تبیان، دستیار زندگی
ما با بعضی از معارف دینیمان که در عین سادگی جهانی با اسخن و سعادت در خود دارن کاملا ناآشنا هستیم مثل توحید خود را موحد میدانیم اما چگونه موحدی؟از توکل حرف میزنیم اما چه توکلی وقتی که مدام چشممان به دست این و آن است این شرک است نه توحید ونه توکل
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ریشه توکل واقعی کجاست؟

خدا ،انسان ،تقوا ،خودسازی

"توحید" ضد شرک است ، و آن یا توحید در اصل ذات است به معنى عدم ترکیب خارجى و عقلى در ذات خداى متعال و اینکه صفات او عین ذات اوست ؛ یا توحید در وجوب وجود است به معنى نفى شرک. یا توحید در فعل و تأثیر و ایجاد است ، به این معنى که فاعل و مؤثرى جز او وجود ندارد. این قسم از توحید است که ما مراتب و متعلقات آنرا در اینجا ذکر مى کنیم:

مراتب توحید:

توحید - چنانکه گفته اند - چهار مرتبه دارد: (پوست)، و قشر، و لبّ (مغز) و لبّ لبّ، مانند گردو که دو پوست و مغز دارد، و مغز آن روغن دارد که لبّ لبّ است .

مرتبه اول : این است که انسان به زبان بگوید (لا اله الا اللّه) ، و حال آنکه دلش منکر و از آن غافل باشد، مانند توحید منافقان ، و این توحید صرفا به زبان است و سودى ندارد جز اینکه گوینده آن در دنیا از شمشیر و نیزه [که مشرک و کافر را تهدید مى کند] محفوظ است .

مرتبه دوم : این است که دل معناى آن لفظ را تصدیق کند، چنانکه شأن عموم مسلمین است ، و این اعتقاد عوام مردم است و صاحب آن موحد است ، به این معنى که در دل به آن معتقد است و درباره آنچه در دل دارد دروغ نمى گوید. اما این اعتقاد موجب گشادگى و صفاى قلب نیست ، و لکن صاحب خود را، اگر با آن عقیده از دنیا برود و گناهان آن را ضعیف نکند، از عذاب در آخرت نگاه خواهد داشت .

مرتبه سوم : این است که توحید و یگانگى خداى تعالى را از راه کشف و به واسطه نور الهى مشاهده کند، چنانکه با اینکه اشیاء مختلف را مى بیند ولى همه را صادر از خداوند یگانه بداند، و این مقام مقربان است ، و دارنده آن موحد است ، به این معنى که جز یک فاعل و یک مؤثر نمى بیند، زیرا براى او حق چنانکه هست منکشف است .

مرتبه چهارم: این است که در وجود جز خداوند  هیچ نبیند، و این مرتبه را اهل معرفت فنأ در توحید مى نامند، زیرا صاحب این مرتبه چون غیر از یگانه - تعالى - را نمى بیند خود را نیز نمى بیند، و چون خود را ندید به واسطه آنکه مستغرق در (واحد) است، از خود در توحید خود فانى مى شود، یعنى از رؤیت خود فانى مى گردد، و این مشاهده صدیقان است ، و صاحب آن موحد است یعنى در شهود خود غیر از واحد را نمى بیند، و همه را از این حیث که کثیرند نمى بیند بلکه از حیث وحدت مى بیند و این مرتبه نهایى توحید است .

بدان که براى آدمى ممکن نیست که در کارها بر خداى تعالى توکل حقیقى داشته باشد مگر اینکه به مرتبه سوم توحیده رسیده باشد. و این مرتبه است که توکل به آن مرتبط مى شود نه دیگر مراتب .

مرتبه اول ، همچون پوست روى گردوست که هیچ سودى ندارد و اگر به دهان نهى تلخ است و اگر به درونش بنگرى زشت منظر است و اگر به عنوان هیزم به کاربرى آتش را خاموش و دود را بسیار سازد و اگر در خانه بگذارى جا را تنگ کند. پس هیچ فایده و مصلحتى در آن نیست جز اینکه مدتى بگذارند براى حفظ پوست زیرین بر گردو بماند، سپس دور انداخته مى شود. همین طور توحید زبانى صرف بى حاصل و بى ثمر و پرضرر و در ظاهر و باطن مذموم است . لکن مدتى در حفظ

مرتبه دوم تا هنگام مرگ سودمند است .

توکل بر خدا

و مرتبه دوم ، مثل پوست زیرین است ؛ چنانکه این پوست نسبت به پوست رویى نفع ظاهرى دارد، زیرا مغز را به هنگام نگه دارى در انبار از فساد حفظ مى کند، و اگر جدا شود نفعى از آن به عنوان سوخت عاید مى شود لکن نسبت به مغز بسیار کم ارزش است . و مرتبه سوم ، مثل مغز است ؛ چنانکه مغز فى نفسه نفیس و با ارزش است و گوئى مقصود و مطلوب همان است لکن نسبت به روغن خالص خود خالى از آمیختگى نیست ، همین طور است توحید فعل از راه کشف که مقصد عالى سالکان راه حق است ، جز اینکه خالى از آمیختگى با ملاحظه و توجه و التفات به کثرت ، نسبت به کسى که جز واحد حق هیچ نمى بیند، نیست .و مرتبه چهارم ، مانند روغن بیرون کشیده از مغز است .

اساس توکل :

توکل بر این پایه است که جز خدا مؤثرى وجود ندارد.

همه ما در مشکلات از توکل سخن می گوییم با آهی سرد و هر جا که دیگر دستمان به جایی بند نیست و از مردمان نا امید شدیم تازه یادمان می افتد بگوییم توکل بر خدا اما عزیزان توکل معنای وسیع و با ارزشی دارد که باید یا آن آشنا بود .

بدان که براى آدمى ممکن نیست که در کارها بر خداى تعالى توکل حقیقى داشته باشد مگر اینکه به مرتبه سوم توحیده رسیده باشد. و این مرتبه است که توکل به آن مرتبط مى شود نه دیگر مراتب . زیرا مرتبه چهارم پایه توکل نیست و مرتبه اول صرفا نفاق است و فایده اى نمى رساند. و مرتبه دوم - یعنى مجرّد اعتقاد به توحید - موجب حصول توکل چنانکه سزاوار است نمى شود. زیرا همه مسلمین به توحید معتقدند با اینکه توکل که نحو شایسته در آنها وجود ندارد.

توکل بر این پایه است که جز خدا مؤثرى وجود ندارد.

پس ریشه توکل در مرتبه سوم توحید است و آن این است که براى بنده به سبب نور حق روشن و منکشف شود که جز خدا فاعل و مؤثرى وجود ندارد. و منشأ هر موجودى و هر فعل از خلق و روزى ، و عطأ و منع و غنى و فقر، و صحت و بیمارى ، و عزّت و ذلّت ، و زندگى و مرگ ... و هر چیزى که نامى دارد یگانه مبدع و مخترع آن خداى تعالى است که هیچ شریکى براى او نیست . و بعد از کشف این مطلب دیگر به غیر او هیچ توجه و نظر نکند بلکه بیم و امیدش یکسره به و و وثوق و اعتمادش تنها بر او باشد. که فاعل منحصر و یگانه اوست نه غیر او و جز او همه مسخّر و رام اویند که هیچ استقلالى حتّى در به حرکت در آوردن ذرّه اى در پهنه آسمان ها و زمین ندارند. و هنگامى که درهاى معارف به روى انسان گشوده شد این مطلب براى او تمامتر و کاملتر از مشاهده با چشم روشن مى شود و فقط شیطان است که او را از این توحید باز مى دارد و در قلب او به واسطه التفات به بعضى از وسائط که در آغاز آنها را منشأ اثر براى بعضى از امور مى پنداشت شائبه شرک مى اندازد.

رخنه شیطان در توکل انسان
شیطان

چنانکه براى باران بر ابر اعتماد مى کند و براى روئیدن کشت و رشد و نمو زراعت به بارش باران امید مى بندد و در سیر و حرکت کشتى به وزش باد دل خوش مى دارد و در حدوث حوادث زمینى بر ستاره بینى و ارتباط کواکب با این حوادث تکیه مى کند.

همچنین شیطان در دل آدمى وسوسه مى کند و به او مى گوید: چگونه همه چیز را از خدا مى دانى؟ و حال آنکه فلان انسان با اختیار خود به تو روزى مى رساند که اگر بخواهد به تو مى دهد و اگر بخواهد نمى دهد؟ و این شخص دیگر قادر است که گردن ترا با شمشیر بزند و اگر بخواهد از تو درمى گذرد پس چرا از او نترسى و به او امید نبندى و حال آنکه کار تو به دست اوست و تو این را مى بینى و در آن شک ندارى ؟!چرا میانبر نمیزنی تا کی میخواهی منتظر بخشش خدا باشی و بتو ندهد؟

مثل حرکتی که بسیاری از ما نا آگاهانه انجام میدهیم زمانی که مشکلی پیش آمد میگوییم بگذار به فلانی بسپارم به دوست و آشنا و فامیل امید می بندیم که کارمان را راه بیندازند مخصوصا اگر یکی از آنان دارای مقام و منصبی هم باشد دلگرم و امیدوار با هزار خواهش و تمنا کاری را به او می سپاریم و غافل از اینکه اینها و قدرتشان و قدرت همه جهان در مقابل تدبیر کننده آسمان و زمین هیچ است و تا او نخواهد برگ از درخت نمی افتد. این است نتیجه وسوسه های شیطان که ما را از قادر مطلق باز میدارد و به سوی ذلّت رهنمون میشود.

توحید زبانی همچون پوست روى گردوست که هیچ سودى ندارد و اگر به دهان نهى تلخ است و اگر به درونش بنگرى زشت منظر است و اگر به عنوان هیزم به کاربرى آتش را خاموش و دود را بسیار سازد و اگر در خانه بگذارى جا را تنگ کند. پس هیچ فایده و مصلحتى در آن نیست

و تردیدى نیست که امثال این توجهات نتیجه جهل به حقایق امور است ، و کسى که شیطان را بر خود مسلط سازد تا چنین وسوسه هایى بر قلبش بیفتد از جاهلان به معارف و حقایق است . زیرا کسى که حقیقت جهان چنانکه هست بر او منکشف شود مى داند که آسمان و ستارگان و باد و ابر و باران و انسان و حیوان دیگر مخلوقات همگى مقهور و مسخر وجود یگانه حق تعالى هستند که شریکى ندارد. پس مى داند که مثلا باد همان هواست و هوا بخودى خود و بدون محرک به حرکت درنمى آید و این محرک تا محرک دیگرى نداشته باشد هوا را به جنبش درنمى آورد...

توکل

و همین طور تا برسد به محرک اول که نه محرکى دارد و نه به خود متحرک است و حال به همین منوال است در مورد دیگر وسائط از قبیل افلاک و ستارگان و کائنات جو و موجودات زمینى از جماد و نبات و حیوان .

و شکى نیست که همه مخلوقات از آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باران و زمین و هر حیوان یا جمادى در قبضه قدرت الهى اند، همچنانکه قلم در دست کاتب و کاتب در دست سلطان و فرمانروا، اما این صرفا مثال ناقصى است درباره آن کسى که پادشاه و زمامدار را کاتب حقیقى مى داند و حال آنکه چنین نیست و کاتب حقیقى خداى سبحان است . چنانکه فرموده :

«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى»1؛ و هنگامى که تیر انداختى تو نینداختى بلکه خدا انداخت.

پس کسى که براى او کشف شود که همه آنچه در آسمان ها و زمین است مسخر و تحت فرمان واجب الوجود حق است ، همه وجود موثرى جز او نمى بیند. و شیطان از او ناامید و منصرف مى گردد و از آمیختگى توحید او به شرکت مأیوس مى شود.

اما آن که سینه اش به نور خداوند گشاده و منشرح نگشته باشد بصیرت درونى اش از دیدار جبار آسمان ها و زمین و مشاهده او در وادى همه مخلوقات ناتوان و کوتاه است و از این رو در بعضى از این موجودات مسخر توقف مى کند و این حالت جهل محض است . و خطاى او در این باره همانند خطاى مورى است که اگر بر کاغذى بجنبد مى بیند که نوک قلم کاغذ را سیاه مى کند و دیدش تا انگشتان و دست نمى رسد تا چه رسد به صاحب دست . و پندارد که قلم است که سفیدى را سیاه مى کند و این خطا از تنگى حدقه چشم و کوتاهى دید است که از نوک قلم فراتر نمى رود.

علم اخلاق اسلامى 1(ترجمه کتاب جامع السعادات) مترجم : دکتر سید جلال الدین مجتبوى

فرآوری : محمدی گروه دین واندیشه تبیان


1- سوره انفال آیه 17.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.