تبیان، دستیار زندگی
در مزرعه‌ ای كه در انتهای این رودخانه قرار دارد، یك كندوی بزرگ با زنبورهای زیادی زندگی می ‌كنند، شاید این زنبورها همان زنبورهایی باشند كه زنبورك دنبال آن ها می ‌گردد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زنبور شجاع

زنبور شجاع

در قسمت قبل خواندید پس از اینكه زنبورها و كندوی آنها به دست آدم‌ ها از جنگل برده شد. زنبور كوچولویی كه از كندو جا مانده بود با پروانه ‌ها دوست شد و پس از مدتی تصمیم گرفت كه به دنبال خانواده‌ اش بگردد. زنبورك پس از خداحافظی با پروانه ‌ها به طرف جنگل راه افتاد ولی پس از جست وجو در جنگل باز هم نتوانست ردی از خانواده ‌اش پیدا كند. او در حالی كه خیلی غمگین و ناراحت بود در این مورد با قورباغه‌ ای صحبت كرد. صبح روز بعد زنبورك در حال دور شدن بود كه روی رودخانه قورباغه را دید و ... ادامه داست

در مزرعه‌ ای كه در انتهای این رودخانه قرار دارد، یك كندوی بزرگ با زنبورهای زیادی زندگی می ‌كنند، شاید این زنبورها همان زنبورهایی باشند كه زنبورك دنبال آن ها می ‌گردد.

قورباغه ادامه داد:

تو كه تا اینجا آمده ‌ای بهتر است كه قبل از برگشتن تا انتهای رودخانه هم بروی تا متوجه شوی زنبورها و كندویی كه آنجا هست، به تو مربوط می‌شود یا نه.

زنبور كوچولو از شنیدن این حرف خوشحال شد و با خودش فكر كرد درست است كه خسته می ‌شوم ولی برای این كه بفهمم پدرم و دوستانم در آن كندو هستند یا نه بهتر است كه به حرف قورباغه گوش دهم.

در حالی كه زنبور و قورباغه باهم در حال حرف زدن بودند كبوتر سفید بالی به قورباغه نزدیك شد. زنبورك از كبوتر تشكر كرد. كبوتر هم كه دیده بود زنبورك خیلی كوچك و تنها است. به او گفت:

اگر دوست داشته باشی من می ‌توانم تا مزرعه با تو همراه شوم و برای این كه راه را گم نكنی مزرعه را به تو نشان دهم. امیدوارم كه خانواده ‌ات در مزرعه باشند ولی اگر نبودند هم باهم برمی گردیم.

من از پرندگان خواسته ‌ام اگر زنبوری در منطقه دیدند در مورد آن با من صحبت كنند. اگر خبر جدیدی هم شنیدم حتماً به تو اطلاع می‌ دهم.

زنبورك از كبوتر تشكر كرد و آنها باهم به طرف مزرعه راه افتادند. در بین راه هر وقت كه زنبورك خسته می ‌شد پرستو از او می ‌خواست كه روی بال ‌هایش بنشیند تا زودتر به مزرعه برسند.

زنبور شجاع

وقتی مزرعه از دور پیدا شد، زنبورك از شادی در پوست نمی‌ گنجید، او در یك لحظه از كبوتر درخواست كرد تا صبر كنند. زنبورك در حالی كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود گفت:

می‌ ترسم پدر و دوستانم در مزرعه نباشند. آن وقت من باید چه كار كنم.

كبوتر مهربان و سفید بال گفت: قصه زندگی تو نشان می ‌دهد كه تو زنبور شجاعی هستی و هیچ وقت در برابر مشكلات خم به ابرو نیاورده‌ ای و حاضر نشده ‌ای كه در زندگی ‌ات تلاش نكنی. من مطمئن هستم حتی اگر در این كندو دوستان و خانواده تو هم نباشند. تو آنقدر شجاع هستی كه بتوانی به تنهایی به زندگی ادامه بدهی و از عهده مشكلات برآیی.

زنبورك لبخندی به كبوتر مهربان زد و گفت:

از تو تشكر می‌ كنم كه در این زمان همراه من شدی و می‌ خواهی به من كمك كنی.

من فكر می ‌كردم كه خیلی تنها هستم ولی حالا می ‌بینم كه چقدر اشتباه فكر می‌ كردم چون تو و قورباغه هم می‌ خواهید به من كمك كنید، همانطور كه پروانه ‌های مهربان قصد كمك كردن به من را داشتند.

زنبورك و كبوتر دوباره پر و بال زنان به طرف مزرعه حركت كردند. هر چه كه به مزرعه نزدیك تر می ‌شدند زنبورك احساس هیجان بیشتری می ‌كرد، او دلش می‌ خواست كه پدرش را ببیند و بال ‌های كوچكش را برای او تكان دهد.

كبوتر به زنبورك گفت:

شاید پدرت تو را نشناسد چون تو حتماً خیلی بزرگتر از آن زمانی شدی كه او و زنبورها از دشت رفتند. به همین علت باید با احتیاط به كندو نزدیك شوی.

من همین جا از دور مواظب تو هستم، تو هم باید مراقب خودت باشی. اگر متوجه شدی كه خانواده ‌ات در كندو هستند، فوراً برگرد و به من خبر بده تا خیال من هم راحت شود.

منصوره رضایی

گروه کودک و نوجوان سایت تبیان

مطالب مرتبط

ماجرای توپ بازی 2 برادر بازیگوش

تلاش 3 سنجاب کوچولو در جنگل

ماجراهای ناپدید شدن چوپان قلعه

اولین خروس

گلک، بهارش کو؟

سارا و دانه ی برف

موجودی شبیه دایناسور کوچولو

بوی گل قرمزی

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی?

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.