رویت آفتاب
ای در سپهر مجد و شرف، رویت آفتاب
در بزم ما بتاب و، رخ از دوستان متاب
از پا فتادهایم، ز رحمت تو دست گیر
ما را كه دل ز آتش داغت بود كباب
جمعیم ما و لیك پریشان به یاد تو
وز ما شكستهتر دل زهرا و بوتراب
یا هادی المضلـّین، كز مردم ضلال
جسمت در التهاب و روانت در التهاب
تو آفتاب عالمی و از افول تو
افتاده است در همه ذرات انقلاب
ای آیت توكل و آیهی رضا
دیدی جنایت از متوكل تو بی حساب
گاهی دهد مكان تو در بركة السّباع
گاهی درون محبس دشمن به پیچ و تاب
تو زاده بزرگ جوانان جنّتی
ای از ستم شهید شده درگه شباب
آن شربتی كه داد به اجبار دشمنت
گویا شرنگ مرگ بــُد و آتش مذاب
كاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد
وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب
ای بر درت نثار درود ملائـــكه
امروز بر سلام "مــؤید" بده جواب
"موید"
گروه دین و اندیشه تبیان