فریبکاری مرد هزّال
مردی بود ظریف و هزّال[1] که قرض بسیار بر او جمع شده بود. غریمان[2] بر او ازدحام کردند و او را در کشاکش آوردند،[3] بیچاره شد و ندانست که چه کند. غریمی بر او رحم کرد و در خلوت او را گفت: اگر من تو را حیلتی آموزم که همه غریمان تو را واگذارند و بروند چه میگویی؟ گفت: هرچه فرمایی به جان ایستادگی دارم[4]. گفت: شرط کن که قرض مرا بازدهی. قبول کرد. گفت: چون طلبکاری نزد تو اید و زر طلبد، تو بر روی او بانگ سگ کن، و باید که غیر از این فعلی از تو صادر نشود. هزّال آن را قبول کرد. چون روز دیگر قرضخواهان هجوم کردند، هرکدام که پیش آمدند و زر طلبیدند، او در برابر ایشان عفعف[5] میزد هرچند او را ملامت کردند، غیر از این آوازی از او برنیامد. آخر، غریمان با هم گفتند دماغ[6] او از جهت افلاس[7] خلل پیدا کرده[8] و از او حاصلی نیست. او را گذاشتند و رفتند. بعد از رفتن ایشان، آن غریم که او را این حیلت آموخته بود، آمد و گفت دیدی که چون غریمان از سر تو باز شدند؟ اکنون بیا و به شرط خود وفا کن و زر مرا بده. او در برابر غریم، آواز عفعف کرد. غریم گفت: شرمت باد که با من حیله مرا پیش میبری، هزل را بگذار و زر مرا بده. باز عفعف آغاز کرد. هرچند آن مرد به لطف و عنف[9] به او گفت، جز عفعف چیزی نشنید. آخر او نیز ناامید شد، آن هزّال را گذاشت و برفت.
پی نوشت ها:
[1]. هزّال: بسیارشوخ.
[2]. غریمان: طلبکاران.
[3]. کشاکش آوردن: درگیر شدن.
[4]. ایستادگی دارم: عمل کنم.
[5]. عفعف: صدای پارس سگ.
[6]. دماغ: هوش و حواس.
[7]. افلاس: بدبختى، فلاکت.
[8]. خلل پیدا کردن دماغ: اختلال هواس.
[9]. عنف: دشنام.
لطائف الطوائف، ص 323. تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان