تا شهادت فقط یک توبه فاصله داشت
با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته كه شما نماز نمیخوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم .
شب عملیات رمضان من آرپیجیزن بودم و دو كمک آرپیجیزن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را میشكافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش میرفتیم. در آن میان برادر بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاجآقا، هیچ میدونستی این دوستمون اصلاً نماز نمیخونه؟ با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته كه شما نماز نمیخوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان كه دیگه وقتی برای این كارها نداریم، تو الان توبه كن و تصمیم بگیر كه بعد از این عملیات حتماً نمازخواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی، و نمازهای نخواندهات را هم قضا كنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این كار را خواهم كرد.
بعد از رد و بدل شدن این صحبتها درگیری شروع شد و باران تیر و تركش از هر سو بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان درحال حركت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، كمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: میگه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما میرسونم. كمی كه جلوتر رفتیم دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم كه تركش خمپاره به سرش اصابت كرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته شدن و شهادتش چندگام صدق بیشتر نبود.
راوی: روحانی آزاده حجتالاسلام نریمیسا بخش هنر مردان خدا - سیفی