلبم جور دیگری ضرب گرفته بود، خون را جمع می کرد و با فشاری بیش از هر وقت دیگر به اعضا می رساند، نا لوطی بازی‌اش گرفته بود، امان از استرس! مدیر کاروان که آمد و شروع به توزیع گذرنامه‌ها کرد، هرقدر که قطر گذرنامه‌های روی دستش کمتر می شد به همان میزان حال من خرابتر. قلبم با ناز و ادا می زد! شده بود عینهو رختی که بچلانندش و بعد دوباره به تشت بیاندازند. گذرنامه‌ها که تمام شد، به قاعده‌ی مرغی که پیش از ذبح پرهایش را کنده باشند جست و خیز می کردم و می‌نالیدم! تا این ‌که مدیر کاروان حالی‌‌ام کرد که گذرنامه‌ام را یکی از دوستان تحویل گرفته و رفته چند متر آن‌طرفتر ایستاده.

2 ساعتی را که در سالن انتظار فرودگاه بودیم با خودم کلنجار می رفتم که حقیقتش آن ‌طرف برو نیستی که نیستی. تا اینجایش که مشکلی پیش نیامد اما خوان هفتم اینجاست، وقتی در ورودی طیاره بلیطت را چک کنند، می گویند مشکل دارد و نمی توانی سوار شوی! اما این خوان را هم بی ‌خطر رد کردم.

در مسیر ورود به سالن اصلی پروازهای خارجی از همان آسانسوری بالا رفتیم که اطرافش را شیشه کشیده اند. همانی که فوتبالیست‌ها و المپیادی‌ها و سایر افراد مطرحی را که از آن‌ور آب می‌آیند از آنجا به سالن عمومی وارد می کنند و مردم پشت شیشه‌ها برایشان ابراز احساسات می نمایند. وقتی که ما هم از آسانسور بالا می رفتیم اطراف شیشه مملو از جمعیت بود. بیشترشان فک و فامیل هم ‌سفرانمان بودند که برای خداحافظی آمده بودند. صحنه غریبی بود، آن‌ور شیشه‌ای ها یا گریه می کردند یا با ذوق و شوق دست تکان می دادند...

هواپیمای بزرگی بود، بویینگ 747. شده بود یک مهدکودک! پر از جوان پرجنب و جوش که هرکدام به نحوی به فضای خالی از سکوت طیاره حال می داد. قالب جمعیت هواپیما جوان بود، البته چندین جوان شماره دیزلی! هم حضور داشتند که یا مدیر کاروان بودند یا روحانی و خدمه و ... برخی از مهماندارها ذله شده بودند و برخی دیگر نیز اصلاً مهمان‌های جوانشان را تحویل نمی گرفتند. ما هم که ندید بدید نبودیم، قبلاً طیاره سوار شده بودیم و می دانستیم که قاعدتاً باید خوش برخوردتر باشند، جَخ آنکه پرواز بین المللی بود و بویینگ 747 که مهماندار بیشتری طلب می کرد. از حق نباید گذشت یکی دوتایشان با مرام بودند و خَدوم! اساساً با جوان هایی این‌چنین، حال می کردند خاصه آن‌ که راهی دیار وحی نیز بودند.

در مسیر رفت، هواپیما از روی خلیج فارس می گذشت. منظره جالبی بود، انگار که یک نقشه بزرگ را روی زمین پهن کرده باشند! زیباتر از رنگ خلیج فارس، کوه های استوار زاگرس بودند که در برخورد با ساحل خلیج فارس، محو می شدند و زمین به قاعده‌ی کف دست مسطح می گشت و نیلی. سه ساعتی هواپیما در پرواز بود تا آنکه عاقبت در جده بر زمین نشست. اولین چیزی که در خروج از هواپیما و ورود به جده آزارت می دهد گرمای عجیب هواست. نه فقط شرجی بودنش که بوی ناخوشایندش نیز آزار دهنده است. اما جوان که این چیزها حالیش نیست! با گرمای هوا شور و حرارت‌اش بیشتر هم می شود. نیم ساعتی را در فرودگاه دییلاق جده بودیم تا آنکه اتوبوس آمد و راهی مدینه شدیم.

پس از یکی دو ساعت به استراحتگاه رسیدیم که ساسکو می خوانندش. مرغ و نوشابه و میوه را که بالا انداختیم دوباره به سمت مدینه تاختیم. بیابان های عجیبی دارد عربستان، بیش از آنکه تو را یاد کویر لوط بیاندازد به ‌یاد صدر اسلام می افتی. تا جایی‌ که وسعت دید چشم یاریت می دهد کویر است و خاک. البته اطراف جده این‌گونه نیست، دار و درخت و ساختمان زیادی هست که امیدواریت می دهد. جده شهری ساحلی است و شرجی بودن هوایش نیز به همان دلیل است. ما که ندیدیم اما دوستانی که رفته بودند از بی حجابی و اوضاع زنان غربی ساکن آن، خبرها آورده بودند. ظاهراً دولت فخیمه عربستان فقط به مکه و مدینه حساسیت نشان می دهد. قضیه بسته شدن دکان‌ها و فروشگاه‌ها در هنگام اذان نیز محدود به این دو شهر است که آن‌هم جریانی دارد که متعاقباً عرض خواهم کرد.

پس از حدود پنج ساعت بالاخره رسیدیم. مدینه برخلاف مکه وسیع است و زیبا، مملو از فروشگاه های بزرگ زنجیره‌ای از بن داوود و بن لادن گرفته تا نمایندگی‌های رسمی شرکت های سونی و ناسیونال و پاناسونیک.

خیابان ها را که می‌نگری انگار تاریخچه شرکت تویوتا و دوو و بنز و ... را مرور کرده باشی! از مدل های دهه 80 هست تا آخرین‌شان. تنها خصیصه مشترکشان کولر است. ماشین هایی هست که نگاهشان که می کنی گمان می بری بازمانده از جنگ جهانی دوم باشند، اما کولر دارند!

قاعدتاً ادامه دارد ...