تبیان، دستیار زندگی
وارد مسجد دمشق شدم،ابن تیمیه رابالاى منبر دیدم سخن از جسمیت‏خدا مى‏گفت و از نشستن خدا بر تخت‏سلطنت‏حكایت‏ها مى‏بافت. آن‏گاه گفت:خداوند از عرش خود نزول اجلال مى‏فرمایندمانند من كه از منبر فرود مى‏آیم. آن‏گاه بلند شده چند پله فرود آمد،كه غوغا بلندشد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محکم و متشابه در قرآن

قسمت هشتم - نگاهی به دیدگاه‌های آیت الله معرفت

آیت الله محمد هادی معرفت

باسمه تعالی

با سلام خدمت کاربران محترم سایت تبیان

تا کنون هفت شماره از بحث محکم و متشابه در قرآن تقدیم حضور شد و به فراخور تبیان و مخاطبان محترم آن در باره آن حرفها به میان آمد. حضرت آیت الله محمد هادی معرفت که متخصص علوم قرآنی است در کتابی با نام "علوم قرآن" مفصل به این موضوع پرداخته است که ما در ادامه بحث بخش‌هایی از نظرات ایشان را برای شما خواهیم آورد.

تشابه شانى(نوعى)

در بحث تشابه یك پرسش مهم این است كه آیا تشابه در آیات قرآن،نسبى است ‏یا مطلق؟ آیا متشابه بودن آیات یك واقعیت، ذاتى آیات قرآن است و این آیات فى‏نفسه براى همه متشابه است،گرچه براى دانشمندان امكان رفع تشابه فراهم‏است! یا آن كه اساسا،براى ارباب بصیرت تشابهى وجود ندارد و وجود تشابه تنها براى آن دسته از مردم است كه علم كافى ندارند؟

در پاسخ باید گفت: تشابه برخى از آیات نه نسبى است و نه ذاتى و واقعى، بلكه‏شانى و نوعى است. به این معنا كه برخى آیات،به جهت محتواى بلند و كوتاهى‏لفظ و عبارت،زمینه تشابه در آنها فراهم است، یعنى جاى آن را دارد كه تشابه ‏ایجاد كند، زیرا تنگى و كوتاهى قالب، موجب گردیده تا لفظ در افاده معناى مراد- كه بسیار بلند و پهناور است-كوتاه آید و نارسا جلوه كند. نوعا افراد،با برخورد با این گونه موارد دچار اشتباه و تردید مى‏گردند، زیرا ظاهر عبارت نمى‏تواند معنا را كاملا در اختیار بیننده یا شنونده قرار دهد.

ولى احیانا كسانى هستند،با سبق‏ اطلاعات و واقف بودن بر رموز معانى و الفاظ وارده در قرآن كه دچار این اشكال‏نگردند، لذا تشابه در قرآن شانى و نوعى است،نه نسبى و نه واقعى و همگانى. نمونه‏هایى از آن را در جاى خود مى‏آوریم.

تشابه اصلى و عرضى

تشابه در آیات قرآن اساسا دو گونه است: اصلى و عرضى.

تشابه اصلى آن است‏كه به گونه طبیعى به جهت كوتاهى لفظ و بلنداى معنا به وجود آمده است. الفاظ و كلمات موضوعه در لغت عرب، بیش‏تر براى افاده معانى كوتاه و سطحى ساخته‏شده، گنجایش و كشش آن را ندارند تا معانى گسترده و عمیق را افاده كنند.

از طرفى ‏هم قرآن ملتزم بود كه از الفاظ موضوعه عرب و از شیوه‏هاى كلامى آنان استفاده كند "إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ " 1 . لذا براى بیان معانى والا به ناچار راه كنایه و مجازو استعاره را پیمود و این خود،بر عرب غریب مى‏نمود. مثلا آیه وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى 2 ،و چون[ریگ به سوى آنان]افكندى،تو نیفكندى بلكه خدا افكند».

اشاره به قدرت ناچیز انسان است در انجام افعال اختیارى خویش، در مقابل عوامل‏مؤثر در به وجود آمدن آن،كه همگى با اذن الهى انجام مى‏گیرد. درك این معنا براى ‏عرب آن روز دشوار بود، لذا بوى جبر از آن استشمام مى‏گردید.

و نیز آیه "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا یُحْیِیكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ " 3 ، «اى كسانى كه ایمان آورده‏اید،چون خدا وپیامبر شما را به چیزى فرا خوانند كه به شما حیات مى‏بخشد،آنان را اجابت كنید،و بدانید كه خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏گردد[خود فراموشى].عاقبت نیز به‏سوى او برانگیخته مى‏شوید».

تشابه برخى از آیات نه نسبى است و نه ذاتى و واقعى، بلكه‏شانى و نوعى است. به این معنا كه برخى آیات،به جهت محتواى بلند و كوتاهى‏لفظ و عبارت، زمینه تشابه در آنها فراهم است، یعنى جاى آن را دارد كه تشابه ‏ایجاد كند

در این آیه، مساله حیلوله (حایل شدن خدا میان انسان و قلب او) مطرح شده و این تهدیدى است‏ براى كسانى كه از فرامین شرع سرپیچى كنند. اكنون مقصود از این حیلوله چیست؟

ابو الحسن اشعرى و پیروان مكتب وى، از این آیه جبر در حیات و غیر ارادى ‏بودن ایمان و كفر را استفاده كرده گویند: "كافرى كه خداوند مقدر كرده كافر باشد، اگر اراده كند ایمان آورد و اطاعت فرمان خدا نماید، خداوند مانع او مى‏گردد. هم چنین‏مؤمنى كه خداوند مقدر كرده مؤمن باشد اگر قصد كفر كند،خدا مانع او مى‏شود".

قرآن

فخر رازى اشعرى این تفسیر را تایید كرده گوید: «این آیه بر خلاف مكتب معتزله‏ است كه قایل به جبر نیستند»4.

ولى این آیه چیز دیگرى را مى‏گوید و مردم را به یك حقیقتى اجتناب ناپذیررهنمون مى‏سازد. این آیه مى‏گوید كه زندگى واقعى،كه انسان در آن احساس زنده‏بودن و برخوردارى از نعمت‏حیات مى‏نماید، موقعى به دست مى‏آید كه به قوانین‏شریعت احترام نهد و هر كس در سایه قانون از حق شرعى خود بهره‏مند گردد و به ‏حقوق دیگران تجاوز ننماید.

چنین جامعه‏اى در آسایش حیات زندگى مى‏كند.درسایه شریعت،انسان به واقعیت‏خویش پى مى‏برد و انسانیت‏بر جامعه حاكم‏مى‏شود. ولى ممكن است انسان سركش، هم چون حیوان درنده، در خواسته‏هایى‏پست زندگى كند. در چنین جامعه‏اى انسانیت فراموش شده، انسان خود را گم‏مى‏كند. این بزرگ‏ترین عقوبتى است كه دامن‏گیر این گونه انسانها مى‏گردد، لذا انسان با دست‏ خود از خویشتن فاصله گرفته، ره سپار عالم بهیمیت مى‏گردد. آن گاه‏است كه: "نسوا الله" صدق مى‏كند. "وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ یُؤْمِنُواْ بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ " 6 "پس قلبهاى آنان وارونه و خود را فراموش كرده‏اند". این همان‏حیلوله خداوندى است. بدین ترتیب مراجعه به سایر آیات نشان مى‏دهد كه مراد ازحیلوله خداوند،حكومت جبر بر انسان نیست، بلكه این امر در اثر كردار انسان‏حاصل مى‏شود.

نوعا آیاتى كه در رابطه با مبدا و معاد و مساله استطاعت (قدرت در اختیار) انسان و مقدار تصرف او در جهان و آیات آفرینش و علل تكلیف و مانند آن بحث مى‏كنند، در زمره آیات متشابهه قرار دارند، زیرا معانى، بلند و دقیق است ولى الفاظ مستعمل بسیار كوتاه و نارسا است.

مثلا آیات مشیت و علم و اراده پروردگار،آیه امانت و آیه خلافت و آیات تسخیر آسمان و زمین براى انسان و آیات اذن و آیات هدایت و ضلال و امثال آن متشابه‏جلوه كرده‏اند، بدین لحاظ نیاز به تاویل صحیح و مستند دارند.

تشابه عرضى در آن دسته از آیات به وجود آمد كه در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامت طبع و خلوص نیت‏ با آن برخورد مى‏كردند. بدین لحاظ عمومامعنا و مراد آن را به خوبى درك نموده،هیچ گونه شبهه‏اى ایجاد نمى‏كرد.

ولى پس از به وجود آمدن مباحث جدلى و مسایل كلامى و رایج‏شدن برخى‏مطالب فلسفى، كه جسته و گریخته به گونه ناپخته و نارس از یونان به این دیار راه پیداكرده بود،بر چهره بسیارى از آیات هاله‏اى از غبار ابهام نمودار گشت. آیاتى كه تا دیروز از محكمات بود امروز در زمره متشابهات در آمد. این بر اثر دست آویزهاى ‏نارواى برخى اهل كلام و ارباب جدل بود كه چهره تابناك این گونه آیات را دگرگون‏ساخت و از درخشش و تابش اولى خود فرو افكند.

روزى كه كار، زار [و رهایى دشوار] شود و به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانایى نیابند

مثلا آیه "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ  إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ " 7 ،"چهره‏هایى در آن روز شكفته است، زیرا به پروردگار خویش چشم‏دوخته است‏". این آیه - بر حسب استعمالات متعارف عرب - چشم داشتن به ‏جایگاه بلند پروردگار را مى‏رساند.

زمخشرى گوید 8: دختركى از مردمان سرو 9 را دیدم به هنگام نیم روز، موقعى كه مردم در آسایش لمیده بودند، گدایى مى‏كرد و چنین مى‏گفت: "عیینتى نویظرة الى الله و الیكم" چشمان كوچك من، به خدا و شما مردم دوخته ‏است‏».

این آیه، همانند گفتار این دخترك عرب، چیزى جز چشم داشتن و حالت توقع ‏به خود گرفتن را نمى‏رساند و عرب به طبع سلیم خود مى‏داند كه این گونه تعبیر، جز معناى یاد شده را افاده نمى‏كند.

اكنون چرا مانند ابو الحسن اشعرى (متوفاى 324) كه شیخ اهل سنت و جماعت و سر كرده اشاعره تا امروز به شمار مى‏رود، این آیه را دگرگون ساخته، آن را به معناى‏ «رؤیت‏بصر» گرفته است؟! اشعرى مى‏گوید: «نظر سه گونه است: نظر اعتبار، نظر انتظار و نظر رؤیت‏». آن گاه گوید: «نظر اعتبار(عبرت‏جستن) در قیامت جایى ندارد. نظر انتظار با حرف‏ «الى‏» مقرون نگردد، مانند آیه "فَنَاظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ " 10 پس مراد از آیه چیزى جز نظر رؤیت نباشد».

مهارت های زندگی در قرآن

در جواب این پرسش كه چرا «الى ثواب ربها» را تقدیر نگیریم؟ مى‏گوید: «در قرآن خالى از این تقدیر آمده، باید به ظاهر كلام بسنده شود». در پاسخ از آیه " لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ " 11 مى‏گوید: «مقصود درك بصرى در این جهان است نه جهان آخرت. یا آن كه كافران از درك لذت رؤیت پروردگار، در دو جهان محرومند»12 .

ولى او ندانسته كه نظر توقع (چشم داشت) در كلام عرب با حرف ‏«الى‏» استعمال مى‏شود. شاعر عرب مى‏گوید:

«انى الیك لما وعدت لناظر نظر الفقیر الى الغنى الموسر»13

و در سخن دخترك (سرویه)، نظر به سوى خدا و مردم، هر دو یك نواخت، با حرف‏«الى‏» قرین بود و آیه كریمه از همین قبیل است.

هم چنین آیه "الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى "14 روشن است كه مقصود سلطه و استیلاء بر عرش تدبیر است. «عرش‏»كنایه از علم به تدبیر جهان مى‏باشد، كما این كه‏ «كرسى‏» كنایه از سلطه و فراگیرى سلطنت و حكومت پروردگار است.استیلاء بر عرش تدبیر همان ‏«استواء على العرش‏» است. این معنا هیچ گاه موجب شبهه ‏نبوده است تا ارباب جدل آن را به ظاهر لفظى گرفته و به معناى تكیه زدن بر تخت‏سلطنت پنداشته و لازمه آن را جسمیت در ساحت قدس الهى دانسته‏اند.

ابن بطوطه در سفرنامه خویش آورده: «وارد مسجد دمشق شدم،ابن تیمیه رابالاى منبر دیدم سخن از جسمیت‏خدا مى‏گفت و از نشستن خدا بر تخت‏سلطنت‏حكایت‏ها مى‏بافت. آن‏گاه گفت:خداوند از عرش خود نزول اجلال مى‏فرمایند مانند من كه از منبر فرود مى‏آیم. آن‏گاه بلند شده چند پله فرود آمد،كه غوغا بلندشد...» 15 . در صورتى كه این گونه استعمال در متعارف عرب همان معناى استیلاء را مى‏دهد، شاعر گوید:

«قد استوى بشر على العراق من غیر سیف و دم مهراق،

بشر، بر عراق مستولى گردید بدون شمشیر زدن و ریختن خونى‏».

نیز آیه یَوْمَ یُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَیُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ 16 .استعمال لفظ‏ «ساق‏» در متعارف عرب كنایه از شدت و وخامت امر است،چنان چه گفته‏اند: «وقامت الحرب على ساق، جنگ بر پا ایستاد».یعنى شدت گرفت. كشف ساق كنایه ‏از آمادگى كامل براى انجام كار است. یعنى دامن به كمر زدن، زیرا لازمه آن كشف ‏ساق پا است.

این آیه طبق استعمال متعارف بر آن دلالت دارد كه روز قیامت اوضاع شدت‏یافته، رو به وخامت مى‏گذارد و كفار در حالت‏سختى قرار مى‏گیرند. چنان چه‏ زمخشرى در كشاف گفته است17 . ولى اشاعره و اهل تجسیم آن را به ظاهر لفظ گرفته‏ گفته‏اند: مقصود،ساق پاى خداست كه در آن روز برهنه شود و كفار مامور به سجودگردند و نتوانند.18

منتظر ادامه بحث باشید.

گروه دین و اندیشه تبیان - عسگری


1.زخرف 43:3.

2.انفال 8:17.

3.انفال 8:24.

4.تفسیر كبیر فخر رازى،ج 15،ص 148-147.

5.حشر 59:19.

6.انعام 6:110.

7.قیامه 75:23-22.

8.كشاف،ج 4،ص 662.

9.سرو. دهكده بزرگى در نزدیكى مكه بوده كه مردمان مفلوك و بیچاره‏اى داشته.

10.نمل 27:35.

11.انعام 6:103.

12.ر.ك:الابانة،ص 19-10.اللمع،ص 68-61.

13.ر.ك:التمهید،ج 3،ص 97.

14.طه 20:5.

15.رحله ابن بطوطه،ج 1،ص 57.

16.قلم 68:42.

17.تفسیر كشاف،ج 4،ص 594-592.

18.ر.ك:التمهید،ج 3،ص 152 و ص 144.